#مقاله
✅ فلسفه فلسفه فلسفه...
فیلم "مغزهای کوچک زنگزده" بر پایه یه دیالوگ مهم بنا شده
"میگن اگه چوپون نباشه گوسفندها تلف میشن؛
یا گم میشن، یا گرگ بهشون میزنه و یا از گرسنگی میمیرن، چون مغز ندارن؛
هر کی که مغز نداره به چوپون احتیاج داره؛ یه چوپون دلسوز.
چوپون حکم پدر گوسفندها رو داره؛
آدم بدون پدر هیچی نیست؛
این چوپونه، ما همه گوسفنداشیم؛
اون به ما میگه کِی بریم، کجا بریم، چی کار کنیم، کِی بشینیم، کِی پاشیم، کِی بمیریم..."
فلسفه برای یه باشگاه، حکم چوپون برای گوسفندها رو داره؛
باشگاه بدون فلسفه، هیچی نیست.
آرسن ونگر میگه
"مهمترین موضوع هر باشگاهی اینه که از یه فلسفه مشخص ساخته شده..."
آره، هر باشگاهی توسط ارزشهای بخصوصی شناخته میشه و به کمک این ارزشها، تو مسیر موفقیت حرکت میکنه.
تصمیمات اشتباه و مدیریت ضعیف ممکنه تو روند فلسفه وقفه ایجاد کنه، ولی هرگز اون رو به دست فراموشی نمیسپره.
از کوچکترین باشگاههای موفق دنیا تا بزرگترینشون، هر کدوم با تعریف ویژهای در فوتبال شناسایی میشن؛
تو یه لحظه از تاریخ، شروع به نوشتن قصهشون میکنن و
برای رسیدن به بالاترین درجه آرزوهای متناسب با تواناییهاشون تلاش میکنن.
برای همه تیمها، اومدن یک فرد یا یک تفکر خاص و برای بارسلونا، اومدن یوهان کرویف مبدا تحول بود.
افتخارات بارسا به قبل و بعد از اینکه کرویف، فلسفهای رو از فوتبال هلند به اسپانیا بیاره، تقسیم میشه؛
فلسفهای که مستقیما تو سبک بازی بارسلونا نفوذ کرده و اجراش، نیازمند بازیکنهایی با ویژگیهای بخصوصه.
برای همین بود که تاسیس آکادمی بازیکنسازی لاماسیا، یکی از مهمترین تلاشهای کرویف محسوب میشه؛
کارخونهای که تلاش میکنه بازیکنها رو با همون ویژگیهای مشخص پرورش بده تا هیچ وقفهای در روند فلسفه ایجاد نشه.
اما اتفاقات مدیریتی باشگاه تو سالهای اخیر و ضعف لاماسیا تو شناسایی استعدادها، بارسا رو برای رسیدن به آرزوهای بزرگ با مشکل مواجه کرده.
قصه بارسلونا از سال ۱۹۸۸ شروع شد و تو اوائل قرن ۲۱ام به اوج خودش رسید؛
جایی که لاماسیا از یه اتفاقی که شاید برای دیدن دوبارهاش باید سالها منتظر بمونیم رونمایی کرد.
میگن قرنها طول میکشه تا زمین و ماه و خورشید، در امتداد یه خط صاف قرار بگیرن و شاید سالها طول خواهد کشید که ستارههایی مثل بوسکتس و ژاوی و اینیستا، همزمان تو خط هافبک بارسلونا هنرنمایی کنن.
بارسا با نسلی طلایی، به بزرگترین افتخارات ممکن رسید و گذر زمان، تکتک ستارهها رو به وداع مجبور کرد؛
بازوبند از پویول به ژاوی رسید،
از ژاوی به اینیستا و حالا به دستهای مسی بسته شده؛
بازوبندی که نمیدونه بازوی چه کسی بعد از مسی، پناهگاهی امن برای ادامه دادن فلسفه یوهان کرویفه؛
جادوگری که آخرین بازمونده اون نسل طلاییه و رفتنش، شروع فصلی جدید از قصه آبیاناریها رو اعلام میکنه.
فصلی که نقش اولهایی به بزرگی پویول و ژاویستا و مسی و حتی دنیآلوز نداره و بارسا باید به جای مقابله با این حقیقت، سازش کردن باهاش رو یاد بگیره.
حقیقتی که خبر میده
"مسی دیگه اون وروجک سابق نیست که نصف بازیکنهای رئال رو تو خاک برنابئو به همدیگه بدوزه و به لمس توپ بوسکتس، اعتباری عظیم ببخشه"؛
مسی حالا خودش نیازمند دریافت اعتباره تا وروجکهای اطرافش رو به ستارههای آینده و ادامهدهنده فلسفه تیم تبدیل کنه؛
اما کدوم وروجکها؟
حقیقت تلختر از این حرفهاست.
آیا اون تیم بینقص که تو تمامی پستها، بهترین نفرات ممکن رو در اختیار داشت، دوباره تکرار میشه؟
حالا حالا ها خیر.
تو فصل جدید قصه، بارسا باید به خرید بازیکنهایی متناسب با فلسفهاش عادت کنه؛
اتفاقی که چندین و چند سال به واسطه ظهور نسلی طلایی فراموش شده بود و حالا به بزرگترین معضل اونها تبدیل شده.
خریدهای بارسلونا تو سالهای اخیر، چیزی فراتر از فاجعه بوده؛
پولهای کلانی که پرداخت شد، ولی هیچ تاثیر مثبتی روی آینده باشگاه نداشت.
بارسا باید به خرید استویچکوف ها، دکو ها، ونبومل ها و ادمیلسون ها عادت کنه، چون پیدا کردن ژاوی ها و اینیستا ها، اونهم به صورت همزمان، به همین زودی اتفاق نمیوفته؛
باید بپذیره که دنی آلوز بینظیر تو کارهای هجومی، دیگه تکرار نمیشه و
باید قبول کنه که جوردی آلبا و بوسکتس به روزهای آخر فوتبالشون رسیدن.
خط هافبک بارسلونای آینده رو دییانگ و آرتور جوونی تشکیل میدن که دیگه پرورشیافته لاماسیا نیستن؛
بارسلونای آینده، مسی رو تو ترکیبش نمیبینه و شاید خرید گریزمن توانا در پست وینگر راست، برای پر کردن جای مسی صورت گرفته؛
اما گریزمن ۲۹ ساله برای آینده؟!
بارسا نیازمند ستارهایه که بتونه بعد از رفتن مسی، به مرد اول تیمش تبدیل شه؛
خالی بودن جای نیمار و اینیستا، بهترین فرصت برای ظاهر شدن اون ستارهست؛
بازگشت نیمار ۲۸ ساله یا خرید هافبک هجومی؟
پیدا کردن جواب این سوال به همین راحتی نیست، اما نکته مشخص اینه که بارسا برای نوشتن فصل جدید قصه که لحظات شکوهمندش به مراتب از داستان قبلی کمتره، باید وابستگیاش به مسی رو به حداقل برسونه؛
اتفاقی که تو سالهای آخر ژاوی و اینیستا، برای هر کدومشون پیش افتاد،
ولی اجرای چنین کاری با آخرین ستاره باقیمونده از اون بارسای رویایی و شاید بهترین بازیکن تاریخ فوتبال، دشوار به نظر میاد؛
اتفاقی که اگه رخ بده، میشه به ظهور نسلی تازه امیدوار بود؛
نسلی که شاید موفق به کسب ششگانه نشه، ولی به مراتب جذابتر و ماجراجو تر از بارسلونای کسلکننده امروز خواهد بود...