به نام انکه جان را فکرت اموخت
سلام ب همه دوستان و عرض ادب
خیلی ممنون از همتون ک مث ی رود اروم و عمیق جریان فیلم بینی رو ادامه دادین و منو ب ادامه راه ترغیب
هرچند گلگی های همیشگیم سرجاشن اما منکر و بی انصاف نسبت ب حسن نظر و الطاف شما نیستم
خدارو شکر لیگ قهرمانان هم داره از سر گرفته میشه هرچند انقد این مدت همه تو کرونا سختی کشیدن ک دل و دماغ هیچی نیس ولی بازم کاچی به از هیچی
دوستان شرمنده یکم رو برنامه نیسیم دیگ
راستی کافه فیلم میاین از فیلم پلاس هم غافل نشین
دم همتونم گرممممممممممم پیشاپیش هم اخرهفته و علی الخصوص متاهلا شب جمعه خوب و هاتی داشته باشین مجردها هم ک برنامه همون همیشگی
بفرمایید کافه فیلم
--------------------------------------
درباره فیلم
--------------------------------------
نام اثر : «جنگ سرد» (Cold War) - 2018
کارگردان: Pawel Pawlikowski (پاول پاولوسکی)
نویسنده: Pawel Pawlikowski (پاول پاولوسکی)
بازیگران اصلی : Joanna Kulig – Tomasz Kot – Borys Szyc – Agata Kulesza – Cédric Kahn
امتیاز IMDb از دید کاربران : 7.6 از 10 (بر اساس 41,804 رأی)
امتیاز Metacritic از دید کاربران : 90 از 100
امتیاز Rotten Tomatoes از دید کاربران : 91 از 100
-----------------------------------
خلاصه داستان :
داستان یک عشق آتشین میان دو نفر با سابقه و خلق و خوی کاملا متفاوت است که در بحبوحه جنگ سرد در لهستان، برلین، یوگسلاوی و پاریس روایت میشود.
=======================
نقد و بررسی :
خلاصه نظر منتقدان:
100 | «جنگ سرد» بهترین اثر «پاولیکوفسکی» تا به امروز است. این فیلم تجربهای ماهرانه از درکنارهم نهادن دو ایدئولوژی، در بستر یک داستان عاشقانه دردناک است.
Joseph Walsh The Skinny
A- | یک داستان پساجنگی حماسی و مینیاتوری، که مانند یک رمان بلند با دقت و ظرافت نوشته شده، و مانند یک داستان کوتاه، مختصر و دقیق است.
A.A. Dowd The A.V. Club
هرچه بیشتر نظارهگر پیشروی این رابطه هستیم، رازها و اسرار آن بیشتر میشود. این حقیقت عمیق و گیجکنندهای است که «جنگ سرد» ما را با آن رها میکند.
Bilge Ebiri Village Voice
80 | «جنگ سرد»، «پاولیکوفسکی» را به عنوان یک فیلمساز مؤلف بزرگ، شهره خواهد کرد. اما از همهمهمتر، این است که کسانی که فیلم را میبینند، سؤال میکنند که «نام این دختر چیست؟». خانمها و آقایان! نام او «یوانا کولیگ» است که وارد میشود.
Gregory Ellwood Collider
از نظر بصری خیرهکننده، پرشور و دقیق است و به همان اندازه از نظر محتوا و اندیشه غنی است.
Emily Yoshida New York Magazine (Vulture)
=====================
نقد اول :
David Ehrlich (دیوید اررلیک)
نشریه IndieWire
نمره 7.5 از 10
پردههای دریده شده عشق، تم جدید فیلم پر رمز و راز، از لحاظ بصری محسور کننده و از لحاظ موسیقیایی، گوش نواز «پاول پاولیکوفسکی» است که در دوران جنگ سرد و پس از آن در لهستان جریان دارد. سینماتوگرافی سیاه و سفید اینجا باز هم به شدت خودش را نشان میدهد، خصوصا در لحظاتی که قرار است به شما حس تاریکی القا شود و این لحظات رویاگونه به خوبی روی پرده سینما خود را نشان میدهند. این یک داستان اپیزودیک دَوار میان زندانی شدن و فرار است و گستره عظیمی دارد. یک رابطه عاشقانه به خاطر آزادی یک کشور خارجی به تباهی کشیده میشود و سپس، به خاطر جاذبه حاصل شده از سرزمین مادری دوباره در هم تنیده میشود. مثل فیلم قبلی پاولیکوفسکی یعنی «آیدا»، این در مورد سیاهیهای موجود در قلب لهستان است. یک رابطه عاشقانه ضربه خورده در مرکزیت اولین لایههای یک دریای عمیق از تیرگی، خستگی، تسلیم آگاهانه و ترس است.
در اواخر دهه 40 و در کشور لهستان، در حالی که زبانههای آتش جنگ سرد به آرامی در حال فروکش است، یک موسیقیدان و یک گزارشگر با تجهیزات خود در حال زیر پا گذاشتن دهکدههای مختلف هستند، تا به آوازهای محلی مردم گوش فرا دهند و در این بین امیدوار باشند که یک زوج جوان از آن حوالی گذر کنند تا بتوانند از آنها به عنوان رقاص در هنگام پخش این آهنگهای محلی استفاده کنند. این جوانان باید یک ماه را در یک خانه روستایی سپری کنند – به مانند برخی شوهای تلوزیونی پخش نشده – و در این مدت غرق در یادگیری فرمهای موسیقی لهستان شوند، و سپس چند نفر از آنها مورد آزمایش قرار میگیرند تا در صورت قبولی تبدیل به ستارههای نمایش شوند و در نمایشهایی که در تئاترهای عصرگاهی که برای خواص و حتی گاها چهرههای سیاسی خارجی خلق شدهاند، به ایفای نقش بپردازند.
کسانی که اقدام به انتخاب ستارگان میکنند، یک پیانیست و آهنگساز مشکیپوش اما جذاب به نام «ویکتور» (با بازی «توماش کات»)، و تهیه کننده یعنی «ایرنا» (با بازی «آگاتا کولژا») هستند، که معلوم میشود یک گذشته احساسی میان آنها وجود داشته است. ولی چشم ویکتور را یکی از هنرآموزاناش گرفته است: یک نوجوان بلوند و بیپروا به نام «زولا» (با بازی «ژوانا کولیگ»). خیلی زود، معلوم میشود که زولا یک جورایی شخصیتی جعلی دارد: او از شهر آمده، و از نژاد روستایی که باب طبع مسئولان لهستانی است، نیست (سرپرست رسمی آن جناح سیاسی، «کاژمارک» با بازی «بوریس ژیچ»، یک نژادپرست است که دوست ندارد نشانی از آهنگهای مربوط به منطقه کارپات را در لهجه لمکویی ببیند.)
نوایی که زولا دارد اصلا به آهنگهای محلی و سنتی لهستانی شباهت ندارد، در واقع برگرفته از یک فیلم روسی است! مهم نیست. او به مردم محلی شباهت دارد، و قیافهاش هم آن معصومیت “مختص به شوروی” را دارد. ویکتور در ادامه وقتی متوجه میشود زولا به خاطر حمله با چاقو به پدر سواستفاده گر خود در زندان مدتی را سپری کرده، بیشتر هم از لحاظ اروتیکی به او علاقه مند میشود.
خیلی زود، ویکتور و زولا وارد رابطه عاشقانه پرشوری میشوند که زولا را تبدیل به ستاره نمایش میکند. رابطه آنها وقتی به بحران میرسد که قرار است آنها در برلین شرقی نمایش اجرا کنند و یک فرصت مناسب برای به هم ریختن همه چیز به وجود میآید: توافق بر سر این که در چه زمانی و در چه مکانی با هم ملاقات کنند. آیا یکی از آنها کنترلاش را از دست داده و اعصاباش به هم میریزد؟ این یک داستان است که عواقب آن در پاریس و دهه 50 نمایان میشود، جایی که سرنوشت شخصیتهای اصلی با سرنوشت یک شاعر و کارگردان فرانسوی (با بازی کوتاه اما هوشمندانه «ژان بالیبر» و «سدریک کان») گره میخورد.
شاید مهمترین لحظه فیلم آن جایی باشد که یک کارگر به سراغ آویزان کردن یک بنر در خارج از خانهای که خوانندگان باید در آن اقامت کنند، میرود. روی آن نوشته: “به فردا خوش آمد میگوییم!” مشخصا، آن مرد در هنگام نصب آن بنر از روی نردبان سقوط میکند. و البته، آنها به “فردا خوش آمد نمیگویند”، بلکه به گذشته خوش آمد میگویند، یک بخش از سنت “مردمان محلی” که ترکیبی از اطاعت از شوروی و پیروی از سنن نژادی بوده است و این کانسپت دوم در طی جنگ جهانی هم توانسته جان سالم به در ببرد. این حسابی با آن موسیقی واقعی “فردا” که همان راک اند رول و جاز غربی است و مقامات لهستانی از آن میترسند و آن را دوست ندارند، فرق دارد.
ولی عملکرد بازیگران گروه موسیقی فیلم حقیقتا فوقالعاده است، هم به خوبی توسط پاولیکوفسکی هدایت شده و هم فیلمبردار فیلم یعنی «لوکاش زال» کار خود را عالی انجام داده است. آنها به شدت مجذوبکننده عمل میکنند. یک سکانس درگیرکننده وجود دارد که در آن یک تصویر غول آسا اما کابوس گونه از «استالین» در مقابل سرهای اعضای گروه موسیقی گذر میکند. یک نمای عریض آشکار میکند که در واقع این بک گراند سالن است، و سپس یک سکانس دیگر آشکار میکند که آن عکس به وسیله یک اهرم بالا آورده شده است.
همه، از آن خواننده سطح پایین گرفته تا ستاره اصلی، همگی کار خود را عالی انجام دادهاند. این گونه نمایش هنرمندانه برای دیپلوماسی خارجی ضروری است، تا بتوان به کمک آن روابطی را با روسیه آغاز کرد و یک نمایش آبرومندانه برای غرب از خود به جای گذاشت. این دنیاییست که در آن از سفر خارجی به بهترین شکل بهره برده میشود، با ترس از تباهی. آیا واقعا دنیای خارجی پاریس با خود شادی به ارمغان میآورد؟ آیا بالاخره یک «جنگ سرد» با تمامی روابطی که در آن است از آب و تاب خواهد افتاد و فروکش خواهد کرد؟ یا اینکه این دنیای به هم ریخته و ترسناک لهستان، با تمامی آن سر و صداهای کمونیستیاش، صرفا یک صحنه برای عرض اندام عشق خلسه آمیز ویکتور و زولا بوده است؟ یک آرامش لطیف در این فیلم وجود دارد.
-----------------------نقد دوم-----------------------
«جنگ سرد» Cold War، جدیدترین ساخته پاوو پاولیکوفسکی Pawel Pawlikowski، داستانی تلخ و شیرین و دوستداشتنی است، ماجرای دو عاشق که نمیتوانند دوری از هم و گاهی یکدیگر را، تحمل کنند. این فیلم عاشقانه و واقعگرایانه، قدرت مخرب عشق را در داستانی درام که در یک دهه، از اواخر دهه ۴۰ تا اوایل دهه ۶۰، اتفاق میٰافتد، نشان میدهد. «جنگ سرد» در مورد رابطه پرحرارت پیانیستی به نام ویکتور (با بازی توماش کات Tomasz Kot) و خواننده جوانی به نام زولا (با بازی یوانا کولیگ Joanna Kulig) است، دو لهستانی که در طی سالهای جنگ سرد بارها از پرده آهنین (بخشبندی مرزی در اروپا پس از جنگ جهانی دوم) گذشته و به نقاط مختلفی میروند.
موسیقی جاز، تصاویر سیاهوسفید و جزییاتی از دوران کمونیستی، اثر موفق پاولیکوفسکی در سال ۲۰۱۳، «ایدا» Ida که برنده چندین جایزه نیز شد را یادآور میشود. «جنگ سرد» با وجود اینکه ویژگیهای منحصربهفردی دارد، نشانههایی از آثار دیگر این فیلمساز را نیز در خود دارد، ازجمله داستان عشق ناکام در «آخرین چاره» Last Resort (سال ۲۰۰۰) و «تابستان عشقی من» My Summer of Love در سال ۲۰۰۴ و فیلم ساخته سال ۲۰۱۱ او، The Woman in the Fifth. برخی ممکن است این نقد را به این فیلم وارد کنند که به بعضی از موضوعات و شخصیتهای داستان درست پرداخته نشده است، برای مثال، شخصیت ایرنا با بازی یکی از ستارههای فیلم «ایدا»، آگاتا کولشا Agata Kulesza، ناگهان از داستان حذف میشود.بااینحال پاولیکوفسکی توانسته به زیبایی داستانی که درهم و بههمریخته به نظر میرسد را در مسیر خود قرار میدهد، داستانی که بخشی از آن از زندگی مشترک ناموفق والدینش الهام گرفته شده است. «جنگ سرد» که در جشنوارههای فیلم بینالمللی قوی ظاهر شده است، میتواند به موفقیت در سینماهای کشورهای دیگر نیز برسد. بیننده با جاز فرانسوی و موسیقی لهستانی و گروههای موسیقی Mazowsze و Slask بهواسطه حضور در این فیلم، بیشتر آشنا شده است.
«جنگ سرد» ازنظر موسیقی بسیار لذتبخش است و آهنگهای متنوعی از موسیقیهای سنتی گرفته تا آهنگهای روسی و قطعات کلاسیکی ساخته جرج گرشوین George Gershwin (بخشهایی از ترانه «پورگی تو را دوست دارم» I Love You, Porgy، نقش مهمی در داستان دارد) و قطعاتی از موسیقی جاز از گروه Bill Haley & His Comets و ترانه معروف آنها، Rock Around the Clock که کنایهای به پایان دورانی مهم در تاریخ، مرگ استالین و فروپاشی دیوار برلین اشاره دارد، در آن وجود دارد. امیدوارم بهزودی آلبوم ترانههای رسمی این فیلم و یا حداقل پلیلیستی از این ترانهها در سایت اسپاتیفای Spotify، منتشر شود.
موسیقی، همانطور که در فیلم «شب دوازدهم» Twelfth Night گفته شد، غذای عشق است و در ابتدای داستان، این موسیقی است که شخصیتهای اصلی داستان را به هم نزدیک میکند. در سال ۱۹۴۹، ویکتور با نامزد و همکار خود ایرنا (با بازی کولشا) و راننده شخصیشان Kaczmarek (با بازی بوریس شیتس Borys Szyc) در محیطهای مختلف و در حضور آدمهای عادی اجراهای خود را ضبط میکنند.پس از مدتی، تلاشهای ویکتور و ایرنا نتیجه میدهد و مدرسهای برای خوانندهها و رقصندهها و تشکیل گروههای موسیقی، تأسیس میکنند. پس از مدتی به دلیل فشارهای موجود، این گروهها به ابزاری برای تبلیغات سیاسی و نشان دادن استعداد لهستانیها در پایتختهای کشورهای بلوک شرقی اروپا، استفاده میشود.
در طول مصاحبه با داوطلبان جدید، ویکتور با زولا، خوانندهای جوان و زیبا، آشنا میشود. صدای زولا به شفافی برخی دیگر از خوانندهها نیست اما شخصیتی خاص دارد و جذابیت و اجرای او روی صحنه ویکتور را تحت تأثیر قرار میدهد.
کمی بعد، ویکتور و زولا رابطه عاشقانهای را شروع میکنند و ایرنا از داستان حذف میشود. Kaczmarek نیز در راه سیاست موفق میشود و علاقهای پنهانی به زولا دارد. در جایی از داستان زولا به ویکتور میگوید که گزارش کارهای او را به Kaczmarek میدهد و از این جاسوسی به نفع خود استفاده میکند. وقتی گروه برای اجرا به برلین شرقی میروند، ویکتور تصمیم میگیرد که با پای پیاده از طریق قسمت فرانسوی به برلین غربی برود و از زولا میخواهد که با او برود. زولا قبول میکند اما در لحظه آخر، از ترس از دست دادن همهچیزهایی که برایش مهم است، تصمیمش را عوض میکند و در برلین شرقی میماند.
پس از جهش زمانی، دو یا چهار سال بعد، این دو معشوق را در دو نقطه مختلف میبینیم. ویکتور در کلاب شبانه پاریسی پیانو میزند و با اینکه عشق زندگیاش را فراموش نکرده است، با شاعری به نام جولیت (با بازی ژان بالیبار Jeanne Balibar) در آپارتمان کوچکشان زندگی میکند.زولا به پاریس میرود، بعدازآن ویکتور به یوگسلاوی تقریباً امن، میرود تا اجرای زولا را ببیند، وقتی زولا بر روی صحنه در حال اجراست، ویکتور را در میان جمعیت میبیند و لبخندش محو میشود و با همان عشق و علاقه گذشتهاش به او نگاه میکند، در همین حین مأموران سرویس مخفی ویکتور را دستگیر میکنند و با قطاری به پاریس برمیگردانند.
در آخر در دهه ۵۰ است که این دو دوباره به هم میرسند؛ اما بهراحتی نمیتوانند از اتفاقات این سالها چشمپوشی کنند و برخلاف انتظار بیننده که منتظر شروع دوباره عشق آنهاست، رابطه آنها رو به تلخی میرود. چراکه دلیل پایدار نشدن رابطه آنها زمان نامناسب و شانس بد و تقدیر بیرحم که باعث جدا شدن عشاق از هم میشود نیست، بلکه نزدیکی بیشازحد است که باعث به وجود آمدن حس تحقیر، فقر و انتظارات غیرواقعی و علاوه بر همه اینها، اعتیاد به الکل، میشود. زولا و ویکتور نمیتوانند این حقیقت را قبول کنند که برای هم ساخته نشدهاند و بهاندازهای مغرور و خودخواه هستند که حاضر به تغییر دادن خود نیز نیستند.
پیام غیر عاشقانه فیلم، حتی با وجود موسیقی زیبایش که به هضم راحتتر اتفاقات داستان کمک میکند، ممکن است برای بیننده خوشایند نباشد، ووکاش ژال Lukasz Zal با تصویربرداری ماهرانه خود، مانند همکاریاش با ریشارد لنچفسکی Ryszard Lenczewzski در فیلم «ایدا»، زیبایی و لطافت صحنهها را دوچندان کرده است. برخلاف داستان غمانگیز و عنوان سرد آن، «جنگ سرد» فیلمی هیجانانگیز و عاشقانه از دوره پر اتفاق تاریخ است.
=====================تحلیل فیلم=======================
ویکتور آهنگساز و پیانیست چیرهدستی است که طی یک مأموریت دولتی به همراهی چند تنی دیگر در لهستان دهه ی 50 میلادی به دنبال جمعآوری نواهای محلی و خوانندگان بااستعدادی است تا یک گروه آواز و رقص از میان جوانان مستعد گرد هم آورد. او در آغاز سالهای سیاهی به نام دوران جنگ سرد که برای کشورهای اروپای شرقی و نیمی از آلمان شروع شده بود عاشق یکی از دختران جوان روستایی گروه به نام زولا که صدای خوبی دارد شده و عشق آنها طی بالا و پایین شدنهای بسیار در کوران استیلای ظلمانی اتحاد جماهیر شوروی، در آخر به قرار میرسد. "پاول پاولیکوفسکی Paweł Pawlikowski" خالق این فیلم عاشقانه ی سیاهوسفید و در فرمت 4:3 است (توصیهای که به پل شریدان برای اولین اصلاحشده نیز کرده است). او اصالتاً لهستانی بوده اما از 14 سالگی به بعد مجبور به ترک کشورش شده است.
حال پس از گذشت چند سال از فیلم ساختن در غربت و گرفتن جایزهی اسکار بهترین فیلم خارجی برای کاری به نام " آیدا Ida" آخرین اثر و اولین فیلم کاملا لهستانی اش را با پیروی از سینمای رئالیسم شاعرانه از دهههای گذشتهی فرانسه ساخته است. پاولیکوفسکی فیلم را بر اساس زندگی پرتلاطم پدر و مادر خودش نوشته (تا حدودی شبیه به آنچه در فیلم میگذرد بهجز کشتن پدر و صدای خوش) و با اضافه کردن آهنگهای محلی تقریباً لهستانی آن را سینمایی کرده است. سناریو را بر اساس بازیگری که نقش زولا را بر عهده دارد، جوآنا کولینگ Joanna Kulig، نوشته است. این هنرپیشهی لهستانی جوان پیشتر نقشهای کوتاهی را در ساختههای قبلی این کارگردان ایفاء کرده بود. احتمالاً چهرهی خام و وحشی او انگیزهای قدرتمندی بوده است تا پاولیکوفسکی پس از ده سال او را فراموش نکرده و بهعنوان نقش اول فیلمش برگزیند و همچنین مجبور شود تا پیشنویس سناریو را برای حضور او کمی تغییر دهد.
برای درگیر کردن بدون زحمت ذهن بیننده با شخصیت زولا و خلق فضایی مشوش پیرامون وی، زولا را قاتل پدرش معرفی میکند که البته بدون شخصیتپردازی تا آخر فیلم این موضوع مانند یک برجستگی زائد به فیلم چسبیده بود. سیاهوسفید کردن فیلمها و همینطور بهره گیری از نسبتهای تصویری غیر رایج برای ایجاد صمیمیت کاذب، این روزها تلویحا نشان از تفاوت روشنفکرگرایانه دارد. بیننده به اشتباه میافتد که باید هرگونه قصور در فیلم را یک ترفند عمدی فلسفی از جانب کارگردان برای پنهان کردن انبوهی از معانی بکر متعالی تلقی کند که مقرر است تا تماشاچیان کورمال کورمال آنها را در سپیدی و سیاهی حوادت لمس کند. البته انتخاب پشت زمینه های قیری رنگ توسط پاولیکوفسکی اشاره ی درستی به فضای تاریک دوران جنگ سرد نیز بوده است. بهرحال بازیهای سست بارزترین مورد از این قصورها است تا در غیاب رنگها و اعوجاج تصاویر، ممتاز به چشم بیاید. همچنین سیاهوسفید بودن این فیلم باعث میشود تا لوکیشن های ورشو و بلگراد و برلین و پاریس شبیه هم به نظر برسند و تماشاگر تفاوت میان جهنم کمونیسم و بهشت دمکراسی را لمس نکند. کارگردانِ "جنگ سرد" بیشترِ انرژی خود را برای سروسامان دادن به آهنگها و اجرای رقصهای گروهی خرج کرده است و رمقی برایش نمانده بود تا به تصحیح استایل راه رفتن زمخت و غیر زنانهی زولا، لبخندهای مورد دارِ ویکتور و برخی جزئیات صحنه بپردازد. فکر میکنم بهغیراز اجرای ترانه ها و پایکوبی های گروهی، سروته سایر صحنهها با یک یا نهایتاً دو برداشت "هَم" آمده بود. با هر پرش در تدوین فیلم، زمان و مکان داستان نیز تغییر میکند که جالب به نظر میرسید اگرچه بر زحمت بیننده برای گم نکردن مسیر قصه میافزود. فیلم خیلی از ماجراها را بهشدت فشرده میکند و یا اصلا نشان نمیدهد. همهی اینها به این خاطر است که چیز مهم دیگری را نشان دهد که البته متوجه نمیشویم آن چیز مهم غیرفشرده چیست. موضوع ازدواج در فیلم کاملاً مغشوش است. درجایی برای رفع احتیاج غیرعاشقانه اهمیتی ندارد و جایی دیگر رفیعترین نقطهی قابلاعتماد یک حادثهی عشقی معرفی میشود. اگرچه فیلم معصومانه و غریبانه ما را احساساتی میکند تا در قضاوتمان دچار لغزش شویم ولی بهترین توصیف برایش این است که از یک اثر کمی بیشتر از معمولی جلوتر نمیرود.
لهستانیها مستحقترین کسانی هستند که اجازه دارند از جنگ جهانی دوم و همچنین جنگ سرد بسیار بنویسند و بگویند. بعد از خاتمهی یورش ویرانگر نازیها بازماندگان لهستانی چیزی برایشان نمانده بود تا به ازای بدهکاریشان به دولتهای متفقین بپردازند. پس کمونیستها جان و روان آنها را به گرو برداشتند تا سالها پس از فرو خفتن غرش توپهای جنگی همچنان در سیاهی خفقانآوری زندگی کنند. آنقدر بیرحمی و جنایت در این سالها انباشته شده که میتواند الهامدهندهی داستانها و فیلمهای زیادی باشد که "جنگ سرد" یکی از تازهترین آنهاست. تاریخ در یک عشق موزیکال سیاسی به عقب بازمیگردد تا داستانِ نوازندهای شرح داده شود که ابتدا برای ذبح نکردن بره ی هنر در پیش پای استالین و مداحی نکردن از ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم، از زادگاه و عشقش چشم پوشیده و جلای وطن می کند اما در انتها برای بودن در کنار کسی که همیشه عاشقش مانده به جاسوسی و زندان نیز تن در می دهد. فیلم کار خود را با رابطهی احساسی کمی شاعرانه شروع میکند و اندک عشوههای جنسی کلامی، زیرکانه تأثیر خود را در جلب نظر بیننده برای ادامه دادن میگذارد درحالیکه جنبههای عرفانی غیرقابلتوصیف فیلم اگر وجود داشته باشد در سنگینی نیمه دراماتیک- رمانتیک آن گم می شود. کارگردان به متراکم سازی همهچیز اصرار میورزد تا آنجا که از جذابیت بیانتهای عشق فقط بوسههای آتشین آن را نمایش میدهد. بااینحال او موفق میشود بدون ادلهای محکم روابط جدیدی از عشق را ارائه دهد که در سینما تازگی داشت و با جهش های زمانی و مکانی بر روی نگاتیوها آن را عمیقتر نیز کرده بود. به نظر نمیرسد که نتهای موسیقی بستری برای تحریک و تکامل این رابطهی قوی عاطفی بوده باشد بلکه فقط راوی آن شده است. بههرحال موسیقی همانند شخصیت دیگری غیر از ویکتور و زولا در تمام اثر خودنمایی میکند غیر از لحظات پایانی فیلم که عاشق و معشوق، خسته و شکسته به همدیگر پیوند میخورند. جاییکه کارگردان باید آن را با لانگ شاتی از رقص نرم زولا در میان علفزار به همراه زمزمههای ریتم دار زیر لبی ویکتور به پایان میبرد نه با نشان دادن یک تکه باد سرگردانِ بیهدف.
==========================
منبع :
نقد فارسی
نت نوشت
لزلی فلپرین Leslie Felperin در سایت هالیوود ریپورتر The Hollywood Reporter
هستی نوری و....