الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ يَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ
شیطان شما را وعده فقر و بیچیزی دهد و به کارهای زشت و بخل وادار کند، و خدا به شما وعده آمرزش و احسان دهد، و خدا را رحمت بی منتهاست و (به همه امور جهان) داناست. بقره/٢٦٨
علوم تجربی قادر به مشخص نمودن مسیر حقیقت است؟
گاها دیده شده که واژه علم از طرف افراد به علوم تجربی اختصاص یافته و تمامی علوم رو نادیده گرفته اند.
که این گمانی است باطل و به دور از واقعیت که انحصاری کردن واژه علم با اهداف خاصی صورت میگیرد
اما آیا علم یاد شده میتواند پاسخ پرهمه سش ها و نیازهای فکری بشر را دهد و تبدیل به مرجع برای تعیین هدف و مسیر و بالاتر از آن اثبات وجود یا عدم خالق باشد؟
ما در کل دو نوع فلسفه داریم
فلسفه حقیقی که به وسیله ارسطو بنیان نهاده شد و بعد ها توسط فلاسفه بزرگ اسلامی بسط و گسترش داده شد و نام های مختلف بر آن گذارده شد
طبق قول استاد مطهری
ارسطو اوّل کسی است که پی برد یک سلسله مسائل است که در هیچ علمی از علوم اعم از طبیعی یا ریاضی یا اخلاقی یا اجتماعی یا منطقی نمی گنجد و باید آن ها را به علم جداگانه ای متعلّق دانست...البته مسائل این علم بعدها توسعه پیدا کرد،این مطلب از مقایسه ما بعد الطبیعه ارسطو ما بعد الطبیعه ابن سینا تا چه رسد به ما بعد الطبیعه صدر المتألّهین روشن می شود
در واقع فسلفه عبارت است از سلسله مسائلی که بر اسا براهین و عقل و خرد از مطلق وجود و احکام و پیامدهای آن سخن میگوید
به قول استاد دینانی فلسفه اندیشیدن اندیشه هاست.قدرت اندیشیدن به مسائلی که قابل دسترسی برای هر کسی نیستند
اگر فیلسوف نبود عالم در یک سطحیت غیر قابل تصوری قرار داشت
کل تاریخ بر مدار فکر فلاسفه در چرخش بوده و هست.
فلسفه علمی به علوم متکی است و از مقایسه سایر علوم با یکدیگر و بسط و پیوند دادن و جدا کردن مسائل علوم روابط و قوانین آنها را با هم مورد بحث قرار میدهد
توی این دنیا خیلی چیزها هست که حساب و کتابش با قواعد عالم ماده جور در نمی آید. در قبال این خیلی چیزها هم؛ آدم ها چند دسته اند : بعضی ها حس گرا هستند؛ به هیچ پدیده غیبی باور پیدا نمی کنند مگر اینکه بتوانند در لابراتوارها و روی میز تشریح به وضوح ببینندش.
برخی هم عقل گرایند. خطای دید باعث نمی شود که اینها، چوبِ راست را در آب، شکسته بینگارند.
اما مشکل اینجاست که عقل هم مثل حس، دستش از دامن حقیقت کوتاه هست. روشن تر بگویم: اگر حس محدود است به محسوسات، ابزار عقل هم محدود است به معقولات در حالیکه برخی حقایق اصلا معقول واقع نمی شوند و بنابراین؛ به قول حضرت مولانا، کمیت عقل در شناخت حقایق عالم ماورا، لنگ است. اما خوشا به حال آنها که در کنار حس و عقل، به اصالت وحی هم باور دارند. نمونه بارزش شخص شخیص شیخ الرئیس، فیلسوف نامدار و نادره روزگار.
ابن سینا، وقتی در تبیین عقلی معاد جسمانی در می ماند، مثل عقل گراهای افراطی امروزه روز، یکسره پرده انکار و خط بطلان روی آن نمی کشد بلکه می گوید: درست است که خرد من، کنه این مساله را در نمی یابد ولی می پذیرمش
علوم تجربی که به تازگی منشا فکری و دیدگاهی افراد شده بر خلاف تصور اغلب افراد علومی قطعی که باوری باشند نیست بلکه علومی صرفا تردیدی همراه با گمان و شبهه است که هر لحظه امکان رد آن به وسیله خود و یا هم ردیفان خود قرار دارد
علوم طبیعی فیزیک شیمی زیست و علوم اقتصاد جامعه شناسی و روانشناسی زیر شاخه های علوم تجربی هستند
اما ریاضیات و مشتقات آن از سوای علوم تجربی قرار دارند که از علوم عقلی و برهانی همچون فلسفه بوده
قوانین ریاضی مبتنی بر برهان عقلی بوده که ضروری و زوال ناپذیرند
اما علوم تجربی بر اساس فرضیه ها و نظریه ها به کار خود ادامه میدهند که از سریق شواهد و قرئن تجربی مورد تأیید قرار میگیرند و در نهایت در حد نظریه باقی میمانند و حقیقت این است که به مقام قانون قطعی نمی رسند و هر چه هست ظاهر است که تاریخ این مطلب را بار ها به اثبات رسانده است
زیرا هر لحظه ممکن است شاهدی دیگر آن را زیر سؤال ببرد و از مقام خود کنار بزند!
در علوم تجربی غالبا یک نظریه برتر سلطنت میکند و نظریات رو در رو به کنار میزند و باعث کنار گذاشته شدن آن نظریه یا فرضیه میشود و البته گاها دیده شده که نظریه کنار گذاشته شده بر اساس شواهد جدید دوباره قوت میگیرد و جای خود را باز پس میگیرد
البته در علوم روانشناسی مسئله کمی فرق میکندو ممکن است چندین نظریه در کنار هم در حالیکه متضاد هم باشند به کار خود ادامه دهند.
از دیدگاه فیلسوفان اساسا" چیزی به نام قانون که قطعی باشد و تبدیل به باور شود وجود ندارد.و همگی نظریه اند.
و قوانین آنها صرفا کاربردی است و دابزاری است در اختیار بشر و اصطلاحا ارزشی هستی شناسانه ندارند
تاریخ علوم تجربی نیز گواه صادقی است که نشان می دهد نظریّات علوم تجربی دائماً در حال تحوّل و ابطال می باشند. مثلاً روزگاری قانون جاذبه ی نیوتن جزء یقینیّات فیزیک شمرده می شود و حتّی کسی گمان نمی کرد که روزی ابطال گردد ولی ملاحظه فرمودید که نظریّه ی نسبیّت عامّ اینشتین ، نظریّه ی نیوتن را از باطل و طرحی دیگر در انداخت. باز قانون ترکیب سرعتها در فیزیک نیوتنی از قطعیّات فیزیک شمرده می شد و تمام شواهد تجربی نیز آن را تأیید می کردند ، ولی نسبیّت خاصّ اینشتین ، نشان داد که این قانون نادرست بوده ولی نادرستی آن در سرعتهای معمولی روشن نمی شود. خود نسبیّت عامّ و خاصّ نیز هم اکنون در معرض نقد جدّی دانشمندان قرار دارند و ایرادات فراوانی بر آنها وارد نموده اند ؛ ولی هنوز نظریّه ای جای آن را نگرفته است. فیزیکدانها حتّی نام نظریّه جایگزین را هم تعیین نموده ، نظریّه وحدت نامیده اند ؛ چرا که قرار است آن نظریّه فرضی نسبیّت و مکانیک کوانتوم را با هم متّحد نماید و نارسایی هر دو را برطرف سازد
و قوانین و نظریه های بسیار که در جریان بودند و یا هستند .
آلبرت اینشتین حتّی در مواردی به زبان علوم تجربی نیز انتقاد نموده ، و زبان ریاضی را برای بیان علوم طبیعی ، زبانی نا کارآمد دانسته و گفته است: « احکام ریاضی تا حدی که مربوط به حقیقت است ، محقّق نیستند ؛ و تا حدّی که محقّق اند ، با حقیقت سر و کار ندارند. به نظر من وضوح کامل تنها در آن قسمت از ریاضیّات است که مبتنی بر روش اصل موضوعی می باشد. » (مقالات علمی اینشتین ، ترجمه محمود مصاحب ، ص38 ، 39)
--------
در روایت آمده که سیرِ انفسی غایتِ آن معرفتِ شهودی است، «لَم اَعبُد رَبًّا لَم اَرَه»
و معرفتِ شهودی تنها از یک راه حاصل می شود و آنهم از ناحیۀ سیرِ انفسی است، که انسان به مقامات شهودی قلبی راه می یابد.
و درجات تعقّل و فکر اگر چه راهِ رسیدنِ به حق است اما راهی است که از دور حق را ندا می دهد. «اُولئِکَ یُنادَونَ مِن مَّکانٍ بَعید»، اینها کسانی هستند که از راه دور خدا خدا می کنند و لذا می خواهند از اثر پی به مؤثّر ببرند لذا تمامِ رشته های علمی همه از راه دور الله الله می کنند ولو رشته های تجربی باشد که «اُولئِکَ یُنادُونَ مِن مَّکانٍ بَعید»؛
و فرمودید اقربِ طُرُق به سوی حق تعالی نفسِ ناطقۀ انسانی است که صراطِ مستقیم است و لذا کسی سیرِ انفسی بکند حق را در متنِ جانِ خودش می یابد
بعد طبقِ عرایضِ قبل می بینید که خودِ اوست و از او دور نیست.
امام علی (عليه السلام) به يكی از دانشمندان يهود گفت: هر كس طباع او معتدل باشد مزاج او صافی گردد، و هر كس مزاجش صافی باشد اثر نفس در وى قوى گردد، و هر كس اثر نفس در او قوى گردد به سوى آن چه كه ارتقايش دهد بالا رود، و هر كه به سوى آن چه ارتقايش دهد بالا رود به اخلاق نفسانی متخلق گردد و هر كس به اخلاق نفسانی متخلق گردد موجودى انسانی شود نه حيوانی ، و به باب ملكی درآيد و چيزى او را از اين حالت برنگرداند.
پس يهودى گفت: الله اکبر! اى پسر ابوطالب! همۀ فلسفه را گفتهاى - چيزى از فلسفه را فروگذار نكردهاى.
علامه حسن زاده حفظه الله
============================
مورچهای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت میکند و نقشهای زیبا رسم میکند. به مور دیگری گفت این قلم نقشهای زیبا و عجیبی رسم میکند. نقشهایی که مانند گل یاسمن و سوسن است.
آن مور گفت: این کار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را به نگارش وا میدارند. مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست؛ بلکه بازو است. زیرا انگشت از نیروی بازو کمک میگیرد. مورچهها همچنان بحث و گفتگو میکردند و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد. هر مورچه نظر عالمانهتری میداد تا اینکه مساله به بزرگ مورچگان رسید.
او بسیار دانا و باهوش بود گفت: این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست. این کار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بیخبر میشود. تن لباس است. این نقشها را عقل آن مرد رسم میکند.
مولوی در ادامه داستان میگوید: آن مورچه عاقل هم، حقیقت را نمیدانست. عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا یک لحظه، عقل را به حال خود رها کند همین عقل زیرک بزرگ، نادانیها و خطاهای دردناکی انجام میدهد.
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند
آگاه نمایید که بس خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند