و اما امسال ایرانیان یک هفته زودتر از حادثه سال قبل، به استقبال سالگرد چنین حادثه ای رفتتد و مراسم سالگرد را هرچه باشکوه تر برگزار کردند. آنها به ازای هر نفر کشته شده یا شهید شده در سال قبل، امسال یک کشته دادند. ده نفر را هم بعنوان پیشکش فعلا تقدیم مقصران تا ابد ناشناخته و بسیار پاسخگو حادثه سال قبل تقدیم کردند تا این سؤال بی جواب برای همیشه در کنار سؤالات بی شمار دیگر جا خوش کند که واقعا چه چیزی علت این حوادث است؟ آیا این حوادث نوعی تقدیر و حکمت الهی است که پروردگار در حال آزمایش قوم من است؟ یا نوعی عذاب الهی است در مورد گناهان کبیره انجام نشده؟ یا اصلا بلایای طبیعی است؟ یا کم کاری عدهای باعث رخ دادن چنین حوادثی می شود؟ یا خرابکاری عدهای معلوم الحال بعلت نادانی و ناتوانی اداره و سازمان تحت نظر شان، مسوول این حوادث هستند؟ یا علت این حوادث دائمی شیطان بزرگ است؟ یا مقصر شیطنت های کوچک برادران (به ظاهر دوست اما در خفا دشمن تر از هر دشمنی) همسایه مان بوده است؟
حوادث دی ماه ما را بر آن داشت که با اندکی تخلص این بیت پر معنی را به ادبیات غنی جامعه ایرانی اضافه کنیم.
ما به دی ماه پر از حادثه عادت داریم
خلاصه هرچه در مورد مقصران اصلی این حوادث بگویند، ما با گوش جان می پذیریم. اما سکوت بیش از حد عدهای مسوول نما معمولا بعد این حوادث کر کننده است. ای کاش همه شان یاد می گرفتند که حداقل سکوت کنند، چون بعضی از مسوولان در این آنارشی با عذر بدتر از گناهشان، بسیار بی ریا و صادقانه اما هولناک از مردم خواستند که زیاد نگران نباشند، چون نفت کش ها بیمه هستند. این حرف نشان می دهد که در این سرزمین، جان ارزانترین چیز قیمتی است. یعنی آقای مسوول! اگر پسر خودت به علت سهل انگاری یک عدهای امروز بمیرد و او بیمه باشد، شما دیگر نگران نمی شوی؟
خلاصه برای مقصرین یا سکوت می کنند یا در این جور مواقع، هیچ دیواری کوتاه تر از یک کارگر ساده و معمولی پیدا نمی کنند تا بعنوان مقصران اصلی چنین حوادثی به همگان معرفی نمایند. مرسی از برنامه ریزان و پاسخگویان فرهنگی و اجتماعی که دائما با زبان بی زبانی به ما متذکر می شوند، که همین کارگران ساده چقدر قدرت دارند. آنها با کوچکترین اشتباه در محاسبات شان می توانند جان سی نفر را در لحظه ای بگیرند. پس آنها از عهده ی پروژه های بزرگتر هم بر می آیند.
هرچند که ما در مورد مقصران اصلی چنین حوادثی نه فعلا چیزی می دانیم نه تا ابد چیزی خواهیم فهمید، چون پرسش در مورد چنین سوالاتی معمولا جزو تابوهای اصلی محسوب می شود، اما تا دلتان بخواهد در مورد فوتبال می دانیم. مثلا از تعداد پاس های رد و بدل شده در حساس ترین بازی این هفته لیگ برتر انگلیس میان سیتی و لیورپول خبر داریم. یا همه ما حتی یک پسربچه دبستانی به خوبی می داند رکورددار تمیز نگه داشتن قفس در فوتبال ایران از آن کیست و حتی دقیقا می داند چند دقیقه توانسته در این کار مقاومت نشان دهد، اما در مورد چیزهایی که جان آدم ها را می گیرد حتی روشنفکران در تمام حوزه ها نه در حال حاضر چیزی می دانند و نه تا ابد چیزی خواهند فهمید. تازه این در حالی است که چیزی هم بدانند خود را به نفهمی خواهند زد، چون می خواهند بندگان خدا زندگی آرام و بدون درد سری داشته باشند و آخه چه کاری هست در مورد این جور مسائل قلم بزنند. در عوض پرداختن به این جور مسائل، هنر و علم خود را معطوف به جمع شدن چند دختر پسر نوجوان در یک پاساژ می کنند و در مورد این حادثه تا دلتان بخواهد همهی منور الفکران جامعه ما در همهی علوم انسانی و اجتماعی، سواد نداشته شان را به رخ هم می کشند و بهم به نوعی اعلام می کنند که هیس! من از تو باسوادتر ام، چون آخرین کتاب جهان در فلان زمینه را نیز خوانده ام یا حتی خود را درگیر جمع شدن مردم پس از مرگ آن خواننده مشهور پاپ ایرانی می کنند که چه شده است که مردم اینقدر به خیابان ریخته اند، اما در مورد شلوغی های دیگر مردم در خیابان، طوری روزه سکوت می گیرند که انگار غیر از کتاب رمان شاهزده کوچولو، اصلا هیچ کتابی نخوانده اند. علت سکوت و بی تفاوتی این دسته را دقیقا درک می کنم، چون نه آنها و نه هیچ عضوی از خانواده هایشان بخاطر غفلت یک عده ای ناکارآمد هیچ هزینه ای ندادند. اما آقای روشنفکر! این آهنگ بی تفاوتی که شب ها با صدا لايتش خوابت می برد، آخرش روزی دامن خودت را خواهد گرفت، اما افسوس آن روز دیگر دیر شده به نظر خواهد آمد، چون خودت را باید برای مراسم ختم عزيزانت آماده کنی. پس حداقل در حال حاضر یا بنویس یا برو ... .
در همین زمینه دکتر عبدالکريمي به ما می گوید چرا در چنین بستر و شرایطی، فوتبال همچنان فوتبال است:
همه کشورهایی که نمی توانند مطالبات جامعه شان را جواب بدهند، روی فوتبال خیلی سرمایه گذاری می کنند. درواقع، شکست ها را می خواهند در پیروزی های ورزشی جبران کنند. چین را نگاه کنید، شوروی را نگاه کنید، چگونه می نازند به تعداد مدال هایی که در المپیک کسب کرده اند، در مسابقات جهانی کسب کرده اند، گویی دو نظام اجتماعی دارند با هم رقابت می کنند، لیبرال دموکراسی از یک سو و کشورهای بلوک شرق از سویی دیگر. در واقع روسیه و کشورهای اینچنینی می خواهند بکوشند که نشان دهند در واقع از آن طرف چیزی کم نداریم و تعداد مدال ها گویی نشان حقانیت ماست. فوتبال حکم یک لینک دارد، حکم یک چسب را دارد، در جوامع غربی فاصله ای وجود داشت بین سرمایه دارها و مارکسیست ها، اما فوتبال می تواند فاصله طبقاتی را پر کند. فوتبال چسب ایجاد می کند، یعنی وقتی تیم ملی فرانسه پیروز می شود، فرانسه پیروز شده فرق نمی کند تو کارگری یا سرمایه داری و یا تو چه سهمی از سرمایه ها و منافع ملی و درامد ملی آن داری، همه خودشان را در یک تیم شریک می دانند.
در شرایط عادی روحیه ملی گرایی وجود ندارد و یک کشور برای بقای خودش و یک جامعه برای بقای خودش به یک چسبی نیاز دارد و فوتبال می تواند این چسب را ایجاد کند. طرف می تواند به کمک تیم فرانسه، احساس فرانسوی بودن کند، هرچند چندتا از بازیکنان از آفریقا چندتا از آمریکای لاتین خریده ولی مهم تیم است. شرکت های سرمایه داری هم در واقع سعی می کنند، در واقع فاصله کارفرما و کارگر را نفهمند و همچنان کارگرها احساس کنند متعلق به یک جمع اند و فلان کارخانه در واقعیت تیم فوتبال را می سازد به عنوان یک نماینده. کاری که امروز در جامعه ما هم می کنند. کارخانه های مختلف و نهادهای مختلف در واقع سعی می کنند از فوتبال و به کمک تیم فوتبال (مثلا تیم راه آهن) هماهنگی و یک نوع همدلی بین کارمندان و کارگران راه آهن ایجاد کنند، تیم ملی در قبال موفقیت هایش می توانند شور ملی را در میان جامعه تهییج کند.
پدیده فوتبال با بطن زندگی واقعی جامعه و بخش عظیمی از زندگی جامعه به نحو پیور و عریان مواجهه دارد و اینکه نمی شود دورش حصاری از مفاهیم فکری و ایدئولوژیک و سیاسی را ایجاد کرد کاملا نشان می دهد که ما هم به بازی های جامعه مدرن تن داده ایم. ما هم در واقع اسیر نتایج و لوازم این نوع زندگی شده ایم، اما به نحو بسیار منفی... یعنی آن جنبه های مثبتی که می تواند داشته باشد کمتر در حیات ورزشی و جامعه ورزشی ما هم وجود دارد. من زندگی خودم را با یک فوتبالیست مقایسه می کنم. این کشور بدون برخی چهره ها کشور نخواهد شد. این کشور بدون علی دایی کشور نخواهد شد. این کشور بدون علی پروین کشور نخواهد شد. اما این کشور بدون عبدالکریمی می تواند کشور باشد. این کشور بدون اهل فلسفه اش می تواند کشور باشد. من احساس طفیلی بودن می کنم، در این ساختار من زیادی ام! چرا؟ چون این جامعه نیاز به تفکر ندارد، ولی فوتبال برایش مهم است.
به قلم دکتر محسن زهری، عضو هیأت علمی بخش جامعه شناسی دانشگاه چمران اهواز، مربی سطح B کشوری