يك سال از ماجراى مناظرات ابن ابى العوجا با امام صادق (ع ) در مكه گذشت (ابن مقفع و ابن ابى العوجا؛ دو نفر از دانشمندان زبردست عصر امام صادق (ع ) بودند؛ و خدا و دين را انكار مى كردند و به عنوان دهرى و منكر خدا؛ با مردم بحث و مناظره مى نمودند. ابن ابی العوجا چندین بار به قصد شکست دادن امام در مناظرات علمی، آمده بود و ناکام و شکست خورده بازگشته بود)
؛ باز سال بعد ابن ابى العوجا كنار كعبه به حضور امام صادق (ع ) آمد؛ يكى ازشيعيان به امام عرض كرد: آيا ابن ابى العوجا مسلمان شده است ؟
- قلب او نسبت به اسلام ؛ كور است ؛ او مسلمان نمى شود.
هنگامى كه چشم ابن ابى العوجا به چهره امام صادق (ع ) افتاد؛ گفت : اى آقا و مولاى من.
- چرا اينجا آمده اى ؟
به رسم و معمول آئين وطن ؛ به اينجا آمده ام تا ديوانگى و سرتراشى و سنگ پرانى مردم را (كه در مراسم حج انجام مى دهند) بنگرم .
- تو هنوزبه سركشى و گمراهى خود باقى هستى ؟
ابن ابى العوجا همين كه خواست سخن بگويد؛ امام صادق (ع ) به او فرمود: مجادله و ستيز در مراسم حج روا نيست ؛ آنگاه امام عبايش را تكان داد و فرمود: اگر حقيقت آن است كه ما به آن معتقد هستيم ـ چنانكه حقيقت همين است ـ در اين صورت ما رستگاريم نه شما؛ و اگر حق با شما باشد ـ چنانكه چنين نيست ـ و ما و هم شما رستگاريم ؛ بنابراين ما در هر حال رستگاريم ؛ ولى شما در يكى از دو صورت ؛ در هلاكت خواهيد بود؛ در اين هنگام حال ابن ابى العوجا منقلب شد؛ و به اطرافيان خود رو كرد و گفت : در قلبم احساس درد مى كنم ؛ مرا برگردانيد وقتى كه او را باز گرداندند؛ از دنيا رفت ؛ خدا او رانيامرزد.