HaMiD ReZaهفت سال پیش
صبح روز جمعه با فامیلا میرفتیم فوتبال
ک من تو سال کنکور بودم
همه فامیلای ما شغل آزاد و جوشکاری دارن
وسطای بازی من گفتم دیگ نیستم باید برم کنکور آزمایشی دارم
بقیه گفتن کجا بیا تازه همه اومدن بازی گرم شده اخرشم مث خودمون میای جوشکاری
من با لحنی غرور آمیز گفتم نباو درسم واجبتره من نمیخوام جوشکار بشم
هرچی گفتن فایده نداشت و من رفتم
اخع من از قبل خیال پردازی های زیادی برای آیندم کرده بودم
ِ.
بعد هفت سال گذشتن منکیک فوق دیپلم بیکار هستم ک از رو مجبوری اومدم نگهبانی سر یک ساختمون و بدون هیچ سرمایه و پس اندازی
.
اولین اشتباهم خیال پردازی برای ایندم تو این مملکت بود ک باعث شد دنیامو روی یخ بسازم و ....