طرفداری- مرینو که با انتقالی 8.5 میلیون پوندی به نیوکاسل پیوست، تجربه حادثه حمله به اتوبوس باشگاه دورتموند را بسیار سخت قلمداد کرد.
در روز 11 آپریل، اتوبوس دورتموند، در راه همیشگی خود از هتل به سمت استادیوم می رفت و میکل مرینو هم در آن حضور داشت. هدفون اش روی گوشش بود و به موسیقی اسپانیایی گوش می کرد. صدای آن را تا آخر بالا برده بود و در دنیای خودش بود؛ تا وقتی که بمب منفجر شد. او در مصاحبه با گاردین گفت:
همه چیز کاملا عوض شد. ناگهان به این فکر افتادیم که قرار است بمیریم! لحظات بسیار سختی بود و ما واقعا ترسیده بودیم.
شب قبل از بازی موناکو بود که این اتفاق افتاد. 3 بمب دست ساز که با فلزات تیز پر شده و پشت حصار جاسازی شده بودند، منفجر شدند. خوشبختانه، شیشه اتوبوس دورتموند توماس توخل و شاگردانش را نجات داد و مانع رخ دادن یک فاجعه بزرگ شد. در این حادثه، مارک بارترا از ناحیه مچ دست جراحت دید و یک افسر پلیس نیز زخمی شد.
او دراز کشیدن هم تیمی هایش در کف اتوبوس و فریاد های آن ها را به سمت راننده با این مضمون که ما را از این جا خارج کن به یاد دارد. وی که انگلیسی را بسیار خوب صحبت می کند، در ادامه گفت:
واقعا تجربه سختی بود. چنین چیزی شما را تغییر می دهد. نمی دانستیم که بمب های بیشتری وجود دارد یا نه. ممکن بود حتی گروهی با اسلحه به داخل اتوبوس بیایند و ما را بکشند! اما حالا این تجربه بخشی از گذشته است و من از زنده بودن و فوتبال بازی کردنم خوشحالم.

این تجربه به او کمک کرده که دید جدیدی نسبت به زندگی داشته باشد. این جوان متولد پامپلونا گفت:
حالا سعی می کنم که به هر تجربه ای با دید مثبت نگاه کنم. بعد از چنین اتفاقی شما ریلکس تر با بسیاری از قضایا کنار می آیید. متوجه می شوید که باید به چیزهای مهم فکر کنید و از زندگی لذت ببرید.
مرینو که رابطه خوبی با بارترا دارد، درباره او گفت:
او آسیب دید و درد زیادی را در دستش تحمل می کرد. نمی دانست کجاست و من سعی می کردم کمکش کنم. با همسرش صحبت کردم و به او گفتم چه اتفاقی افتاده و کجا می رویم. سپس با مارک به بیمارستان رفتم و شب هم پیشش ماندم. می توانستم برایش صحبت ها را ترجمه کنم. دوست نداشتم او را در این شرایط ببینم. در اول فصل که به دورتموند آمده بودم و فشار درونی زیادی را تحمل می کردم، او کمک زیادی به من کرد پس سعی می کردم که من هم دوست خوبی برایش باشم. او بسیار قوی است و همسر خوبی هم دارد. حالا در وضعیت خوبی به سر می برد و از زنده بودنش خوشحال است.