«اهل کاشانم» راستش همیشه بابت این عبارت، به سهراب غبطه خوردم. از یک دیدگاه، چقدر خوبه که کسی با خیال راحت بتونه بگه اهل کجاست. از شما چه پنهون، یکی از سختترین سوالاتی که ازم میشه و جواب روشنی براش ندارم اینه که بپرسن: اهل کجایی ؟ واقعیت اینه که نمیدونم اهل کجام! و اصلاً هم برام اهمیتی نداره. پدر و مادرم از دو شهر کاملاً متفاوت هستن. ضمن اینکه به لطف شغل خاص پدر و ماموریتهای مختلف ایشون به مناطق مختلف کشور، بنده و برادرانم دارای محل تولدهای مختلفی در شناسنامههامون هستیم که هیچ خاطرهای هم از اون شهرها نداریم. به همین دلیل از خاطرات کودکی و محلۀ بچگیها و بوی شکوفۀ بهارنارنج و بادوم و نارگیل و خرزهره چیزی در خاطرم ندارم تا بتونم نصف محتوای این وبلاگ رو بهش اختصاص بدم.
البته این موضوع، محاسنی هم داشته. اینکه زنجیری به نام تعصب قومی و قبیلهای رو بر گردنم احساس نمیکنم و شهروندان غرب ایران با شرق و شمال و جنوب کاملاً برام یکسان هستن. فوم لُر همونقدر برام ارزشمند و عزیزه که ترک و کرد و بلوچ و گیلکی و فارس. نمیتونم منطق پشت این تفکر احمقانه رو بفهمم که فلان نژاد بر نژاد دیگه برتری داره. همونطور که نمیتونم معنای عبارت “به شهر فلان، شهر چیچیهای برتر خوش آمدید!” رو هم درک کنم. حالا اینکه از شهر تو یک یا چند دانشمند یا ورزشکار بیرون اومده چه ربطی به ایجاد یک صفت کلی برای منطقه و زادگاه تو داره؟!
و شاید به همین دلیله که یه شب بیدارخوابی به سرم میزنه و پست “شاید ۲۰۰۰ سال بعد” رو مینویسم و همچنان یقین دارم روزی خواهد رسید که تعریف مرز و قوم و قبیله برای همیشه از این کره خاکی برچیده خواهد شد هرچند به عُمر فرزندان و نوه هامون هم قد نده. چرا که بهرحال تجربه نشون داده، فرزندان آدم در تکرار اشتباهات و حماقتهاشون اصرار عجیبی دارن.
فکر میکنم از بحث اصلی دور شدم. خدمتتون عارضم که اطراف مشهد، منطقهای هست که مردمانش تعصّب شدیدی به قومیّت خودشون دارن. تاحدیکه حتی به خواستگار غیر از اون منطقه هم جواب نمیدن (چه مثبت چه منفی!) یادمه چندسال پیش یه مادر مردۀ بختبرگشته در جادۀ اون منطقه تصادف کوچکی کرد. تا به خودش اومد، دید ۳۰۰ نفر با داس و تبر و بیل و سیمینُف(!) ریختن سرش! البته اون تصادف هیچ جراحتی ایجاد نکرد. اما انتقام اهالی اون منطقه (که چرا به ماشین همولایتی ما زدی!) شیر مادر رو به طور کامل از دماغش درآورد و ایمان دارم که بستری چند شب این بیچاره در آیسییو هم باعث بخشیده شدن تمام گناهانش شد!
چند سال قبل داشتم با مالک کارخونهای که اهل همون منطقه بود صحبت میکردم. مضمون مکالمۀ ما چنین بود:
اون: آقا سعید! برای دخترم خواستگار اومده.
من: مبارکه حاج آقا. میشناسینش؟
اون: بله. خونوادهشونو کامل میشناسیم. پدر داماد سالها همکار خودم بوده. رفت و آمد خونوادگی داریم. وضعشون هم خیلی خوبه. زمین فلان جا مال اوناست (این زمین در اون موقع یعنی حدود ۱۲ سال قبل چیزی نزدیک ۲ میلیارد تومن قیمت داشت!) فلان کارخونه هم مال بابای پسرهست. خود پسره هم ۶ واحد آپارتمان داره در بهترین منطقه شهر. آدمای خیلی مومن و درستی هم هستن و …
من: نظر دخترتون چیه حاج آقا؟
اون: اتفاقاً خیلی همو میخوان.
من: خُب چرا دودل هستین؟ باور کنین من حاضرم با این چیزایی که گفتین زنش بشم! الان مشکل چیه؟
اون: نه … آخه میدونین… چیزه… یعنی …. یعنی واقعا خوبن ها… ولی راستش. چیزه…. اهل … (منطقه جغرافیایی قبیله حاج آقا) نیستن!
یکی از دوستان تعریف میکرد که سالها قبل به همراه خانواده، برای خواستگاری از همسرش رفته بود به شهر(…) که وسط مجلس خواستگاری، از رفتوآمدها و استرس میزبان احساس کرد وضعیت خاصی به وجود اومده. بیرون از پنجره رو نگاه کرد و دید چندین موتور سوار با زنجیر و قمه(!) ایستادن که ما نمیذاریم یک نفر از شهر (…) بیاد و از شهر ما دختر بگیره! دوستم میگفت خداروشکر عموی عروس خانوم از معتمدین و ریشسفیدان اون شهر بود که غائله ختمبهخیر شد.
فکر میکنم بد نباشه هرازگاهی برای مظلومیت هیتلر اشک بریزیم و بگیم:
هیتلر جان. آسوده بخواب که ما بیداریم !
نوشته از سعید یگانه است که وبلاگ قشنگی داره
https://chocolog.ir/%d9%87%db%8c%d8%...