مطلب ارسالی کاربران
پهلوانی از خاک پاک ایران پهلوانی که به یَل نامدار کرمانشاهان معروف است
جمعه 20 اردیبهشت 1398 - 20:15
حسین گلزار کرمانشاهی
از این پهلوان به یَل نامدار کرمانشاهان یاد شدهاست. وی در روستای سراب قنبر کرمانشاه چشم به جهان گشود، در کودکی از داشتن پدر محروم شد و تحت تکفل مادرش که گلزار نام داشت قرار گرفت. گلزار از همان دوران کودکی فرزندش را تشویق به کار سخت در باغ و مزرعه میکرد. حسین که از نوجوانی دارای اندامی تنومند بود، علاقهای مفرط به ورزش در گود زورخانه را داشت؛ چون سن او خیلی کم بود مادرش با او شرط میگذارد که فقط روزی اجازه رفتن در زورخانه را به او میدهد که یک کیسه شن به تنهایی جابهجا کند. او هر روز با کیسهای پر از شن، که اندکی به آن میافزود؛ به ورزش ادامه داد که پس از یکسال باری به وزن ۸۰ من را به تنهایی بر دوش گرفت. در طول باغهای گسترده محل زندگی، یک جاده پرپیچ به طرف خارج از شهر ادامه داشت که در زمستان صعبالعبور و خطرناک بود، و مسافران در معرض سرمازدگی و حمله گرگها قرار داشتند. در چنین مواقعی موقع کولاک و برف، «حسین گلزار» به یاری مسافران درمانده، در این کوره را میشتافت و آنهایی را که از فرط سرما و برف درمانده شده، و چهارپایانشان از رفتن بازمانده بودند، به زور بازو از برف بیرون میکشیده و حتی الاغهای وامانده را با دوش به قهوهخانهٔ نزدیک میرسانیدهاست.
قدم به زورخانه سنگتراش ها
قدم به زورخانه سنگتراشها زمانی که حسین گلزار برای اولین بار پا به زورخانه گذاشت، چون سن او خیلی کم بود پهلوان صفر کرمانشاهی با جمعی از پهلوانان و پیشکسوتان شهر مشغول ورزش بودند. با دیدن سن و سال کم او که پابه گود گذاشته بود برای اینکه محترمانه او را از گود خارج کنند شانهای بدست گرفتند و هر یک محاسن خود را شانه نمودند. شانه دست به دست شد و به حسین رسید. او شانه را به صورت خود کشید و صورتش زخمی شد. پهلوان صفر با دیدن این صحنه مجذوب او و علاقه اش به ورزش شد و رخصت ورزش به او میدهد. وی در طول چند سال هر آنچه را که لازمهٔ کشتی بود، به وی آموخت، و از «حسین گلزار» پهلوانی ساخت که در آن سامان کسی را یارای مقابله با وی نبود. شهرت و قدرت او موجب شد که شاهزاده عمادالدوله دولتشاهی حاکم کرمانشاه او را در کنف حمایت خود قرار دهد و در دستگاه او مشغول به کار شود. در اولین مسافرت او در معیّت اربابش به تهران، تصمیم میگیرد با پهلوانان نامی تهران کشتی زور خود را بیازماید و نمایان شدنش در زورخانههای تهران، به شهرتی در بین پهلوانان پایتخت دست یافت و به همین خاطر تنها رقیب او پهلوان پایتخت، یزدی بزرگ باقیمانده بود.
زور آزمایی با پهلوان پایتخت در حضور ناصرالدین شاه قاجار
زور آزمایی با پهلوان پایتخت در حضور ناصرالدین شاه قاجار حسین گلزار پس از آنکه در غرب ایران پشت همه حریفان را به خاک مالید عزم خود را جزم نمود تا با پهلوان پایتخت یعنی ابراهیم حلاج یزدی یا یزدی سیاه که هر ساله در حضور ناصرالدین شاه حریفانی را میطلبید زور خود را بیازماید. وی با پهلوان ۱۸۰ کیلویی پایتخت به میدان آمد. در میانه کشتی و پس از کش و قوسهای فراوان، با یک فن خارقالعاده یزدی پهلوان غول پیکر پایتخت را از جا کنده و با سینه نقش زمین میکند. پهلوان یزدی برای فرار از شکست با تقلای بسیار خود را کشان کشان به قسمت شرقی میدان کشتی میرساند و با پایه تخت اتابک اعظم را میگیرد و تلاش میکند از خاک برخیزد. اما حسین گلزار این بار پهلوان یزدی و تخت اتابک را با هم به حرکت درمیآورد. اتابک اعظم به پهلوان یزدی که در میان دستان پرتوان حسین گلزار اسیر گشته بود نهیب میزند: برخیز پهلوان برخیز! اما پهلوان پایتخت دیگر توانی برای رهانیدن خود از دستان پرتوان پهلوان کرمانشاهی در خویش سراغ نداشت و برای رهایی به پایه تخت بزرگی که اتابک اعظم و همراهان وی بر آن نشسته بودند، متوسل گشته بود.ناصرالدین شاه که نظاره گر گرفتار شدن پهلوان مورد علاقه اش و از جا کنده شدن تخت اتابک اعظم و بود، از جایگاه مخصوص به بیرون آمده و سراسیمه فریاد میزند: کرمانشاهی رهایش کن! اما از آنجایی که پهلوان حسین گلزار کرد بود و فارسی نمیدانست، بی اعتنا به فرمان شاه، با یک تکان شدید پهلوان یزدی را به سمت میدان کشتی کشیده و همزمان تخت اتابک اعظم سرنگون شد و آنها به درون حوض میدان ارک افتادند. فراشان شاه با دیدن این صحنه به پهلوان کرمانشاهی حملهور شده و با گرزهای سر نقرهای خود به کتف و شانههای وی میکوبند. در این میان یک فراش باشی مخصوص شاه که کرمانشاهی بوده به یاری همشهری اش میشتابد و خود را سپر بلای وی میکند. فراش باشی برای نجات حسین گلزار از چنگال فراشان بانگ برمیآورد: نزنید شاه خلعت فرمود؛ و به این ترتیب با یاری فراش باشی پهلوان حسین گلزار از مهلکه جان سالم به در میبرد. پهلوان را به خانه مر د نیک نهادی میبرند و به معالجه زخمهای او میپردازند.پس از گذشت چند روز از این ماجرا، شاه قاجار در روز ۱۳ فروردین احوال پهلوان حسین گلزار را میگیرد و او را به حضور میطلبد. ناصرالدین شاه برای دلجویی از حسین گلزار، یک اسکناس ۱۰۰ تومانی (در روایتی مقداری سکه طلا) به عنوان خلعت به وی اعطا میکند. اما در کمال تعجب پهلوان حسین گلزار این خلعت شاهانه را رد کرده و خطاب به شاه میگوید: اینها را بدهید به فراشهایتان تا بهتر غریب نوازی کنند. شاه از این جواب به خروش آمده و قصد صدور فرمان قتل حسین گلزار را میکند که پهلوان یزدی با جوانمردی جلوی این کار را میگیرد. آوازه کشتی جانانه پهلوان حسین گلزار و حواشی آن و رد خلعت شاهانه توسط وی به سرعت در سراسر ایران پخش میشود و نام حسین گلزار کرمانشاهی در سرتاسر ایران به زبانها میافتد و لقب پهلوانی که امروز به مردم کرمانشاه میدهند به خاطر پهلوان بزرگی چون وی است.
مرگ
وی توسط پهلوان اکبر خراسانی که مدعی او برای گرفتن بازوبند پهلوانی پایتخت بود به طرز ناجوانمردانهای در یک مهمانی سم مهلکی خورانیده شد و حالت روحی و روانی خود را از دست داد و بعد از مدتی در کرمانشاه درگذشت روحش شاد .