****
برگرفته از کتاب پپ گواردیولا - پیروزی به عبارت دیگر نوشته گیم بالاگه
ترجمه حسین گازر
****
جوزپ (پپ) ماریا گواردیولا ای سالا در 18 ژانویه سال 1971 در دهکده کوچک کاتالانی در منطقه بارسلونا به نام سنت پدرو به دنیا آمد. سنت پدرو،دهکده ای بسیار آرام و ساکت که بر بلندای آن کوه های نمادین دنده دار کاتالونیا پس زمینه بسیار زیبایی برایش ایجاد کرده،در هفتاد کیلومتری بارسلونا قرار دارد.یکی از اولین ساختمان هایی که حول و حوش این دهکده ی هفت هزار و پانصد نفری با آن رو به رو می شوید،خانه جدید والدین گواردیولا است که توسط پدر معمارش والینته گواردیولا ساخته شده است.دو میدان با نام های پلاکا گران و پلاکا جنرالیت در مرکز این دهکده قرار دارن که میدان جنرالیت حالا بیشتر به عنوان "میدانی که گواردیولا آنجا به دنیا آمده" شناخته می شود.
هر روز صبح پسر لاغر ده ساله از شماره پانزدهم پلاکا جنرالیت می آمد و با توپی زیر بغلش به سمت میدان قدم می زد.بین افراد محله به گواردی معروف بود،بچه ای با پاهای پرانتزی مانند که دوستانش را صدا می زد تا به او ملحق شوند و تا دوستانش برسند و بازی را شروع کنند با دیوار بازی می کرد. پلی استیشنی وجود نداشت و به سختی ماشین ها در جاده دیده می شدند و هیچ خطر جدی بچه هایی که در خیابان مشغول فوتبال بودند را تهدید نمی کرد.پپ قبل از رفتن به مدرسه و در مسیر رفتن تا مدرسه فوتبال بازی می کرد. او توپ را با خود به هرجایی می برد تا در زنگ تفریح،ساعت ناهار،در خیابان های سنگ فرش و دور فواره ها بازی کند.پپ حتی در وقت ناهار هم فوتبال بازی می کرد و مادرش از سرزنش کردن او خسته شده بود و به او می گفت:«پنج دقیقه اون توپُ ول کن بیا اینجا!»
هرچه به عقب برگردید، همه چیز راحت تر بود:پروتکل های کمتری وجود داشتند همانطور که گواردیولا می گوید.شما با فوتبال در میدان غرق می شوید تا زمانی که که توپ در تاریکی دیده نشود به بازی ادامه می دهید:این خیلی ساده بود.نیازی نداشتید که به زمین مناسب یا بازی های برنامه ریزی شده بروید،حتی نیازی نبود که برای بازی زمان بندی کنید. هیچ دروازه یا توری وجود نداشت،حتی علائمی وجود نداشت که بچه ها را از فوتبال کردن منع کند.از یک در فلزی به عنوان دروازه استفاده می شد و همیشه بر سر اینکه چه کسی دروازه بان بایستد، بحث می شد.
همیشه بر سر اینکه پپ در کدام تیم بازی کند مشاجره بر پا بود.تاکتیک ها شفاف بودن : توپ را به پپ بسپارید او خود می دانست چه کار باید بکند.تمام دوستانش به خوبی مطلع بودند که او از بقیه بهتر بازی می کند، می دانستند که پپ چیزی در خود دارد که دیگران ندارند.در نهایت برای جلوگیری از جنگ و جدل تصمیم می گرفتند که پپ تنها کسی باشد که می تواند دو تیم انتخاب کند بنابراین هر دو تیم دارای توانیایی یکسانی میشدند و همچنین به این معنی بود که از همان سال های نوجوانی،بدون تردید پپ نقش خود را به عنوان یک رهبر به عهده گرفته بود.
پپ در هفت سالگی به مدرسه کاتولیک لاسیل کمی دور تر از خانه منتقل شده بود.ویرجیلو مسئول آموزش اولین کلمات انگلیسی به او بود،زبانی که در کنفرانس های مطبوعاتی وقتی در مقابل رسانه ها از او سوالی پرسیده می شود،اکنون به راحتی آن را صحبت می کند.او ایتالیایی،کاتالونیایی،اسپانیایی و فرانسوی را هم به راحتی صحبت می کند.
در طی یکی از بازی ها در لاسیل،او توسط چند استعدادیاب از باشگاه مانرسا زیر نظر گرفته شد.رهبری «پسرک سخت کوش» و توانایی پاس دادن او به راحتی هر ذهنی را به خود مشغول می کرد.با لطف پدرش،والینته،او تمرین را هفته ای دو یا سه بار در باشگاه مانرسا شروع کرد و بعضی از اصول مقدماتی به سرعت در وی نهادینه شد : «به کسی نچسب و نذار کسی هم بهت بچسبه؛سرتو بالا نگه دار؛فوتبال دو ضربی؛توپٌ روی زمین نگه دار.» اگر ریسمان طلایی موفقیت مربی گری باشد،پپ آن را در یک آکادمی ایده آل آغاز کرد.
شاید کاملا طبیعی بود که پسری از دهکده پپ،بارسلونا را حمایت خواهد کرد اما در نظر بگیرید که فقط یک نفر هوادار اسپانیول،رقیب آن ها در سمت دیگر شهر،وجود داشت.او کسی نبود جز پدربزرگ پپ که حتی به افتخار وی عکسی از تیم اسپانیول روی دیوار خانه خانوادگی آن ها نصب بود.اما علاقه پدربزرگش هیچ تاثیری روی تابعیت ورزشی پپ نداشت : «پدربزرگم بهترین مرد دنیا بود،قلب بزرگی در سینه اش داشت. حس مهربانی زیادی داشت به همین دلیل تقریبا احساس اجبار می کرد که از تیم های کوچک تر و توسری خور حمایت کنه. در دهکده ما غیر از او کس دیگه ای طرفدار اسپانیول نبود.»
یکی از هم تیمی های پپ در مانرسا رابطی داشت که بلیط های فصل بارسلونا را در اختیار داشت و پپ از او خواست که اگر می تواند یکی از آن ها را برای دیدن بازی در نیوکمپ قرض بگیرد.در سال 1982 پپ ده ساله پا به استادیوم نیوکمپ گذاشت تا برای اولین بار بازی بارسلونا را در مقابل اوساسونا در لالیگا از نزدیک تماشا کند.خیابان منتهی به استادیوم مملو از مردمی با پرچم های بارسلونا بود و پپ «احساس باورنکردنی» از لذت و هیجان را تجربه می کرد؛هیجانی که ناشی از عضویت در این اجتماع و تجلی عظیم بود.همان طور که در ردیف هفتم ضلع شمالی،درست پشت یکی از دروازه ها نشسته بود به دوستش گفت : «یه روز واسه بازی توی این زمین حقوق میلیونی می گیرم.»
در حقیقت همان موقع که در مانرسا بود،پپ چندین بازی مقابل تیم آکادمی بارسلونا به میدان رفته بود که درس های ارزشمندی را با توجه به محدودیت خود و تیمش برای او فراهم کرده بود:او بهترین بازیکن تیم بود اما احساس می کرد که بچه های زیادی مثل خودش وجود دارند یا حتی بهتر از او که پیراهن آبی و اناری بارسلونا را به تن کرده اند.
تقریبا همان موقع،بدون اینکه پسر یازده ساله بداند والینته فرمی را که در یکی از روزنامه های ورزشی چاپ شده بود را پر کرد تا پپ در تستی که توسط بارسا تدارک دیده شده بود شرکت کند.چند روز بعد پدر به پسر تعجب زده اش گفت : «بارسلونا می خواد تو رو ببینه.» او به امتحان رفت در حالی که عصبی بود و هنوز به خوبی آماده نبود.پپ خیلی بد کار کرد و خودش هم این موضوع رو فهمید.آن شب اصلا نخوابید.تقاضا کرد که برای روز دوم هم از او امتحان بگیرند اما باز هم بهتر ظاهر نشد. در امتحان، پپ در پست مهاجم کناری بازی کرد که فاقد سرعت و قدرت لازم برای آن پست بود.به او فرصت دیگری داده شد و برای روز سوم هم از وی دعوت شد. مربی او را به پست هافبک وسط منتقل کرد،همان جایی که پپ قدرت جاذبه ای برای توپ داشت،کاملا رو به جلو بازی می کرد و سرعت و روند بازی را به رقیب دیکته می کرد.او در آن پست واقعا عالی ظاهر شد.
بارسلونا تصمیم به جذب پپ گرفت.والینته و مادر پپ،دلارز،نگران بودند که آن سفر ترسناک و پر استرس به بارسلونا پسرشان را ضغیف کند.والینته بعد از صحبت درباره این موضوع با همسرش تصمیم گرفت که پیشنهاد بارسلونا را رد کند.آن ها اعتقاد داشتند که پپ برای رفتن به لاماسیا خیلی جوان و برای زندگی روی پای خودش و دور از خانواده خیلی خام و بی تجربه است.به اعتقاد آن ها او هنوز آن قدر قوی نبود که بخواهد رقابت کند یا با این موضوع کنار آید.
دو سال بعد بارسلونا تماس تلفنی دیگری با خانواده گواردیولا گرفت.والینته گوشی را برداشت و به پیشنهاد آن ها گوش داد.او بعد از جلسه تمرینی با مانرسا به پسرش گفت : «ما باید حرف بزنیم.»خانواده دور میز ناهار جمع شدند. پدر سعی کرد تا بهترین توضیحی را که می توانست درباره زندگی بعد از دهکده و مدرسه کاتولیک برای پسر نوجوانش ارائه دهد.او می خواست پپ را برای اتفاقاتی که بعد از ترک خانه برایش رخ می داد آماده کند؛مهاجرت به بارسلونا پپ را در سطح جدیدی از تعهد،مسئولیت و انتظارات قرار می داد. تا آن موقع از زندگی پپ فوتبال کمی بیشتر از یک بازی بود اما همان طور که والینته به پسرش گفت او حالا فرصت این را داشت تا زندگی اش را متحول کند و زندگی ورزشی خود را در باشگاه مورد علاقه اش بسازد.
پپ حرف های پدرش را درک کرد و فهمید در چه خطری است : او حالا ذهنش آماده بود که اگر بارسلونا به دنبالش نیامد،رویای تبدیل شدن به یک فوتبالیست حرفه ای را رها خواهد کرد چون دیگر نمی توانست هیچ طرد شدن دیگری را تحمل کند.اما بارسا دوباره به سراغش رفته بود. تصمیم گرفته شد؛پپ گواردیولا در سن سیزده سالگی باید خانه و تمام چیز هایی که با آن ها آشنا بود را ترک می کرد : او می خواست به شهر بزرگی مهاجرت کند،می خواست تمام چیزی را که داشت برای تبدیل شدن به یک بازیکن حرفه ای بدهد.
پپ می خواست رویای بازی برای باشگاه بارسلونا را به واقعیت تبدیل کند.