1. به جهنم خوش آمدید
"بازی اول من [برای سلتیک] مقابل کلاید بود، خارج از خانه، در دور سوم جام حذفی اسکاتلند. ما 2-1 شکست خوردیم. یک کابوس بود. من از بازی خودم راضی نبودم. من معمولی بودم، اما معمولی به اندازه کافی خوب نبود. همین که داشتم پیراهنم را در می آوردم، دیدم که برچسب نایکی هنوز بر روی آن است. وقتی داخل اتوبوس شدم، جان هارتسون، که انسان خوبی بود، آن جا نشسته بود و داشت یک بسته چیپس می خورد؛ به همراه یک آبمیوه گازدار. به خودم گفتم : 'به جهنم خوش آمدی.'"
2. چه کسی رییس است؟
"ممکن است عجیب به نظر برسد اما شما می توانید راجع به شخصیت بازیکن های یک تیم با توجه به اینکه چه کسی مسئول گذاشتن موسیقی [در رختکن] است، به یک دید کلی برسید. یک بازیکن جوان ممکن است بخواهد که آهنگ آخر را انتخاب کند؛ یک بازیکن مسن تر ممکن است بگوید: 'من بازیکن باسابقه هستم' و مسئولیت را خودش بر عهده بگیرد. اما من متوجه شدم هیچ یک از بازیکنان [در ساندرلند] مسئول موسیقی نبودند و این یک نگرانی برای من بود. یک عضو کادر فنی مسئول این کار بود. من به او نگاه می کردم و با خود فکر می کردم: 'امیدوارم کسی او را اینجا به صلابه بکشد." آخرین آهنگ پیش از ورود بازیکنان به زمین، 'ملکه رقصان' از آبا بود. چیزی که واقعا مرا نگران می کرد این بود که هیچ یک از بازیکنان، نه حتی یکی از آن ها نگفت: 'آن آشغال را خفه کن.' آن ها می رفتند که بازی کنند، مردان مقابل مردان، سطوح تستسترون بالا بود. باید به حریف با سرعت ضربه بزنی. 'ملکه رقصان' لعنتی. این مرا نگران کرد. من به اندازه ای که فکر می کردم رهبر [در رختکن] نداشتم."
3. آبی رنگش نیست
"اولین جلسه تمرین ما [درایپسویچ] بر روی هواداران باز بود. اما هیچ کس نیامد. روز اول من! شما فکر می کردید که حداقل پدر یا پدربزرگی بچه مدرسه ای هایش را با خود کشانده باشد. گرمایی وجود نداشت. بعد از آن نوبت پیراهن تمرین آبی بود. من اصلا آبی لعنتی را دوست ندارم. سیتی آبی بود. رنجرز آبی بود. بزرگترین رقبای من آبی می پوشیدند. آیا این مسئله بچه گانه است؟ من نمی توانستم هماهنگی را حس کنم. من با باشگاه. اکنون کمی آزرده می شوم، فکر می کنم که باید آن شرایط را قبول می کردم. من آنجا بودم که کاری انجام دهم."
4. احترام قائل نشدن فرگوسن
کین آشکار می کند که وقتی او برای اولین بار با ساندرلند در کسوت مربی به الدترافورد آمد، خبری از نوشیدنی پس از بازی با سر الکس فرگوسن نبود. "فرگوسن پیدایش نشد. من فکر می کنم که این خارج از ادب بود. او چند روز بعد بامن تماس گرفت تا عذرخواهی کند. او گفت که مجبور شده است بعد از بازی به سرعت آنجا را ترک کند و مدت زیادی برای من منتظر بوده است.من به او گفتم او باید با من یک نشویدنی بنوشد، مانند کاری که با هر مربی دیگر انجام می دهد، و او با این کارش به من و کادر فنی ام به اندازهکافی احترام نگذاشته است."
5. انصراف به خاطر پیغام گیر
"من به مارک هیوز زنگ زدم. رابی [سویج] در تیم بلکبرن به میدان نمی رفت و من از مارک پرسیدم آیا ما می توانیم توافقی برای جذب وی داشته باشیم. اسپارکی [لقب هیوز] گفت: 'بله، بله، او راهش را ااینجا گم کرده است اما می تواند برای تو مفید باشد.' پاهای رابی کمی توان خود را از دست داده بودند اما من فکر کردم با آمدنش پیش ما [در ساندرلند]، با موهای بلندش، او می تواند سطح ما را بالاتر ببرد، مانند کاری که یورکی [دوایت یورک] کرد، یک شخصیت بزرگ در رختکن. اسپارکی به من اجازه داد تا با او تماس بگیرم. بنابراین من شماره تلفن همراه او را گرفتم و به او زنگ زدم، بر روی پیغام گیر رفت: 'سلام، رابی صحبت می کند - چه خبـــــــــر؟!' درست مانند لحن تبلیغ بادوایزر. دیگر به او زنگ نزدم. 'نمی توانستم آن لعنتی را استخدام کنم.'"
6. زیر کفش الیس شورت
"مالک باشگاه [الیس شورت] به من زنگ زد. او گفت :'شنیده ام تنها یک روز در هفته می آیی.' جواب دادم: 'چرت است.' او گفت که از نتیجه بازی با بولتون ناراضی است. لحن صحبتش خوب نبود. 'موقعیتت، جایی که در آن هستی. تو باید به همراه خانواده جابجا شوی.' من در سومین سال از قرارداد سه ساله ام بودم. قول و قرارمان؛ یک آپارتمان در دورهام، خانواده در منچستر، تا کنون به مذاق همه خوش آمده بود. مطمئن نیستم که چنین چیزی در جواب گفته باشم: 'چرا خودت منتقل نمی شوی؟' او در لندن زندگی می کرد. اما من گفتم :'من جابجا نمی شوم، من در 6-7 ماه آخر قراردادم هستم.' مکالمه به طرز خوبی پیش نرفت. این مسئله 'هیچ کس نمیتواند به من بگوید که کجا زندگی کنم' بود و تازه مسئله اتهام حضور یک روزه من در هفته هم مطرح بود. من فکر می کردم که او جوریبا من صحبت می کند انگار من چیزی در ته کفش او هستم. پیش از آن که من بدانم، همه چیز تمام شده بود. هنوز از یادآوریش ناراحت می شوم. من همچنان فکر می کنم که من باید مربی ساندرلند می بودم. من واقعا باشگاه را دوست داشتم، و واقعا افراد باشگاه را دوست داشتم. اما الیس شورت جدید بود و من مربی او نبودم. احتمالا درست است که بگوییم رابطه ما هیچ گاه میسر نبود که به خوبی پیش رود و نه فقط به خاطر اینکه او یک تگزاسی بزرگ و خشن بود و من نیز یک شمالی بدخلق از کورک. من از اینکه از موضع بالا با من صحبت شود خوشم نمی آید."
7. سخت گیری مضاعف برای اهالی کورک
"دیمین دلینی به ما ملحق شد و خوب بود. من در قبال او سخت گیر بودم، شاید به خاطر اینکه او را می شناختم ومی دانستم اهل کورک است. بیش از اندازه این کار را کردم. با یک بازیکن دیگر نیز چنین بودم، کالین هیلی. او هم اهل کورک بود، به او گفتم پاهایش را مانند یک بازیکن لیگ ایرلند تکان می دهد. اشتباه بود. کالین در باشگاه جدید بود؛ باید به او کمی زمان می دادم. همانطور که الیس شورت با من از موضع بالادست صحبت می کرد، فکر می کنم من نیز چنین کاری با چند بازیکن در ایپسویچ انجام دادم."
8. والترز خواهان دارد
"جان والترز می خواست باشگاه را ترک کند. ما چهارمین یا پنجمین بازی فصل مان بود. او شنیده بود که استوک به او علاقه دارد. به او گفتم: 'جان، من تماسی از کسی نداشته ام.' او چند روز بعد آمد 'آن ها قطعا به دنبال من هستند.' من گفتم: 'من چیزی نشنیده ام. اگر پیشنهادی در کار باشد، به تو خواهم گفت. چیزی برای پنهان کردن از تو ندارم. می توانی به مالک زنگ بزنی. من قراردادهای تجاری را انجام نمی دهم.' 'من این را تحمل نمی کنم.' کمی فحش و کمی هل دادن در کار بود. 'چرا تو لعنتی مرا باور نمی کنی؟' او یک هفته بعد به استوک فروخته شد. ما پس از آن دست هایمان را به نشانه آشتی فشردیم."
9. جواب کونیاگو
"پابلو کونیاگو بازیکنی بود که به طور مشخص از او خوشم نمی آمد و با او کنار نمی آمدم. هیچ باشگاهی مایل به خریداری او نبود و من خوشحال با یادآوری این موضوع به او خوشحال می شدم. او را به شدت تنبل یافته بودم. او جواب داد: 'چگونه می خواهیم با وجود تو به عنوان مربی چیزی ببریم؟' تقریبا به او به شکل فیزیکی حمله کردم، اما در نهایت این کار را نکردم."
10. کلاسی جدا تافته
" او [پل اسکولز] بازیکنی فوق العاده عالی بود. اما من همچنان اسیر تصویر پسرک خانه کناری نمی شوم یا اینکه او به شدت متواضع است. او بیش از یک لایه دارد. همه فکر می کنند که او در یک آپارتمان شورایی [طرحی دولتی برای ساخت خانه برای اقشار ضعیف جامعه، مشابه مسکن مهر] زندگی می کند. کلاس 92، همگی بازیکنان خوبی هستند اما در نقش آن ها در باشگاه اغراق شده است. کلاس 92 بزرگتر از تواناییش شده است؛ تبدیل به یک برند شده است. گویی آن ها یک تیم مجزا از تیم اصلی بودند، و آن ها حتی بی میل نیستند که بر این نکته اذعان کنند. ما همگی اهداف یکسانی داشتیم، ما همگی آن عطش را داشتیم."