مداحی "بسیار زیبای " هیئت سینه زنی محله فهادان یزد در محرم 1392
تو زنده ای ای حسین و مُرده یزید
که پِی به اندیشه ات نبُرده یزید
می خواهم راهِ تو را پیشه کنم
مرگم را سَمبُل اندیشه کنم
در دلها با رگِ خود ریشه کنم
گر چهارده قرن از تو دورم حُکمِ تقدیر است
«لبّیکِ »امروزم به «هَل مِن ناصِرَت» دیر است
لبّیک می گویم اگر دیر است
*******
تــو خواستی آب دیـــــــــر تر برسد
که قصّه ی شمرها به « سَـر » برسد
ققنوسی و از سوختن هرگز نپرهیزی
از زیرِ خاکستـر مُحـــرّم باز برخیزی
از قلبِ پدر
تا حَلقِ پسر
سه شُعبه از شوق پَـــر در آورده ست
در قحطی نور از قلبِ تنور
به جای نان ٬ ماه سر در آورده ست
کوچک ترین شاگردت استادی سلحشور است
محدوده ی تدریسش از«گهواره تا گور»است
طفل آمد به نوا
کو گوش شنوا
به نیزه شد سوره ی سَرت نازل
دوباره شـد سِـحـرِ سامـری باطل
سرتاسر این باغ ٬ بر نِی میوه ی عشق است
نوشیدنِ شهـدِ شهادت شیـوه ی عشق است
زینب که تو را
بیند همه جا
ندیده چشمش به غیر زیبایی
بر مرکبِ نی اُسطوره ی وی
تو هستی و نیست بیمِ تنهایی
وقتی قیامت مایه ی الهامِ تاریخ است
نی در حقیقت نردبانِ بامِ تاریخ است
نی آمد به نوا
کو گوش شنوا
زمانِ « تقطیعِ اسم اعظم » بود
که کربــلا غـرقِ ابن مُلجــم بود
از خیمـه هایت خون و خاکستر می آوردند
در خواب ٬ خـار از پای گُلهـا در می آوردند
باید بِبُــرند
باخود بِبَـــرند
چرا که انگشترِ تو « دلتنگ » است
ای یوسفِ عشق باز آ ز دمشق
که بر سـرِ بوی پیرهـن جنگ است
دلخون شده از بسکه خونِ دل شفق خورده
چون دیده قرآن با سُمِ اسبان وَرق خورده
دشت آمد به نوا
کو گـــوش شنوا