Amir Ostovanعاشقی داد ب معشوقه یکی میوه سرخ
و ندانست آن باغ،
تک درختش سمیست
باغبان از پس دیوار نگاهش ب همان عاشق بود
که ب دستش میوه ،
و نگاهش همه بر چشم نگار
بی توجه ب زمین
میدوید تا ک ب عشقش برسد
میوه از دست فتاد
کاش میرفت ب جایی ک نبیند عاشق،
ردّی از میوه سرخ
ولی افتاد ب خاک و چ خندید بلند
دخترک عاشق عاشق شده بود
میوه را از دل خاک
ب چ شوقی برداشت
بی خبر از نگه صاحب باغ
و فقط میدانست
میوه را باید خورد
خاک از میوه تکاند
دل عاشق لرزاند
آسمان تیره و تار
و سقوطی آزاد
بعد آن میوه سرخ،
ک بدزدید ب عشق
دلمان بس خون شد
کینه صاحب پیر
ک نبخشید ب ان عاشق دلخسته ما
میوه قرمز را.
باغبان ،
باغ تو پر بود ز سیب
امیر استوان