روزبه رئال پرسپوليسسرو پيتزاي تقوي در رستوران عليمنصور
محمد تقوي در تمام اين سال ها سعي كرده بود چهره موجهي از خود ارائه دهد. وراي رنگ بندي ها، فارغ از جلوه هاي خاص هواداري، با آن پوشش موقر و ادبيات سنجيده ، جايگاه مناسبي براي خودش دست و پا كرده بود.
در فوتبالي كه كسي حوصله نگاه علمي را ندارد او مي خواست متفاوت باشد و بود. دليل اينكه تقوي توانسته بود آن فريم از رفتارهاي خود را در اذهان ثابت نگه دارد يك مسئله مهم بود: چشم ندوختن به هيچ صندلي و جايگاهي و صرفا بيان نظراتي كه از نگاه و نگرش خودش نشات مي گرفت و هدف شان كسب مقام و عنوان نبود.
من بلد نيستم به كسي كه در اين فوتبال درس خوانده توهين كنم اما ديشب محمد تقوي يك فرق اساسي با هميشه داشت. حرفهايش براي رسيدن به نيمكت استقلال بود و راه رسيدن به اين نيمكت را دروازه دل هواداران ديده بود.
او در قالب يك هوادار حرف زد. جوابش را هم در همان برنامه شنيد و قطعا اگر امروز كليپ همان برنامه را ببيند كراواتش را شل مي كند، عينكش را از چشم بر مي دارد و به چهره تازه اش با تعجب نگاه خواهد كرد.
مهندسي كه روزي شماره ٢٠ را بر تن مي كرد ديشب ١٠ هم نبود. اين راهي است كه روزگاري عليمنصور هم رفت. روي صندلي قرمز نمي نشست حرفهاي هوادارانه مي زد و روزي زير شليك شعارهاي "پيتزا فروش حيا كن" دست در دست مهاجري از خانه سستي كه بنا كرده بود مهاجرت كرد و رفت كه رفت. هنوز هم دارد مي رود. هنوز هم مثال هايش طعم پپروني و چيكن مي دهد وقتي مي گويد كارگر رستورانم بيشتر از داوران درآمد دارد. اين جبر زمانه است مهندس.