مطلب ارسالی کاربران
ملبورن تا بلوهوریزونته، بچههایی که بزرگ شدند: حماسه بازندهها
بعد از 18 سال، یاد گرفتهایم به احترام چیزهای دیگری به جز اسکوربورد هم بایستیم و برای شکست خوردهها هم هورا بکشیم. سقوط لحظه آخر چشممان را کور نکند. که حساب گر نباشیم و آدم ها و تیم ها را چون یک دستاند و زحمت می کشند و دغل باز و باند باز نیستند هم دوست داشته باشیم.
یک / هشت آذر هفتاد و شش. رمانتیسم هشت سالگی. وقتی شهرها هنوز این قدر پت و پهن و بزرگ نشده بودند و آدم ها هنوز نزدیک هم بودند. وقتی تقویم را ورق می زنیم و می رسیم به امروز که هجده سال می گذرد و صد سال هم که بگذرد از یادمان نمی رود. هنوز، پای فرار خداداد ، دست مان می لرزد و اسم اورلیو ویدمار و ند زلیچ و استون لازاریدیس و مارک ویدوکا (با صدای جواد) که می آید پای مان شل می شود. حالا، هجده سال بعد از آن روز شاید برگردیم و یک طور دیگر نگاه کنیم. جریان بازی را. موقعیت ها را. این که چه قدر برابر بودیم و زمان چه قدر همه چیز را تیره و تار کرده. لحظه ها، تکه تکه و بریده گوشه ی ذهن مان مانده اما واقعیت بازی چیز دیگری است. ایران تیم بهتر نیست. در همان تهرانش هم نیست. استرالیا از از آسمان و زمین توپ می ریزد و ما ناشیانه برمی گردانیم. یک جاهایی از بازی را که اصلا نمی شود تماشا کرد. هنوز و بعد از این همه سال گیج و مبهوت می مانیم که چه طور ممکن است جان به در برده باشیم. سریال اتفاقات حماسه را شکل می دهد. ایران، در حالی که تیم کمتر شایسته است به فرانسه می رود و ما، تا روزی که از دنیا نرفتیم فراموش نمی کنیم.
دو / حالا خیلی سال گذشته. از آذر هفتاد و شش تا امروز، خیلی چیزها داشته ایم و خیلی چیزها از دست داده ایم. تیم های 2002 و 2004. شایسته های شکست خورده. ستاره ها. کریمی و مهدوی کیا و مجاهد و نیکبخت و میناوند. تیم هایی که بهتر بودند، زحمت کشیدند و فقط خوش شانس نبودند. تیم هایی که پشت تک به تک های سوخته ی کریمی در دوبلین و پنالتی های سوخته ی مبعلی و یحیی در پکن دود شدند و فراموش. تیم هایی که فرق شان با بچه های کلاس نود و هشت فقط یک چیز بود: آخرین لحظه. اسیر یک جور بازی نحس و بدفرجام شدند و حالا، تمام خاطرات خوب و بدشان یک جا جمع شده گوشه ی اتاق تاریک ذهن. جایی که حافظه پر است از درک مبهم تاریخ و تنها اسکوربورد است که مانده. ایران چیرو شکست خورد. ایران برانکو هم. شکست. سیلابی که بی تفاوت به تمام اتفاق خوب راه، درست نزدیکی های رسیدن از راه رسید و دورتادور زیبایی های آن تیم ها را گرفت. تمام واقعیت در یک جمله خلاصه می شد: آن ها شکست خوردند و به جز این هیچ چیز نمی توانست جالب باشد.
سه/ حالا، راس هجده سالگی ملبورن، یک چیزهایی انگار تغییر کرده. حالا تیم کی روش را داریم. تیم شکست خورده برابر آرژانتین و عراق. تیمی که روی کاغذ، به جز صعود دراماتیک به برزیل و برد شب عید برابر شیلی سمپائولی، هیچ پیروزی بزرگ دیگری ندارد اما توی دل مردم رفته. شکست خورده اما فراموش نشده. قرار هم نیست بشود. مردم درباره اش صحبت می کنند. پرت نشده اند گوشه ی تاریک ذهن. همین مردم. همین ما. مایی که برای به خاطر سپردن تیم های بازنده تقریبا هیچ حافظه ای نداشتیم. مایی که بعد از دست غیب خدا در ملبورن، دیگر هیچ تیم ملی را این طور نامحدود و با این جزییات به یاد نداریم. به طرز عجیبی یاد گرفته ایم به احترام چیزهای دیگری به جز اسکوربورد هم بایستیم و برای شکست خورده ها هم هورا بکشیم. یاد گرفتیم که سقوط لحظه ی آخر چشم مان را کور نکند. که حساب گر نباشیم و آدم ها و تیم ها را چون یک دست اند و زحمت می کشند و دغل باز و باند باز نیستند هم دوست داشته باشیم. یاد گرفتیم زندگی فقط ملبورن نیست و خوشگلی های دیگری هم دارد. یاد گرفتیم طور دیگری نگاه کنیم.
علیرضا ارژنگزاده / تماشاگران امروز