به نام انکه جان را فکرت اموخت
سلام ب همه دوستان و عرض ادب
خیلی ممنون از همتون ک مث ی رود اروم و عمیق جریان فیلم بینی رو ادامه دادین و منو ب ادامه راه ترغیب
هرچند گلگی های همیشگیم سرجاشن اما منکر و بی انصاف نسبت ب حسن نظر و الطاف شما نیستم
خدارو شکر لیگ قهرمانان هم داره از سر گرفته میشه هرچند انقد این مدت همه تو کرونا سختی کشیدن ک دل و دماغ هیچی نیس ولی بازم کاچی به از هیچی
دوستان شرمنده یکم رو برنامه نیسیم دیگ
راستی کافه فیلم میاین از فیلم پلاس هم غافل نشین
دم همتونم گرممممممممممم پیشاپیش هم اخرهفته و علی الخصوص متاهلا شب جمعه خوب و هاتی داشته باشین مجردها هم ک برنامه همون همیشگی
بفرمایید کافه فیلم
--------------------------------------
درباره فیلم
--------------------------------------
نام اثر : ماجرای نیمروز - high noon 1395
کارگردان
محمدحسین مهدویان
محمدحسین مهدویان : مستند ساز جوان ایرانی که در سال 1391 با ساخت فیلمی نیمه مستند به نام « آخرین روزهای زمستان » درباره زندگی شهید باقری توانست توجهات زیادی را به خود جلب نماید و سپس در سال 1394 با بکارگیری همان فرمول فیلمسازی، « ایستاده در غبار » را روانه سینماها کرد که موفق به دریافت جایزه بهترین فیلم از جشنواره فیلم فجر شد. « ماجرای نیمروز » دومین ساخته مهدویان محسوب می شود.
فیلمنامه : محمدحسین مهدویان، ابراهیم امینی
تهیه کننده : سید محمود رضوی
مدیر فیلمبرداری: هادی بهروز
بازیگرها
جواد عزتی, احمد مهران فر, مهرداد صدیقیان, لیندا کیانی, هادی حجازی فر, حسین مهری, مهدی پاکدل, مهدی زمین پرداز, امیرحسین هاشمی, احمد قزوینی, محیا دهقانی, سپیده مظاهری تهرانی, اکبر مددی مهر, محمد عسگری
برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلم جشنواره فجر از نگاه تماشاگران
------------------------------------------------------------------
خلاصه داستان :
در محله های پر آشوب تهران، در پیچاپیچ خیایان ها و کوچه ها و در پستوی خانه ها سرگردان و حیران. آیا این جستجو را فرجامی هست؟
پس از برکناری بنی صدر از مقام ریاست جمهوری در سالهای نخست انقلاب، سازمان مجاهدین اقدام به عملیات تروریستی و ایجاد ناامنی در کشور نموده است. در این وضعیت گروهی در پی برطرف کردن مشکلات و برقراری آرامش در کشور هستند اما...
==========نقد و بررسی============
------------------نقد اول : هفت ----------------
در برنامه هفت سعید قطبی زاده و مسعود فراستی
فراستی در نقد این فیلم گفت: بنظرم این فیلم از فیلم قبلی این کارگردان که اصلا فیلم خوبی نبود، جلوتر است. یعنی دوربین با همان سبک مستندگونه کار خودش را می کند و پخته تر شده است. حتی می تواند در جاهایی بازی بگیرد.
وی افزود: کارگردان دست روی مسئله ای گذاشته که نسل امروز اصلا در جریان آن نیستند. اساسا روی با بچه های داخل نظام کار می کند. در این برخورد این بچه ها را کمی به ما نزدیک می کند. موفق می شود سمپاتی کند اما هیچ کدام را شخصیت نمی خواهد بکند یا نمی تواند بکند.
این منتقد سینما بیان داشت: فیلم خشونت آن دوران را نمی تواند ترسیم کند. یعنی به لحاظ سیاسی معتقدم مجاهدین در آن زمان توانستند این خشونت را هم به نظام و هم به مردم تحمیل کنند. و چون این خشونت را درنمی آورد به نظر فضا خیلی جدی نیست. این کمی با واقعیت تطبیق نمی کند و این خودداری برای آن دوران نیست. بنظرم در این تحقیق اینجاست که در نمایش بچه ها دچار اشکال می شود.
فراستی افزود: درباره سر دیگر دعوا یعنی بچه های آن طرف و موسی خیابانی و... تقریبا هیچ چیز نشان نمی دهد. اینجا مشکل ایجاد می شود. وقتی یک سر دعوا لانگ لانگ است و چیزی از آن نمی بینیم. لذا مخاطب با آن ارتباط برقرار نمی کند. سعی می کند درگیری ها را دراماتیزه نکند و مستندگونه تر نشان دهد. تیپ هایی که از بچه های این سمت می سازد، قابل قبول و باور هستند.
قطبی زاده: به توانایی مهدویان در خلق درام بدون دخل در تاریخ غبطه می خورم
در ادامه سعید قطبی زاده درباره «ماجرای نیمروز» اظهار داشت: البته ما تاثیر این خشونت را در جامعه و افراد فیلم می بینیم. شخصیت فرعی فیلم یعنی مسعود درحقیقت شخصیت لطیف دموکرات منش روشنفکر فیلم است که وقتی کشته شدن برادر خود را به شکل قصابی می بیند، در سکانس پایانی فیلم می گوید هرچه زودتر بریزید و بکشید. این یعنی او متاثر از فضای خشونت فیلم شده است.
وی افزود: من بحثم درباره این فیلم دو بخش دارد. بعد از «ایستاده در غبار» همیشه این توانایی از این فیلمساز جوان برای من غبطه برانگیز بود که چطور می تواند این چنین وقایع را دراماتیزه کند، به گونه ای که هیچ دخلی در واقعیت نبرد؟ وقتی ساعتی پیش «ماجرای نیمروز» را دیدم و هنوز همراهم است و فیلم فوق العاده ای بود، به این نتیجه رسیدم این ویژگی در ذات این جوان است و به شدت سینما و درام را می شناسد و می فهمد چه چیز را از تاریخ باید بلد کند.
نمی توان چشم از «ماجرای نیمروز» برداشت
وی افزود: همه بازیگران فیلم در نقش های مختلف تیپ های منحصر بفردی هستند که همگی از تاریخ سینما می آیند. چه توازن خوبی در ریتم فیلمنامه داریم. حتی 5 دقیقه فیلم آرام نمی نشیند. منحنی درام چنان نشسته است که بدون هیچ بازیگر فوق ستاره، نمی توان چشم از فیلم برداشت.
قطبی زاده اظهار داشت: قابلیتی که سازنده اثر دارد فقط 10 درصد این فیلم است و باقی اجرا این فیلم است. مهدویان در اجرا یک نوع فاصله گذاری دارد. این فاصله گذاری هم در فرم و هم در قصه است. او بدون آنکه به ابعاد تراژدیک واقعه خیلی نزدیک شود، احساسات مخاطب را به قلیان درمی آورد. در عین حال در عین مینیمالی و سادگی، هم تراژدیک است و هم حماسی.
وی افزود: دوربین دائما در جنبش و حرکت است. کارگردان در هدایت بازیگر نیز از احساس گرایی پرهیز می کند چون هدف بزرگتری دارد. در میزانسن تصویر، همواره خطوط افقی و عمودی بیداد می کند. این فاصله گذاری ضمن اینکه برای گذر از راکورد تصویری 30 سال پیش است و به سختی می تواند مشکل طراحی صحنه گرفت، در قصه نیز این رخ می دهد. قصه پردازی به لحاظ تصویر. مهرداد صدیقیان دلبسته دختر است. اما در تمام فیلم مدام سعی می کند این دلبستگی به دختر و این تعهد به مجموعه را به کشمکش درونی تبدیل کند. در عین حال یک شخصیتی که از قله ها آمده حالا مجبور است در شهر محبوس شود. در حرف زدن حجازی فر، چهره و نوع بازی ها این خشونت ذاتی را می بینیم.
این منتقد خاطرنشان کرد: چقدر، چقدر و چقدر جای تبریک دارد که یک کارگردان با این میزان جاه طلبی فیلمبرداری را آورده که من اصلا او را نمی شناسم. این اتفاق درباره باقی عوامل اصلی این فیلم نیز وجود دارد. این فیلمساز مورد علاقه من است که این میزان جاه طلبی را به رخ می کشد و به همه عواملش گفته بیایید و عرض اندام کنید و بدین شیوه نسل جدیدی از بازیگران را معرفی می کند.
فراستی: مهدویان اصلا درام بلد نیست!
در ادامه مسعود فراستی بیان داشت: اتفاقا اساس مشکل من بر سر درام است. بنظرم مهدویان اصلا درام را قبول ندارد. علت این فاصله گذاریش هم این است که به لحظه سینمایی قبول دارد و در برخی لحظات مجبور است به درام روی بیاورد اما قبول ندارد. پشت سبک مستندی هم می ایستد و مخفی می شود که بدان تبحر پیدا کرده است. در سکانس آخر نه واقعه دراماتیزه می شود نه شخصیت ها. برای همین هم شخصیت ها از تیپ ها جلوتر نمی روند. اما او به زودی مشکل پیدا خواهد کرد. از سر این فیلم این مشکل بیشتر خواهد شد تا فیلم های بعدش.
فراستی افزود: وقتی شما یک واقعه ای را از تاریخ ایران که به شدت سیاسی است بیرون می کشید، یا باید آن را به ملودرام سطحی بی در و پیکر تبدیل کنی، یا باید حس ملودرام را مینیمال کنی و حس مستندش را بیشتر کنی. در این حالت اکشن ها به چیزی شبیه اکشن و واقعیت بدل می شود. وقتی اکشن را دراماتیزه نمی کنی، درواقع می گویی واقعیت ماجرا به همین سادگی است و ساده ست.
این منتقد ادامه داد: دوربین فیلم که اساسا مدیوم است، در برخورد با شخصیت ها لانگ است و سبب می شود نتواند جلو برود و واقعیت ها را در لحظه دراماتیزه کند. علی القاعده کارگردان نباید جلو برود و اشک شخصیت ها را برای ما نشان دهد، اما از دستش درمی رود و نشان می دهد.
فراستی درخصوص سکانس آخر فیلم گفت: در سکانس آخر نه در گرفتن این خانه ما نمی فهمیم در این خانه جانوران حرفه ای این کار هستند و این را نشان نمی دهیم. یعنی جغرافیای خانه درنمی آید. نمی فهمیم سر و ته و پشت بام این خانه کجاست و چگونه می توان بدان تصرف کرد! اجرای این سکانس خیلی بد است. و ناچار است خیابانی با یک تیر بمیرد و با یک نارنجک خانه فتح شود. این بحث اصلی است.
در ادامه قطبی زاده بیان داشت: این بحث می تواند از سمت من با زاویه مثبت بیان شود. ایده کارگردان این فیلم که قصه را هم شامل می شود، ایده پرهیز و اجتناب است. یعنی کاملا با یک فاصله مشخص سمت آدم ها می رود. احمد مهران فر کاملا یک رهبر است اما خلاف تمام رهبرانی که در فیلم های ایرانی دیده ایم. او به عنوان کسی که محور و مرکز یک تشکیلات امنیتی است آدمی است که می ترسد، اشتباه می کند و به اشتباه خود نیز به شکل بدی اعتراف می کند.
------------------نقد دوم--------------
« ماجرای نیمروز » در فقدان آثاری که به تاریخ معاصر در سینمای ایران بپردازند، به سراغ برهه ای از تاریخ ایران رفته که تا به امروز فیلمسازان کمتر علاقه ای به روایتش داشته اند. دورانی که البته به جهت حساسیت های موجود، کمتر مجالی برای برای پرداختن به جزئیات آن وجود داشته است.
با اینحال محمدحسین مهدویان که سال گذشته با فیلم موفق « ایستاده در غبار » توانسته بود به زندگی یکی از قهرمانان دوره جنگ بپردازد، اینبار نیز تصمیم گرفت تا به سراغ سالهای ابتدایی انقلاب رفته و درباره سازمان تروریستی مجاهدین اثری را ساخته و روانه سینما کند. البته سال گذشته نیز فیلم « سیانور » با محوریت عملیات این سازمان به اکران درآمد که اتفاقاً اکران موفقی را پشت سر گذاشته و به فیلم محبوب تماشاگران مبدل شد.
مهدویان « ماجرای نیمروز » را با همان تکنیک " نیمه مستند " که در فیلم قبلی اش « ایستاده در غبار » مورد استفاده قرار داده بود ساخته است و به نظر می رسد که او توانسته سبک و سیاق فیلمسازی خود را یافته و در همان مسیر حرکت کند. قاب بندی های مستندوار که اغلب می توان آن را در سریال های تلویزیونی جستجو نمود و حتی ریالتی شوهای غربی نیز متاثر از آن می باشند، از جمله ویژگی های تصویربرداری آثار مهدویان می باشند که در « ماجرای نیمروز » نیز به کار گرفته شده است. این سبک از فیلمبرداری این ویژگی را در اختیار مخاطب قرار داده تا احساس نزدیکی بیشتری به رخدادهای فیلم داشته باشد و در بطن ماجرا قرار گیرد.
اما این ویژگی به تنهایی قادر نیست تا ضعف های فیلمنامه را پوشانده و اثری یکدست خلق نماید. مهدویان اگرچه مسلط به جزئیات صحنه بوده و اتفاقاً قاب های دوربینش تا حد زیایی تماشایی از آب درآمده اند ( البته اگر افراط در قرار دادن اشیاء در بخشی از تصویر و بلور کردن آن را نادیده بگیریم! ) اما در نهایت ضعف های فیلمنامه خود را عیان کرده و در تصویر مشهود است. شخصیت های فیلم « ماجرای نیمروز » اگرچه در ظاهر خاکستری به نظر می رسند و یک طرفه به قاضی نرفته اند،اما در عمق تک بُعدی هستند و در نهایت به نقطه ای می رسند که قابل پیش بینی است.
خرده داستانهای فیلم نیز پرداخت نشده و زائد به نظر می رسند و همانند اغلب ساخته های سینمای ایران که داستانهای فرعی را بی اهمیت دانسته و بهانه ای برای افزایش دقایق فیلم می دانند، کارکرد مناسبی در داستان ندارد. عاشقانه ی فیلم بی استفاده ترین بخش فیلم محسوب می شود که حتی اجرای آن با مشکل مواجه است و هرگز به بلوغ نمی رسد. در واقع چنانچه عاشقانه فیلم را از جریان داستان حذف کنیم کوچکترین اتفاقی برای فیلم رخ نخواهد داد و تنها انسجام سکانس های فیلم بیشتر خواهد شد! این عاشقانه در نهایت به سکانس نبرد نهایی می رسد که پرداختی ضعیف دارد و تاریخ مصرف اش گذشته است.
با اینحال فیلم بازی های درخشانی دارد که یکدست و تماشایی از آب درآمده اند. جواد عزتی و احمد مهرانفر که تا پیش این آنان را اغلب در نقشهای کمدی دیده بودیم ، در اینجا قابلیت های بازیگری خود را بیش از پیش به نمایش گذاشته اند. بهترین بازیگر فیلم نیز هادی حجازی فر می باشد که هنگام حضور در صحنه تمام توجهات را به خود معطوف می کند. حجازی فر در اثر قبلی مهدویان نیز خوش درخشیده بود و به نظر می رسد که می توان از او به عنوان یک چهره ارزشمند جدید در سینمای ایران یاد کرد.
« ماجرای نیمروز » فیلمنامه جذابی ندارد و با توجه به پتانسیل های بالای اتفاقات روزهای ابتدایی انقلاب و فعالیت های سازمان تروریستی مجاهدین خلق، می شد اثر جذاب تر با حضور شخصیت های به مراتب باهوش تر خلق کرد و به روخوانی از گزارش های آن دوران تکیه نکرد. « ماجرای نیمروز » می توانست هوشمندانه داستانی را روایت نماید که دو طرف ماجرا سهم یکسانی داشته و آدمهای جذاب خودشان را در داستان داشته باشند تا تقابل آنان جذابیتی بی بدیل خلق نماید.
تقابل خیر و شر همواره در سینما جذابیت داشته و نمونه ساده آن را می توان در « مخمصه » مایکل مان جستجو نمود که پلیس و تبهکار به یک اندازه جذاب و پرداخته شده اند. اما در « ماجرای نیمروز » خیر و شر دو دسته کاملاً متفاوت هستند که یکی قدرتمند و دیگری مغلوب کامل است و در عین حال، جذابیت های فردی در شخصیت های دو طرف داستان به اندازه کافی یافت نمی شود. با اینحال می توان گفت که دومین تجربه فیلمسازی حداقل قصه مهم و جذابی دارد که تماشایش می تواند به آگاهی مخاطب در ارتباط با فعالیت های سازمان مجاهدین بیفزاید.
===============تحلیل فیلم=================
«اینها عادت دارند چنتا از آدماشون رو سرخ کنند تا نفوذیشون سفید بمونه» این دیالوگی است که رحیم (با بازی احمد مهرانفر) درباره دشمنانشان در فیلم ماجرای نیمروز میگوید. فیلم ماجرای نیمروز درباره تضاد بین ایدئولوژیهاست. در سازمانهای ایدئولوژیک هدف سازمان مهمتر از افراد است و همین مسئله جنگ بین دو گروه را در فیلم پیچیده میکند. دیگر کشمکش و تضاد، بین دو فرد نیست بلکه دو عقیده در برابر هم قرار گرفتهاند و همین معادلات را به هم میزند. خواهر به خواهر رحم نمیکند. دوست قدیمی نارفیق میشود. مؤمن انقلابی نفوذی و رییسجمهور فراری. سالهای ابتدای انقلاب اسلامی از دراماتیکترین و ملتهبترین روزهای تاریخ مملکت ایران است که پس از گذشت چند سال دست نخورده و ناب باقی مانده است. خونهای زیادی ریخته شد و تضاد ایدئولوژیک بسیاری به وجود آمد که گوشهای از آن در فیلم دیدنی ماجرای نیمروز به نمایش گذاشته شده است. فیلمی که ساختش هم برای فیلمساز و هم برای وزارت ارشاد جسارت بسیار میخواهد.
سالهای ابتدای انقلاب اسلامی از دراماتیکترین و ملتهبترین روزهای تاریخ مملکت ایران است که پس از گذشت چند سال دست نخورده و ناب باقی مانده است.
ادامه متن ممکن است بخشی از داستان فیلم را لو بدهد.
درام محوری ماجرای نیمروز از نوع گروه در برابر گروه است. در این شکل درام چند شخصیت با اهداف مختلف اما با هدف محوری مشترک در ماجرایی در برابر گروه دیگری قرار میگیرند و تلاش میکنند تا موفق شوند و به هدفشان برسند. معمولاً آنچه که باعث شروع داستان میشود حادثهای است که هدف شخصیتها را شکل میدهد و در پایانبندی پاسخی برای حادثه ایجاد شده به دست میآید. در ماجرای نیمروز شروع مبارزه مسلحانه از طرف مجاهدین خلق که همزمان با عزل بنیصدر در ریاست جمهوریست شروع تحقیقات سپاه و آغاز درام است. به مرور گروهی ۵ نفره تشکیل میشود که در آن رحیم (احمد مهرانفر) سرپرست، مسعود (مهدی زمین پرداز) بازجو، صادق (جواد عزتی) حفاظت اطلاعات، حامد (مهرداد صدیقیان) دستیار سرپرست/گروه ضربت و کمال (هادی حجازیفر) سرپرست گروه ضربت است.
تعدد شخصیت در یک درام سیاسی باعث میشود تا فرصت پرداختن به همه شخصیتها به شکل عمیق وجود نداشته باشد اما نشانههایی که هوشمندانه برای هر شخصیت انتخاب شده از اسم گرفته تا نحوه لباس پوشیدن، شوخی با ریش فابریک و حتی نحوه راه رفتن یا ایستادن، همگی جزیی از شخصیت پردازی هستند. برای مثال ارتباط بین اسم کمال، نگاه و رویکردش در عملیات و پیشداستانش در جبهه جنگ و آزاد سازی قلهها، هم از منظر داستانی هم از منظر نشانهشناسی عقیدهی کمالگرایش را (که هنوز هم در گروههای سیاسی جای خود را دارد) به خوبی نشان میدهد. صادق کسی است که در طول درام راستگوییاش اثبات میشود. او هیچ قصه فرعی ندارد و فقط درگیر ماجرای اصلی است حتی مشخص نمیشود پیش از این ماجرا کجا بوده و هیچ اطلاعات بیشتری از او در میان نیست اما همین ایجاز شخصیت او را مخوفتر و جذابتر کرده است. او مسئول حفاظت اطلاعات است و از خودش برای مخاطب هیچ اطلاعاتی در دست نیست. رحیم با آنکه سرپرست گروه است اما بسیار دلرحم و نازکدل با افرادش رفتار میکند. در ماجرای عباس به خاطر دوستیاش یک مهره نفوذی به درد بخور را به اشتباه آزاد میکند. عصبانیتاش هم بیشتر برادرانه و پدرانه است. اعتقاد فردی و اجتماعی افراد اصلی در این درام پنهان نمیماند و شخصیتهای اصلی همان هستند که نشان میدهند.
حامد در انتهای داستان زمانی که مقابل معشوقه خود سهیلا قرار میگیرد هنوز عاشق است. برای او فرد بالاتر از ایدئولوژی سازمانیاش قرار میگیرد و عشق در مبارزه با تضاد ایدئولوژیک برنده است.
تمام آنچه که گفته شد مربوط به شخصیت پردازی است. اینکه شخصیتها از چه دنیایی هستند و به چه چیزی در ظاهر اعتقاد دارند. اما حقیقت وجودی آنها و شخصیتشان در نقطهای خلق میشود که آنها انتخابهای یگانهای در درام میکنند. برای مثال حامد در انتهای داستان زمانی که مقابل معشوقه خود سهیلا قرار میگیرد هنوز عاشق است. برای او فرد بالاتر از ایدئولوژی سازمانیاش قرار میگیرد و عشق در مبارزه با تضاد ایدئولوژیک برنده است و این یعنی دقیقاً نقطه مقابل تصمیمگیری سهیلا است. تصمیم بر شلیک نکردن و در مقابل تیر خوردناش در حالی که چند لحظه بعد متوجه میشویم سهیلا سیانور در دهانش گذاشته شخصیت ویژهای از حامد به ما معرفی میکند و درونیاتاش بر ملا میشود. او قبل از مقابله با معشوق عقیدهاش را ارجح میداند و بیش از همه اصرار دارد که خانه زعفرانیه را بزنند. اما در لحظه مقابله با سهیلا و پس از مرگ موسی خیابانی دیگر فقط جانش در برابر معشوق در خطر است. انتخاب شخصیت شناخت تازهای به مخاطب میدهد و این انتخابها درام را جذاب و نفسگیر میکند. هر چند شکل کارگردانی این صحنه به اندازه کافی هوشمندانه نیست و مخاطب زودتر به حقیقت پی میبرد. در واقع عنصر تعلیق در این لحظه از درام حذف میشود و اتفاق ناخوشایندی که بخش زیادی از فیلم «ایستاده در غبار» گریبانگیر مهدویان بود، دوباره به سراغش میآید.
یکی از بهترین ایدههای فیلم که با ضرافت پیاده شده و مضمون اثر را شکل میدهد موقعیتی است که برای کمال رخ میدهد. او در یک درگیری خیابانی شاهد تیر خوردن یک کودک میشود و در آن حین بیش از همه مدت فیلم او را عصبی و خارج از کنترل میبینیم. تعصبی که او بر کودک دارد نشأت گرفته از اعتقادی درونی است که شخصیتاش را میسازد. انتخاب کمال برای عصبانی شدن به ما میگوید که او چگونه فکر میکند و چه شخصیتی است. این یک کاشت دراماتیک است برای مواجه با یک موقعیت تازه و مهمتر در انتهای داستان زمانی که پس از حمله به خانه تیمی متوجه میشوند که نوزادی که بچه مسعود رجبی است زنده مانده است. پایانبندی داستان در یک نمای باز و گروهی که دور هم جمع شده و مشغول بازی با کودک هستند پیشنهاد فیلمساز برای مواجهه با دشمن داخلی است. کودک بیگناه بخشیده میشود حتی اگر فرزند رییس منافقین باشد.
با نگاه موشکافانه میتوان فهمید که شکل قرارگیری بدن، نحوه دیالوگ گفتن، جهتی که بازیگران به آن نگاه میکنند نکاتی از میزانسن است که بسیار بر حس صحنه اثرگذار هستند. ماجرای نیمروز فیلمی است وابسته به میزانسن.
پیش از این در مورد مفهوم میزانسن در مطالب قبلی اشاراتی شد. میزانسن از عبارت فرانسوی mise en scene گرفته شده و از اصطلاحاتی است که منشأ آن به تئاتر بازمیگردد. مفهوم آن در تئاتر به اجزای موجود در صحنه و نحوه قرارگیری آنها اطلاق میشود. اما در سینما این مفهوم در ارتباط با حضور دوربین و موقعیت قرارگیریاش تعریف میشود و در واقع هر آنچه در قاب دیده میشود جزیی از میزانسن است. با نگاه موشکافانه میتوان فهمید که شکل قرارگیری بدن، نحوه دیالوگ گفتن، جهتی که بازیگران به آن نگاه میکنند نکاتی از میزانسن است که بسیار بر حس صحنه اثرگذارند. ماجرای نیمروز فیلمی وابسته به میزانسن است. میزانسن شخصیت پردازی میکند، روابط بین انسانها را تعریف میکند، مقصود هر کس و در نهایت درست و غلط را نشانمان میدهد. برای مثال شخصیت مسعود کشمیری که در انتهای داستان نفوذی بودنش اثبات میشود در ابتدای فیلم معمولاً پشت به دوربین قرار گرفته و این رازی پنهان مانده را به ما نشان میدهد. حضور عباس در نیمه ابتدای فیلم در قابها، محافل و بحثها و سکوت عجیبش کاملاً نشاندهنده شخصیت نفوذیاش است. با استفاده از میزانسن تفاوت بین شخصیتها هم به خوبی نشان داده شده است. مثلاً صادق کسی است که همیشه از گوشه به جمع نگاه میکند (صحنه بازجویی زندانی یزدی برای بار دوم را به خاطر بیاورید) و همه را زیر نظر دارد. حامد معمولاً کنار شخصیت دیگری میایستد اما در طول فیلم تلاش دارد هویت مستقل خود را پیدا کند و در پایان تنها نشسته و دردی میکشد که بیشتر درونی است. کمال مغرور است و همیشه صاف راه میرود و بدنش راست میایستد. اینها همه ضرافتهایی است که یک اثر را سینمایی میکند. برای سینمای ایران با ضعف شدیدش در مفهوم میزانسن تا این حد ضرافت در قاب بندی و اهمیت به بک گراند ستودنی و قابل تقدیر است.
شکل دیالوگنویسی فیلم نیز مناسب یک درام سیاسی است. شخصیتها خلاصه حرف میزنند. دیالوگها درام را پیش میبرند و هویت مستقل هر شخصیت در نحوه حرف زدن آدمها با یکدیگر بر ملا میشود. برای مثال در لحظه نفسگیری که صادق، عباس را نفوذی معرفی میکند رحیم دیالوگی جذاب و هوشمندانه میگوید: «برای منم بپا گذاشتی؟» جدا از آنکه ما متوجه ناراحتی رحیم از اتفاقی که افتاده و شوکش از حادثه میشویم نوعی تضاد دیدگاه هم بین دو شخصیت برملا میشود. پاسخ صادق با ضرافت بسیار ختم سکانس است و ایدئولوژی موفق برای گذر از بحران را شرح میدهد: «برای خودمم بپا گذاشتم.» نمونه یک دیالوگ نویسی موفق که ضرباهنگ دارد، هیجان میبخشد، کشمکش را افزایش میدهد و در عین حال زیرمتن سیاسی خود را هم دارد.
شکل دیالوگنویسی فیلم نیز مناسب یک درام سیاسی است. شخصیتها خلاصه حرف میزنند. دیالوگها درام را پیش میبرند و هویت مستقل هر شخصیت در نحوه حرف زدن آدمها با یکدیگر بر ملا میشود.
«ایستاده در غبار» اولین ساخته محمدحسین مهدویان بر اساس یک فرم به خصوص و تازه ساخته شد. ایدهای ناب که هر مخاطبی را جذب میکرد. تمام صداهای این فیلم واقعی هستند و تمامی تصاویر ساختگی. این موضوع نشان از اهمیت صدا در فیلمهای ساخته مهدویان میدهد. صداگذاری در فیلم «ایستاده در غبار» گوشنواز است. فارغ از صداهای ضبط شده که به صورت صدای راوی و گاهاً شخصیت شنیده میشود بخش زیادی از کیفیت فیلم مدیون توجه ویژهایست که به صدا شده است. استفاده درست از موسیقی و سکوتهای به موقع که نفس مخاطب را بند میآورد ارمغانی است که مهدویان از سینمای مستند با خود به همراه آورده است. ماجرای نیمروز هم بینصیب از این شکل کارگردانی نیست. صداهای دقیق، کنترل به موقع بر شدت و زاویه صدا و استفاده از سکوت در بحرانیترین لحظات تمام حواس مخاطب را برای درک فیلم میطلبد.
مهدویان فیلمساز آیندهداری است. او تکنیک سینما را به خوبی میشناسد. تسلط خوبی بر میزانسن دارد و با اعتقادش فیلم میسازد. تاریخ را خوب بلد است و با تحقیق سراغ داستانهای حساس میرود. پیش از این نمونه بسیار بدی درباره موضوع مجاهدین خلق در سال گذشته بر پرده سینما رفت (سیانور ساخته بهروز شعیبی) که همه را ناامید کرد. اما مهدویان فرم شخصی خودش را پیدا کرده است و فیلم موفقی ساخته، باید دید اگر تصمیم بگیرد درباره امروز ایران فیلم بسازد سراغ چه موضوعی خواهد رفت و از چه زاویهای به آن نگاه خواهد کرد.
================================
منابع :
نقد فارسی مووی مگ مد و مه زومجی و....