پرده بردار از رخ ای بانوی ایرانی وای از این معشوقه بازی های پنهانی
پریشان کن سر زلف سیاهت,گیسوانت را رها کن در پریشانی بانوی ایرانی
وای اگر چشمان مستت واکنی زلف پنهان گشته را پیدا کنی
عاشقان را واله و رسوا کنی خود این نمی دانی بانوی ایرانی
بس که زیبایی فریبایی سزاوار تماشایی امان از نامسلمانی
تو خود سر شار از ایمانی بانوی ایرانی
تو آن مهر آفرین پاکی که خود جانباز این خاکی
که گر همراه من باشی ندارم هرگز از اهریمنان باکی
تو خود سرباز میدانی تو ای بانوی ایرانی