ب نام انکه جان را فکرت اموخت
سلام بر تمامی دوستان و یاران غار خودم بلاخره وقت اون شد ک کرکره کافه مونم بعد چندین ماه بدیم بالا و گرد از میز و صندلی ها بزداییم وعلی الخصوص آپارات کافه مون رو باز روشن کنیم
فعلا چیزی برای صرف شما نداریم جز چای کیسه ای و مقادیر محدودی از ارد های کافی شاپی حاضری ک تو بسته های اماده هستن
البته یکم باید صبر کنین تا ابمون جوش بیاد
پس علی الحساب خوش اومدین ب کافه فیلم
-------------------------------------------------------------------------
نام اثر : Full Metal Jacket (غلاف تمام فلزی) - 1987
کارگردان: Stanley Kubrick (استنلی کوبریک)
نویسنده: Stanley Kubrick (استنلی کوبریک), Michael Herr (مایکل هر), Gustav Hasford (گوستاو هاسفورد),
ژانر : درام - جنگی
نمرات فیلم :
imdb : 8.3
متاکریتیک: 76
روتن تومیتوز:0.93
==========================================================
خلاصه داستان
----------------------------------------------
فیلم غلاف تمام فلزی در مورد عده ای سرباز تازه کار است که برای پیوستن به نیروهای دریایی ایالات متحده آمریکا داوطلب می شوند. آنها باید هشت هفته آموزش سخت و طاقت فرسا را برای پیوستن به نیروی دریایی ایالات متحده و شرکت در جنگ ویتنام پشت سر بگذارند.گروهبانِ توپخانه “هارتمن”افسری منظم و بسیار سخت گیر است.هارتمن سعی دارد با تمرینات فشرده جسمی و روحی سربازانش را جوری آموزش بدهد که بتوانند در جنگ زنده بمانند.داستان فیلم دارای دو بخش مجزا می باشد.بخش اول آن در پادگان آموزشی و بخش دوم در جبهه جنگ اتفاق می افتند.در بخش دوم با یکی از سربازان گروه با اسم مستعار “جوکر” همراه میشویم. او که بعنوان خبرنگار وقایع جنگ را ثبت میکند برای تهیه گزارش و به منظور ملاقات با یکی از دوستان دوران آموزشش راهی خط مقدم جبهه جنگ میشود و در ادامه….
================================================================================
10 نکته ک احتمالا راجب این فیلم نمی دانید
1 ـ عبارت “غلاف تمام فلزی” در هیچ جای کتابی که فیلم از روی آن ساختهشده وجود ندارد
درحالی که کوبریک شیفته داستان هنسفورد درباره سربازان و جانبازانِ جنگ ویتنام در کتاب “شورت تایمر ” شده بود، او نگران استفاده عنوان کتاب برای فیلمش بود؛ او نگران بود که مخاطبان فکر کنند فیلم درباره کسانی است که کار پارهوقت دارند. کوبریک عبارت “غلاف تمام فلزی “ را در یک کاتالوگ اسلحه پیدا کرد که در توصیف یک پوششِ گلوله بکار رفته بود.
2 ـ وینسنت دن آفریو VINCENT D’ONOFRIO برای ایفای نقش لارنس “گومرپایل ” 70 پوند به وزن خود اضافه کرد
دن آفریو علاوه بر افزایش وزن سرش را هم برای بازی در این نقش تراشید و از اینکه چقدر این کار بر روی او تأثیر گذاشت شگفتزده شد. دن آفریو در مصاحبهای در سال 1987 با مجله “نیویورک تایم” گفت: “این زندگی من را تغییر داد. زنان به من نگاه نمیکردند؛ اغلب اوقات من به پشت سر آنها نگاه میکردم در حالی که آنها در حال فرار از من بودند. مردم چیزهای را که به من میگفتند را دو بار تکرار میکردند چون فکر میکردند که کودن هستم “. تا به امروز این بیشترین افزایش وزنی است که یک هنرپیشه برای ایفای نقش در یک فیلم انجام داده
.3ـ یک وال کیلمرِ VAL KILMER حسود باعث شد که متیو موداین MATTHEW MODINE نقش “سرباز جوکر ” را در فیلم بگیرد
هنگامی که متیو موداین معصومانه و بیخبر از همه جا به یک مهمانی پنکیک خوری در رستوران سان ست بولوار به دیوید آلن گرایر David Alan Grier پیوسته بود، متوجه میشود که وال کیلمر به او چپچپ نگاه میکند. وقتی آلن گرایر آن دو را به هم معرفی میکند، کیلمر به موداین میگوید: “آره من میدونم تو کی هستی و حالم ازت به هم میخوره “. موداین به مجله “آنفریمْد” گفت: “من در این فیلمها بازی کرده بودم؛ «بِردی» Birdy، «خانم سافل» Mrs. Soffel و «ویژن کوئست» Vision Quest و وال گفت, حالا داری تو فیلم کوبریک بازی میکنی,. وقتی صبحانهمان تمام شد من با مدیرم تماس گرفتم. او چیزی دراینباره نمیدانست. میدانستم که کوبریک در حال ساخت یک فیلم با کمپانی وارنر برادرز است درنتیجه ما از هارولد بیکر Harold Becker (کارگردان) خواستیم تا نسخهی از «ویژن کوئست» را بفرستد و از آلن پارکر Alan Parker هم خواستیم قسمتهایی از «بردی» را بفرستد. معلوم شد که احتمالاً استنلی کوبریک چیزی درباره من نمیدانسته و وال کیلمر باعث شد که من این نقش را به دست آورم “.
4 ـ به آنتونی مایکل هال ANTHONY MICHAEL HALL پیشنهاد بازی در نقش “جوکر ” شده بود
کوبریک در ابتدا نقش “سرباز جوکر ” را به آنتونی مایکل هال پیشنهاد داده بود اما یک مجادله هشت ماه سر مسائل مالی در نهایت به این همکاری پایان داد. هال درباره جدایی از این پروژه گفت: “این یک تصمیم سخت بود. چون در این دوره هشتماهه من هرچه که میتوانستم درباره این شخصیت خوانده بودم و واقعاً مسحور او شده بودم. من میخواستم بخشی از این فیلم باشم ولی نشد.؛ اما همه این داستانهای پخششده درباره اینکه من اخراج شدم یا از کوبریک به خاطر زمان طولانی فیلمبرداری عصبانی شدم غیرواقعی هستند “
.5 ـ آرنولد شوارتزنگر ARNOLD SCHWARZENEGGER و بروس ویلیس BRUCE WILLIS بازی در این فیلم را رد کردند
شوارتزنگر ادعا کرد که سرش زیادی شلوغ بوده و نمیتوانست نقش “انیمال مادِر ” را بپذیرد (این نقش نهایتاً به آدام بالدوین Adam Baldwin رسید). به بروس ویلیس هم نقشی پیشنهاد شده بود ولی این دقیقاً دو روز پیش از شروع فیلمبرداری شش قسمت از سریال «مونلایتینگ» Moonlighting بود درنتیجه او هم مجبور به رد این پیشنهاد شده.
6ـ تمام فیلم در انگلستان فیلمبرداری شد
کوبریک که در نیویورک به دنیا آمده بود و ادعا میکرد که از پرواز میترسد انگلیس را به عنوان مکان ساخت فیلم برگزیده بود. یک پایگاه ارتش انگلیس به عنوان اردوگاه تمرینی بکار گرفته شد. یک کارخانه گاز متروکه که قرار بود تخریب شود هم بهعنوان جایگزین شهرهای ویتنام انتخاب شد. برای ساخت اتمسفر جنگل مانند ویتنام 200 درخت نخل از اسپانیا و گیاهان پلاستیکی از هنگکنگ وارد کردند. یک کلنل بلژیکی هم که از طرفداران بزرگ کوبریک بود چهار تانکِ “اِم 41” به او برای ساخت فیلم قرض دارد.
7 ـ یک جراحت تقریباً مهلک فیلمبرداری را برای 4 ماه و نیم به تعویق انداخت
در اواخر شبی در میانه مرحله تولید فیلم، آر لی ارمی R. Lee Ermey (بازیگرِ نقش گروهبان هارتمن) در یک تصادف ماشین تمام دندههای یک سمت بدنش شکست. آسیب وارده به او یکی از دلایلی بود که مرحله فیلمبرداری تقریباً یک سال تمام طول کشید. اگر به طور دقیق بخواهیم بگوییم از 27 آگوست 1985 تا 8 آگوست 1986.
8ـ موداین در طول ساخت فیلم خاطراتش را مینوشت
این کار به او کمک میکرد که به ذهنیت یک خبرنگار نزدیکتر بشود، درست مثل کاراکتری که نقش آن را ایفا میکرد. کوبریک بعضی از اوقات از او میخواست تا از روی دفتر خاطراتش برای همه بلند بخواند. در سال 2005 موداین خاطراتش از غلاف تمام فلزی را منتشر کرد.
9ـ کوبریک و موداین یک مقابله جدی باهم داشتند
کوبریک نمیخواست به موداین اجازه بدهد که برای تولد پسرش به بیمارستان برود و به او گفت که او فقط جلوی دست و پای دکتر را خواهد گرفت. موداین هم چاقوی جیبش را درآورد و تهدید کرد که دست خود را خواهد برید تا بتواند به بیمارستان برود. این تهدید جواب داد.
10 ـ سرباز جوکر قرار بود در انتهای فیلم کشته شود
در ابتدا قرار بود که فیلم با صحنه فلش بک مراسم خاکسپاری جوکر شروع شود اما کوبریک احساس کرد که این کار اشتباهی است. با این حال همچنان به کشتن جوکر در جریان ساخت فیلم فکر میکرد و دائم از موداین میپرسید که آیا فکر میکند درست است کاراکترش بمیرد. موداین با عصبانیت به کوبریک گفته بود که زنده ماندن و نجات از جنگ و به خاطر آوردن وحشت آن برای باقی عمرش بهترین پایان برای جوکر و فیلم است. یکبار دیگر کوبریک عقبنشینی کرد و این را پذیرفت.
استنلی کوبریک و متیو موداین
=====================================
نقد و بررسی
-------------------------------------------------------------------------
نقد اول
جنگ شاید یکی از احمقانهترین اختراعات بشریت باشد، اما بدونشک معدن طلایی برای نویسندگان و داستانپردازان است. جنگجهانی دوم با میلیونها مرگ انسانی (چه مستقیم و چه غیرمستقیم به دلیل قحطی و بیماری) شاید یکی از بزرگترین فجایع بشری باشد، اما باعث شد که هنر وارد دورهای شود که بهترین داستانها را به مخاطب عرضه کند. یکی دیگر از جنگهایی که برای داستانپردازان بسیار جذابیت دارد، جنگ ویتنام است. جنگ ویتنام که غالباً بعنوان یکی از خونبارترین و همچنین خاکستریترین جنگها شناخته میشود، به قدری تار و پود سربازان و مردمان دخیل در جنگ را تکان داد که باعث شد بسیاری از آنان دیدگاه خود را به بشریت عوض کنند. یکی از این افراد گوستاو هسفورد بود که پس از اتمام جنگ ویتنام، رمان «نزدیک به انتها» را بر اساس خاطرات خودش در تمرینات و جنگ مینویسد. حدود هشت سال پس از انتشار رمان، استنلی کوبریک از آن بعنوان پایه برای خلق یکی از بیادماندنیترین فیلمها درباره جنگ ویتنام استفاده میکند: «غلاف تمام فلزی».
استنلی کوبریک نیز با ورود به دههی هشتاد تصمیم گرفت که وارد ژانر جنگ بشود و قدرت کارگردانی خود را به نمایش بگذارد.
در دههی هشتاد، سینما با یک موج جدید روبهرو شد. جوانانی که در دههی شصت و هفتاد با جنگ ویتنام دست و پنجه نرم کرده بودند حال نیازمند سینمایی بودند که برایشان همان خاکستری بودن و همان رنجهای جنگ ویتنام را یادآور باشد. به این دلیل داستانهای سینمایی بیشتر به سمت دنیاهای خاکستری و فراتر از خیر و شر رفتند و فیلمسازان سعی کردند که روایتهایی را خلق کنند که در آن مخاطب نتواند به راحتی با شخصیتهای اصلی و اعمالش همذاتپنداری کند و هرچه که آنان انجام میدهد را بعنوان یک کار خوب قبول کند؛ و بهترین مکان برای خلق این دنیا همان چیزی بود که مخاطب را تربیت کرده بود، میدان نبرد ویتنام.
استنلی کوبریک نیز با ورود به دههی هشتاد تصمیم گرفت که وارد ژانر جنگ بشود و قدرت کارگردانی خود را که پیش از این در فیلمهای متفاوتی اثبات کرده بود در این ژانر نیز نمایش بدهد. بنابراین با کمک هسفورد داستانی را بر اساس رمان گسترش داد که در آن بتواند تاثیراتی که جنگ در بیست سال بر روی چندین نسل جوانان آمریکایی گذاشت را نمایش بدهد. در فیلم، ما با یک سرباز جوان در پایگاه تمرینات نظامی آشنا میشویم که گروهانش در آنجا توسط یک فرمانده نظامی مورد شکنجه قرار میگیرد تا همگی آنان بتوانند “بهترین سرباز” برای ارتش آمریکا شوند و سپس ما همین سرباز را در خط مقدم در مقابل سربازان ویتنامی دنبال میکنیم.
داستان فیلم به دو بخش تقسیم شده است: بخش تمرینات و بخش نبرد؛ و این دو بخشه شدن داستان به آن یک صدمه جدی وارد کرده. معمولاً در داستانهایی که قرار است در دو یا چند بخش روایت شوند، هدف تمامی این بخشها یکسان انتخاب میشود تا بین آنها هماهنگی بیشتری نمایان شود؛ اما در غلاف تمام فلزی هر بخش یک هدف جدا را دنبال میکند. بخش اول با هدف نشان دادن پروسهای که باعث میشود سربازان آمریکایی از جوانان عادی به ماشینهای کشتار بیرحم تبدیل شوند نوشته شده و بخش دوم با هدف نشان دادن تغییر مردم عادی به مهرههای کوچک در جنگی که بنظر بیانتها میرسد نوشته شده و در بخش دوم هیچ اشارهای به پروسه و یا تمرینات بخش اول نمیشود و حتی سربازانی که در بخش دوم نمایان میشوند ماشینهای کشتار بیرحم نیستند، به جز عدهای معدود که بنظر میرسد هدف کوبریک از نمایش آنها نشان دادن دستهای باشد که از جنگ برای خالی کردن عقدههای خونخواهانه خود استفاده میکنند.
وسواس بیش از حد کوبریک برای توجه به جزئیات کوچک صحنه باعث شده است که صحنههای نبرد در بخش دوم فیلم با وجود آنکه بنظر ساده و بدون تجملات هستند بسیار تاثیرگذار باشند.
با وجود آنکه دوبخشی شدن داستان و فیلم به آن ضربهی محکمی وارد کرده، اما هر بخش به تنهایی دارای ساختاری بسیار مستحکم و روند کاملاً درست است. میتوان گفت که غلاف تمام فلزی، دو فیلم متفاوت است که پشت سر یکدیگر نمایش داده میشوند. البته لازم به ذکر است که بخش اول در کنار یک فیلمنامه قدرتمند از یک عنصر بسیار جذاب دیگر نیز بهرهمند است: آر. لی ارمی. برخلاف دیگر فیلمهای کوبریک که معمولاً بازیهای قدرتمند فراوانی دارند، غلاف تمام فلزی از تیم بازیگری خوبی برخوردار نیست. اکثر بازیگران نقشهای کلیشهای را بدون کوچکترین تغییری بازی میکنند و در بهترین حالت قابل قبول هستند؛ که البته این مشکل در بخش دوم فیلم بیشتر نمایان میشود زیرا در بخش اول آر. لی ارمی بخاطر قدرت زیادش در بیان دیالوگها و احساسات شخصیت، دیگر بازیگران را نیز مجبور میکند که با او همراه شوند؛ تا جایی که شکاف بزرگی بین بازی میتو موداین، بازیگر شخصیت اصلی، در دو بخش فیلم دیده میشود.
در بخش اول، آر. لی ارمی در نقش فرماندهی گروهانی که قرار است این جوانان عادی را تبدیل به ماشینهای کشتار بکند ظاهر میشود و به راحتی بخش اول را از آن خود میکند. دیالوگهای تند و لحن بسیار خشن ارمی در کنار قاببندیهای کوبریک برای تاثیرگذارتر کردن این لحن باعث میشود که ارمی به همان شدتی که برای سربازان درون فیلم موجودی خطرناک است، برای مخاطب نیز خطرناک باشد. در کنار این نکته، بداهههای ارمی که تاثیرگرفته از دوران خدمتش بودند نیز به شخصیتش کمک کرده تا از یک کلیشه به چیزی فراتر تبدیل شود. قدرت ارمی و تاثیر شخصیتش به قدری بالا است که در بخش دوم که او حضور ندارد میتوان به راحتی جای خالی نقش او را احساس کرد.
از نظر فنی نیز فیلم در یک جایگاه بسیار بالاتر از حد عادی قرار دارد. وسواس بیش از حد کوبریک برای توجه به جزئیات کوچک صحنه باعث شده است که صحنههای نبرد در بخش دوم فیلم با وجود آنکه بنظر ساده و بدون تجملات هستند بسیار تاثیرگذار باشند و در تمامی آنها جزئیات زیادی در هر بار دیدن فیلم کشف شود. استفاده درست کوبریک از قدرت جلوههای ویژهای که دهه هشتاد برایش به ارمغان آورده بود باعث میشود که فیلم حتی پس از گذشت سالها جلوههای ویژه قدیمی یا غیرقابلباور نداشته باشد. اما اگر قرار باشد به یک نقطه فنی در این فیلم بعنوان مهمترین نکته اشاره شود، باید نورپردازی فیلم در صدر جدول قرار بگیرد. نورپردازی غلاف تمام فلزی به راحتی بیش از هشتاد درصد فضاسازی فیلم را برعهده دارد. استفاده کوبریک از نورهای سرد برای نشان دادن خشونت بیمغز و استفاده از نورهای گرم برای نشان دادن انسانیت از دست رفته سربازان یک روند کاملاً دقیق برای شخصیتهای فیلم در بخش دوم فراهم میکند.
در انتها باید گفت که غلاف تمام فلزی به راحتی میتوانست یک فیلم سادهی دیگر درباره جنگ ویتنام باشد، اما قدرت آر. لی ارمی در نمایش شخصیتی که در باقی فیلمها معمولاً به کنار رانده میشد، نورپردازی کوبریک که در طول بخش دوم شخصیتها را به خوبی نمایش میدهد و جلوههای ویژهای که خونین بودن و وحشت جنگ ویتنام را به بهترین نحو برای مخاطب ارمغان میآورند باعث میشود که نام این فیلم برای همیشه در بین بهترینهای جنگ ویتنام حک شود.
---------------------------------------------------------------------------
نقد 2 :
غلاف تمام فلزی ماجرایی تلخ و گزنده را در خلال جنگ ویتنام و در یک پایگاه آموزش تفنگداران نیروی دریایی ارتش آمریکا و بعد از آن در میدانهای جنگ در ویتنام روایت میکرد. فیلم انتقادی به تزریق روحیه وحشیگری و جنگطلبی به سربازان بیچاره آمریکایی و تبدیل کردن آنها به حیوانات دست آموز است …
با وجودی كه تنها 25 سال از زمان ساخت فیلم می گذرد غلاف تمام فلزی دیگر به فیلمی كاملا ً كلاسیك بدل شده است. این فیلم را میتوان به دو اپیزود کلی تقسیم کرد ؛ مستقل از هم ولی مربوط به هم. بخش اول فیلم اختصاص دارد به تربیت نیروهای نظامی ارتش امریکا و بخش دوم استفاده از این نیروها در جنگ ( و در اینجا جنگ ویتنام ). در هر دو بخش میتوان ردپای نگاه انتقادی کوبریک را دید. در اپیزود اول، برخورد فرمانده جوخه ( گروهان ) با افرادش و تلاش آنها برای در قالب قرار گرفتن نشان میدهد. تاکید او بر تبدیل افرادش به انسانهایی که آرزویی بجز جنگ و کشتن ندارند و احساسات واژه ی نامفهومی برای آنهاست. بعضی براحتی از پس تمرینات نظامی برآمده و مشکل ِ چندانی پیدا نمیکنند ولی بعضی از آنها ( مثل لئونارد (Vincent D’Onofrio ) یا سرجوخه پایل بخاطر چاقی و اضافه وزنش )، نمیتوانند از پس تمرینات و وظایف محول شده به آنها برآیند. برخورد معروف فرماندهان در اینجا را همه میدانیم: ” تنبیه برای همه است “. فرمانده گروهان ِ این فیلم هم برای ایجاد انگیزه در سایر سربازان برای اصلاح لئونارد، به جای تنبیه شخص خاطی دست به تنبیه سایر سربازها میزند که همین عمل باعث گرفتن انتقام بقیه از لئونارد میشود ؛ کشیدن پتو روی لئونارد وقتی که او خواب است و زدن او.
کوبریک در بخش دوم فیلم هم، به طرق مختلف از جنگ ویتنام و اعزام نیرو به آنجا انتقاد میکند ؛ گاهی از زبان ِ جوکر (Matthew Modine ) بطور مستقیم و گاهی غیر مستقیم با نشان دادن صحنه های بیکاری ِ سربازان که سرگرم لاس زدن با فاحشه های ویتنامی هستند.
در این فیلم هم ( مثل فیلمهای دیگر کوبریک ) میتوان سینماتوگرافی (= فیلمبرداری ) منحصر بفردی که مورد علاقه کوبریک است را دید. تعقیب بازیگر توسط دوربین و یا دوربین توسط بازیگر به مدت طولانی ؛ برای ملموس تر شدن این نکته لازم است به چند صحنه از دو فیلم معروف تر ِ کوبریک بیشتر دقت شود:
1- در فیلم درخشش، صحنه ای را که دوربین بدنبال دنی ( پسر بچه ی کوچک ) میدوید تا شاهد اتفاقاتی باشد که قرار است در سوی دیگر هتل رخ دهد..
2- در همین فیلم ” غلاف تمام فلزی ” صحنه های ابتدایی فیلم که فرمانده روبروی سربازها قدم میزد و قوانین را برای آنها تشریح میکرد..
اولین مورد تعقیب بازیگر توسط دوربین است و دومی عکس آن. از این دست صحنه ها در فیلمهای کوبریک به وفور یافت میشود که این میتواند حاصل ذوق استنلی کوبریک باشد در زمینه ی تصویر برداری. ( حتما ً میدانید که کوبریک قبل از ورود به عرصه فیلم سازی، به عکاسی می پرداخته است ).
یکی از زیباترین بخشهای فیلم، شبی بود که لئونارد، فرمانده را در دستشوئی کشت و سپس خودکشی کرد. سکانسی که به مدت سه چهار دقیقه نفسم را در سینه حبس کرد. جایی که لئونارد انتقام همه ی سربازها را از فرمانده ی بی منطق ِ زورگو گرفت و در ادامه خودش را هم راحت کرد.
نکات جالب توجه:
– تشابه بیمار ِ روانی ِ دو فیلم ” درخشش ” و ” غلاف تمام فلزی ” برایم جالب بود. حالات روانی سرجوخه لئونارد بسیار بسیار شبیه ِ جک تورنس ِ فیلم درخشش بود. اگرچه ” غلاف تمام فلزی ” هفت سال بعد از “درخشش ” ساخته شد ولی روانی ِ این فیلم ها خیلی شبیه هم عمل میکردند.
– گنجاندن ِ یک مصاحبه سوری در فیلم با سربازان جنگ ؛ ایده ای ست برای به فیلم درآوردن حرفهایی که از گوشه و کنار جنگ شنیده می شد و در واقع درددل سربازهاست که به تصویر درآوردن آن کار ساده ای نیست.
– قبل از ساخته شدن این فیلم وقتی از کوبریک پرسیدند: ” چرا میخواهی درباره ی موضوعی که این همه فیلم درباره اش ساخته شده، فیلم بسازی ؟ ” جواب داد: ” میخوام بهترینش رو بسازم “. اگرچه من تمام فیلمهایی که در این زمینه ساخته شده را ندیده ام، ولی فکر می کنم این فیلم یکی از بهترین ها باشد.
– کلاه جوکر که در پوستر اصلی فیلم هم هست؛ حک شدن ِ عبارت ِ ” متولد شده برای کشتن” در کنار علامت صلح! ترکیب طعنه آمیزی به حرفهای بانیان جنگ در امریکا.
غلاف تمام فلزی یک فیلم جنگی غیر تبلیغاتی بود و تقریبا یک شعر ضد جنگ دقیق. واما چقدر همه جنگها شبیه هم هستند. تکاندهنده ترین قسمت کار سکانس جلسه خبرنگاران جنگی بود با واژه های ماشینی از پیش تعریف شده، گزارشهای خشک و قرار گرفته در چهار چوب سانسور که اکثر مردم امروزه با این ادبیات آشنا هستند.
منبع: ww2006
----------------------------------------------------------
نقد 3 :
فیلمی استادانه درباره جنگ نه كنارجنگ، بلكه مقابل جنگ، جنگی كه سربازان علت آن را نمی دانند.وتنها باید از دستورات مافوق خود اطاعات کنند. اطاعتی کورکورانه و عاری از تفکر و اندیشه! سربازانی كه فقط به آنها می گویند بجنگید، ولی علت ودلیل آن گفته نمی شود. با پایان هر روز جنگ، سربازان تنها از یك چیز خوشحال هستند ازاینكه امروز زنده هستند و می توانند یك روز دیگر را شروع كنند و به كشتن ادامه بدهند. گویی که انسان ها شادابی خود را با کشتن دیگران بدست می اورند. ما در دنیایی زندگی می كنیم كه با سلاح های خود به خواب می رویم و با آنها از خواب بلند می شویم و آن را وارد زندگی خود كردیم و بدون آنها به زندگی خود نمی توانیم ادامه بدهیم. مگر ما انسان ها از یك نوع نیستیم پس چرا همدیگر را به دلایل مختلف نابود می كنیم این سئوال بسیار پیچده ای ست كه پاسخگویی به آن بسیار دشوار است، اما كوبریك به راحتی در فیلم خود علت آن را بیان كرده است.گوی ما انسان ها در دریایی جاهتلبی ها و خودخواهی های خود غرق شده ایم و چشمان مان را بر هرانچه که به نفع مان نیست بسته ایم. کوبریک در تمام فیلم هایش به این نکته اشاره دارد که همواره گروهی از انسان ها به دنبال سواستفاد از دیگران هستند و انها را به شکل نردبانی می بینند که برای رسیدن به اهدف خود راهی اسانتر از ء بالا رفتن از این نردبان را نمی بینند. انسان های كه فقط به فكر منافع خودشان هستند. از یك انسان خواسته می شود چیزی باشد که نمی تواند باشد. چرا در قسمت اول فیلم با سرباز” پایل” انگونه رفتار می شود و از او خواسته می شود ماهیت دورنی خودش را تغییر دهد. او را می خواهند به انسانی بدل کنند، که تنها بتواند مرگ را به همنوعان خود هدیه دهد. انسانی که کوبربک، به آن پرداخت می کند ماشین جنگی ست که تمامی احساسات و عواطف بشری را در خود نابود کرده است وبجای آن بذره خشم و نفرت را در قلب خود کاشته است. اما این تغییر ماهیت برای شخصیت سرباز پایل محال است و طولی نمی کشد که شخصیت او دچار تضاد های گوناگونی می شود و با خود خودش انچنان درگیر می شود که دست به آن خودکشی می زند. دلیل ان است که او شرایط پذیرفتن چیزی که ازش خواسته می شود را ندارد. او در پایان دوره آموزشی برایش این مطلب اشکار می شود که در اینده چیزی جزء کشتن، مردن انتظارش را نمی کشد و مردن را از زنده ماندن ترجیح می دهد. جامعه ای که آن زمان کوبریک مورد بررسی قرار می دهد نشانه از آن دارد که به تنها استعدادی که بها وقیمت داده می شود استعداد کشتن ضایع کردن حق دیگران است و هر کسی که توانایی انجام این کار را نداشته باشد محکوم به مرگ است. و اما شخصیت جوكر كه روی كلا ه اش نوشته من به دنیا آمدم تا بكشم ولی روی لباس خود آرم سازمان صلح جهانی را زده است شاید كوبریك می خواهد شخصیت دو گانه افراد را به نمایش بگذارد انسانی كه در عصر معاصر تنها به خود و خواسته های خود فكر می كند ونه چیز دیگر ودر هر شرایط ودر هر موقعیت دیگران را فراموش می كند و به هر شكلی كه به نفعش با شد در می آید. در دنیایی كه كشتن انسان ها افتخار است افتخاری كه برای آن از انسان فیلمبرداری و عكاسی می شود تا به اعنوان افتخار برای انسان های كه دور از این جنگ هستند به نمایش گذاشته شود.
اگر به شخصیت آن عكاس توجه كرده باشید در ابتدا كه او وارد آن محیط نظامی و جنگی می شود از آن همه كشتن دچار تهو می شود ولی در آخر آن چنان شخصیت خود را به آن محیط تطبیق می دهد كه خودش آن دخترك ویتنامی را زخمی می كند و كاملا این باور را دارد كه كار درستی كرده است چون در محیطی قرار دارد که اگر این کار را انجام ندهد ادم ابله و نادانی خطاب می شود.این انسان ادم ضعیف و ناتوانی است نه سرباز پایل چونكه به راحتی می توان آن را به شكل های مختلف تبدیل كرد. موجودی که از خود اراده و باوری ندارد. انسانی كه از كشتن لذت می برد وآن را یك افتخار برای خود قلم داد می كند. واما آن دختر ویتنامی آخر فیلم دختر پچه ای كه به كار خود ایمان دارد واین ایمان به كارش باعث می شود كه گروهی چند نفر را به تنهایی دچار مشکل كند. این دخترك می داند چه كاری دارد انجام می دهد آن چیزی جزء دفاع از خود و كشور خود نیست وبا تمام وجود این كاررا انجام می دهد وبه راحتی وبه تنهایی می تواند این گروه را متلاشی كند حتی صحنه آخر فیلم باآینكه آن دخترك نفراتی از گروه را كشته است و بعد از زخمی شدن ان دختر، در صورت آن گروه چیزی جز شكست را نمی توان دید و نهایتا دخترك توسط عضو خنثی گروه یعنی جوكر كه یك حد تعادل برای انسان بودن است كشته می شود تمام این فیلم داخل یك استدیو ساخته شده است سكانس های تیراندازی و جنگ به نوبه خود عالی هستند بدون تردید این فیلم یكی از بهترین فیلم های جنگی یا حتی بهترین فیلم جنگی محصوب می شود. یكی از صحنه های بسیار زیباه فیلم زمانی است كه یكی از سربازان امریكایی داخل هلیكوپتر به مردم بی دفاع ویتنامی كه هیچ سلاحی هم با خود به همرا ه ندارند تیراندازی می كند از این صحنه چه چیزی می توان درك كرد، خوی كثیف یك انسان كه در هر زمان به دنبال ارزاء نیازهای خود است، مطمئا كسی كه همچنین كاری انجام می دهد از آن لذت می برد و در فكر خود، انسانی قوی وشجاعی به نظر می رسد، ولی اینطور نیست این مرد فراموش کرده است که اگر به دسته یکی از آن بچه های بی دفاعی که او به سمت شان تیرندازی می کند سلاحی داده شود، همانند ان دختر ویتنامی آخر فیلم او را نابود خواهند کرد. البته در هر دو این سکانس ها دوربین فیلمبرداری به طوری استادانه ای برتری افراد را نشان می دهد به طوری که هر زمان فردی در موقعیت مناسب تری قرار گرفته باشد همانند ان سرباز داخل هیلکوپتر یا دخترک ویتنامی می تواند افراد مقابل خود را نابود کند. ان سرباز داخل هیلکوپتر انسان قوی نیست بلكه بسیار هم ضعیف است. انسانی كه به مانند ابزاری است در دست قدرتمندانی كه حتی یكی از آنها را هم از نزدیك ندید است و چون انسانی بسیار فرومایه وابله است به صورت بسیار استادانه ابزار دست آنها قرار گرفته است به گونیكه اصلا خودش هم از این مطلب را نمی داند.ونكته آخر آهنگ بسیار دقیق و زیبایی این فیلم آهنگی كه در بسیاری از صحنه ها فیلم را چندین برابر دیدنی تر می كند. به طوری كلی این یكی از ترفندهای كوبریك در فیلم هایش است یعنی به كار بردن آهنگ های بسیار دقیق و به موقع برای خلق تصاویری شگرف ودیدنی.
------------------------------------------------------------
نقد 4 :
در سال 1986 استنلی کوبریک به سراغ ویتنام رفت و این جنگ وحشتناك را در تلخترین اثر سینمای جنگ در فیلم <غلاف تمام فلزی> مطرح كرد كه به نظر من یكی از بهترین آثار سینمای جنگ در زمینه روابط انسانی به شمار میرود. در این فیلم نیز فرمانده دیوانهای وجود دارد كه كمتر از ژنرال استرنج لاو نیست.
كوبریك در آثار جنگ نشان میدهد كه هیچ كشوری نمیتواند با قدرت سلاح جنگی و نفوذ دیوانهوارش كشور دیگر را تصرف كند و این موضوع را در شكلی بسیار زیبا در فصل پایانی <غلاف تمام فلزی> نشان میدهد؛ جایی كه دختر چریك ویتنامی به تنهایی سد عبور سربازان امریكایی میشود و آنها را یكی پس از دیگری به خاك مینشاند و در میان آتش و خون و خرابههایی كه چیزی از بقایای زندگی را باقی نگذاشتهاند تا آنجا به جنگ ادامه میدهد كه خود قربانی میشود.
در این فیلم كه تلخی و گزندگی بیشتری نسبت به آثار جنگی دیگر دارد كوبریك مسئله روابط خشك جامعهای را مطرح میكند كه میخواهند در داخل دایره آن جامعه، رفتار غیرانسانی الگو شود.
زمانی كه در فصل اول فیلم پایل سرباز از عهده تمرینات برنمیآید و درنتیجه فشارهایی كه به او تحمیل میشود تصمیم به خودكشی میگیرد، در همین لحظه هارتمن — فرمانده دسته — جریان را میفهمد و طبق معمول شروع به عربدهكشی و پرخاشگری میكند و میگوید: این كارها چیه ابله؟! وقتی بچه بودی مامان و پاپات به اندازه كافی بهت توجه نكردند.
در همین لحظه صدای گلوله تفنگ پایل قلب هارتمن را سوراخ كرده او را نقش زمین میكند و پس از لحظاتی در میان بهت همگان، پایل ماشه لوله تفنگ را در دهانش قرار میدهد و آن را میچكاند و مغزش روی كاشیهای سفید دیوار پشت سر او پاشیده میشود.
این صحنه كه تلخترین حادثه تاریخ در روابط نابسامان انسانها است اوج درماندگی حاصل از نیروی تفكر صاحبان ماشین جنگی را مطرح میكند. این امر وابسته به زمان معینی از تاریخ بشری نبوده و فقط شكل و شیوههای آن متفاوت است.
همانطور كه این ارتباط اسطورهای را در <اسپارتاكوس> مطرح و به ارتباط ناهماهنگ انسانها توجه میكند. او حتی بهطور موشكافانه به رابطه نابهنجار كراسوس با بردهاش میپرازد و جالب اینكه سكانس گفتگوی آنها توسط استودیوی یونیورسال از فیلم حذف شد.
این فیلم كه در مورد جنایت و قساوت حاكمان نظام روم باستان است واقعیت زندگی و مرگ بردهها را نشان میدهد، بردههایی كه به نام گلادیاتور تبدیل به اسباببازی شدهاند و موجبات سرگرمی اربابان را فراهم میكنند. برای اینكه به نبوغ كوبریك در این زمینه بیشتر پی ببریم، به رابطه همسو در فیلمهای او توجه میكنیم.
یعنی هنگامی كه برده سیاهپوست ناگهان در مبارزه از كشتن اسپارتاكوس صرفنظر میكند و ناگهان نیزه را به طرف امپراطور پرت میكند، همسویی موازی با سكانسی در <غلاف تمام فلزی> دارد كه پایل با كشیدن ماشه قلب هارتمن را سوراخ میكند. زیرا نفرت هر دو رنگ یكسانی دارد و هر دو فرمانده هویت انسانی آنها را لگدمال كردهاند. آنها بخوبی متوجه میشوند كه هر دو دشمن مشتركی داشتهاند و تنها طول تاریخ شكل و شمایل آنها را از هم متمایز كرده است.
كوبریك توانسته است دست روی یك نقطه اصلی در هستی انسان بگذارد كه آدمها همدیگر را در صورتی كه تغییر هویت نیابند دوست دارند. این موضوع در <غلاف تمام فلزی> زمانی كه دختر ویتنامی مجروح شده نمایان است. جوكر كه هنوز هویت خود را حفظ كرده چشم از او برنمیدارد و برای آنكه دختر به آرامش ابدی برسد ماشه را فشار میدهد و سپس آنچنان نگاهی به دختر میاندازد كه ورای عینكش میشود به نگاه نافذ كوبریك فكر كرد؛ نگاهی كه در پس عینكی دایرهایشكل راز و اندیشه پنهانشده در ضمیر انسان را به نوعی از تصاویر سینمایی میكشد و در بطن آن میتوان صدای موسیقی فنای انسانیت را حس كرد. بیجهت نیست كه اورسن ولز درباره او میگوید: <در میان همه آنهایی كه نسل جوان خوانده میشوند كوبریك برایم یك غول است.> در این چهار فیلم كه ژانر جنگی دارد، حقیقت حالت فلسفه پراگماتیستها را پیدا كرده است و حقیقت یعنی نبرد نابرابر با ویتنام یا هر جای دیگر به مثابه ویتنام. هارتمن فرمانده سربازان آنها را حشره و كثافت و آشغال خطاب میكند. او حتی اسم سربازان را نیز عوض كرده و هویت اسمی را از آنها میگیرد، زیرا حقیقت برای آنها از دست دادن هویت و كشتن دیگران است.
هارتمن به قدری آنها را از هویت اسمی دور میكند كه نهتنها اسم خاصشان را تغییر میدهد بلكه بر مبنای شرایط به تغییر اسم عام نیز میپردازد. به این دیالوگها توجه كنید:
هارتمن: چه كار میكنید تا زنده باشید، خانمها؟
سربازان: میكشیم، میكشیم، میكشیم.
و زمانی كه سربازان به آمادگی لازم میرسند هارتمن میگوید: <امروز دیگه شما كرمهای بیخاصیت نیستید. امروز شما سربازان نیروی دریایی هستید.> در اینجا دیگر هویتی در كار نیست و گویی در ماشین جنگی امریكا وجود هویت به مثابه كرم بیخاصیت و… است. وجود سكانسهای به این گزندگی در هر چهار فیلم جنگی كوبریك دیده میشود.
مرگ برده سیاهپوست در برابر چشمان اسپارتاكوس شكلی اسطورهای از مرگ پایل در مقابل چشمان جوكر در <غلاف تمام فلزی> است.
آنچه در بیشتر آثار كوبریك قابل لمستر است نوعی از بیماری انسانها است كه حالت روحی دارد و سرگشتگی را در زیر متن ارتباط انسانها نشان میدهد. حتی گاهی به ویرانی انسان نیز میانجامد.
سكانس مستراح در <غلاف تمام فلزی> و طرز آرایش صحنه توالتها در آنجا خود نشان از واپس زده شدن میل جنسی است. نمای اولیه فیلم، سر تراشیدن سربازها یكی پس از دیگری كه با بیمیلی آنها توام است نوعی واپسگرایی است كه در ضمیر ناخودآگاه آدمها نشانگر دنیایی است كه غرورشان را به زمین میریزند؛ یعنی آنها باید سركوفته شوند، یعنی یك نوع سركوفتگی به شكل فرویدیسم.
منبع: مجله نقد سینما » شماره 9
--------------------------------------------------------------------
نقد 5 :
فیلم Full Metal Jacket (غلاف تمام فلزی)یک درام-جنگی محصول سال ۱۹۸۷ به کارگردانی استنلی کوبریک می باشد. از بازیگران این فیلم میتوان به متیو موداین(Matthew Modine) ، آدام بالدوین(Adam Baldwin) ،وینسنت دن آفریو(Vincent D’Onofrio) و لی ارمی(Lee Ermey)اشاره کرد.در بی سلیقگی برپا کنندگان مراسم اسکار همین بس که “غلاف تمام فلزی” شاهکار استنلی کوبریک تنها در یک دسته نامزد جایزه اسکار شد و در نهایت نیز با دست خالی مراسم را ترک کرد. این فیلم یکی از بهترین فیلم های جنگی تاریخ سینما می باشد. کوبریک در این فیلم سعی دارد بیشتر به تاثیرات مخرب جنگ بر روی سلامت روحی سربازان و بطور کلی افراد درگیر در جنگ بپردازد.
استنلی کوبریک کارگردانی کمال گراست او وقتی به سراغ ژانری میرود تمام انرژی و تلاشش را میگذارد تا بهترین اثر خودش را ارائه دهد.باید خوشحال باشیم که او برای هر فیلمش به سراغ ژانری متفاوت میرفت زیرا میتوانیم در هر ژانری شاهد یک شاهکار از او باشیم.”غلاف تمام فلزی”(Full Metal Jacket) شاهکار کوبریک در ژانر درام-جنگی می باشد. بدون شک این فیلم جزو پنج فیلم برتر جنگی در تاریخ سینما میباشد.فیلم از لحاظ مفهومی به سه بخش مهم تقسیم میشود. بخش اول در پادگان آموزشی میگذرد اینجا جائیست که بذر جنگ کاشته میشود.در این بخش میبینیم چگونه افراد معمولی به ماشین هایی برایکشتار تبدیل میشوند،انسان هایی که بدون پرسیدن این سوال که چرا باید آدم کشت؟براحتی آماده کشتارند.بخش دوم به پشت جبهه جنگ میپردازد اینجا جائیست که بذر جنگ جوانه زده و در حال شاخ و برگ گرفتن میباشد.در این قسمت اهداف ساختگی و پوچی که در ذهن سربازان آمریکایی(آزاد سازی مردم ویتنام)و در طرف مقابل مردم و نظامیان ویتنامی(دفاع در برابر حمله ی دشمن غاصب)جای داده شده بسیار زیرکانه و به زیبایی به تصویر کشیده می شود.اینجا دیگر انسانیت مفهومی ندارد و بقا به هنگام جنگ مهمترین هدف هر انسان است.اما در بخش سوم کوبریک به سراغ ریشه هایجنگ رفته است آنجا که سیاست کثیف عده ای برای راه اندازی چنین جنگ هایی را نشان میدهد.افرادی که هیچ ارزشی برای جان و مال انسانها قائل نیستند و جنگ هایی را شروع میکنند که در آن پیروزی وجود ندارد بجز خودشان.
موسیقی و بازیگران…
یکی از نکات بارز این شاهکار استفاده از سرودها و آهنگ های نامتعارف در سکانس های مختلف فیلم میباشد.کوبریک اینکار را بصورت استادانه ای انجام داده است.برای مثال در صحنه ای که جنگ و بمباران در اوج خودش قرار دارد او از آهنگی شاد و ریتمیک استفاده میکند تا مسخره بودن جنگ را نشان دهد.
آهنگسازی فیلم غلاف تمام فلزی بعهده ویویان کوبریک دختر استنلی کوبریک می باشد که بنظر بخوبی توانسته نظر پدرِ سختگیرش را جلب کند.اما از دیگر نکاتی که کوبریک در این فیلم زیرکانه در نظر گرفته است.استفاده از بازیگران ناآشنا در این فیلم میباشد که به باورپذیر کردن فیلم کمک بسیاری کرده است.البته کوبریک استاد بازی گرفتن از بازیگرانش می باشد و در این فیلم نیز بازیگرانش بخوبی از پس نقش هایشان برآمده اند.لی ارمی در نقش گروهبان هارتمن یکی از بیادماندنی ترین سکانس های تاریخ سینما را در ابتدای فیلم و در بدو ورود سربازان رقم زده است.
===========================================================================
تحلیل فیلم
====================================================
سال ۱۹۸۰ کوبریک به تازگی فیلم “درخشش” را تمام کرده بود و فیلم به اکران در آمده بود. کوبریک در اوج دوران هنری خود قرار داشت و با “درخشش” عملا تمام ژانرها را تجربه کرده بود و تقریبا در هر ژانری از درام، طنز و علمی تخیلی گرفته تا روانشناسانه و وحشت فیلم ساخته بود. برای فیلم بعدی خود تصمیم گرفت تا با مایکل هِر، که نویسنده مطرحی در حوزه آثار جنگی بود و در آن سالها با کتاب گزارشهای خبری که درباره جنگ هند و چین بود مطرح شده بود، تماس بگیرد. به گفته مایکل هِر این دو حدود سه سال هر روز با هم تلفنی صحبت میکردند و کوبریک به دنبال فیلمنامهای برای فیلم جدید خود میگشت تا باز هم به خشونت مورد علاقه خود این بار در بستر جنگ بپردازد. مایکل هِر رمان موقتی ها اثر گوستاوو هسفورد یعنی “موقتیها” را به او پیشنهاد داد که این پیشنهاد با موافقت کوبریک همراه شد. هسفورد نوشتن فیلمنامه را بر عهده گرفت و کوبریک هم به نظارت بر کار پرداخت. پس از آن کوبریک به مانند همیشه به پیدا کردن بازیگران مختلف که اصولا معروف نبودند پرداخت و از آنها آزمایش گرفت. در خلال این آزمایشها بود که با لی ارمی (الحق و والانصاف پدیده این فیلم!) آشنا شد و از او تست گرفت. در واقعیت لی ارمی قبلا حدود دو سال و نیم مربی تعلیمات نظامی تفنگ داران دریایی ویتنام بود و در سال ۱۹۶۹ به دنبال انفجار راکت از ناحیه کمر و دست دچار سانحه شد. در سال ۱۹۷۶ در فیلم “اینک آخر الزمان” اثر فرانسیس فورد کاپولا نقش کوچکی را بر عهده گرفت و پس از آن نیز در فیلمهای سینمایی کوچکی بازی کرد. کوبریک پس از دیدن تست او که پانزده دقیقه به افراد مختلف فحاشی کرد و آنها را مورد تمسخر گرفت او را برای نقش مربی تعلیمات نظامی یعنی گروهبان هارتمن در فیلم خود انتخاب کرد.
غلاف تمام فلزی دو نیمه کاملا متفاوت دارد. یک نیمه بی نظیر و یک نیمه نه چندان خوب. نیمه اول فیلم چنان جان دارد و چنان ریتم و ضرب آهنگ و کمدی فوق العادهای دارد که بلا شک اگر نیمه دوم فیلم هم مانند نیمه اول آن بود این فیلم میتوانست به بهترین اثر کوبریک تبدیل شود. به جرئت میگویم با اینکه فیلم کمدی نیست اما هیچ فیلمی در تاریخ نمیتواند مثل طنز نیمه اول غلاف تمام فلزی مخاطب را به خنده بیندازد. اما متاسفانه در نیمه دوم فیلم در سراشیبی سقوط میافتد و با اتمام کامل یک داستان، داستانی دیگر را شروع میکند که اصلا جذابیت قبلی را ندارد (جز در اواخرش که کمی جان میگیرد) و به نوعی از اوج طوفان به جایی ملال آور و خسته کننده پرتاب میشویم. در ابتدا با بررسی نیمه اول فیلم شروع میکنیم. فیلم با صحنهای از آرایشگاه شروع میشود که سربازان موهای خود را از ته میزنند و همگی آماده رفتن به پادگان نظامی میشوند. پس از این صحنه ما وارد پادگان نظامی میشویم و برای اولین بار با گروهبان هارتمن رو به رو میشویم. این قسمت از فیلم جزو بی نظیرترین سکانسهای کل فیلم است. هارتمن بسیار تندخوست و با همه سربازها مثل حیوان رفتار میکند.
به آنها فحاشی میکند و از هیچ چیز نیز ابایی ندارد. در همین سکانس ما برای اولین بار با سرباز جوکر (شخصیت اصلی کل فیلم) و سرباز پایل (شخصیت اصلی نیمه اول فیلم) آشنا میشویم. پایل سربازی بسیار چاق است که اصولا نه فیزیکش به سرباز بودن میخورد و نه شجاعت لازم برای این کار را دارد. او ترسو، بی انضباط و چاق است و هارتمن از تمام این خصوصیتها تنفر دارد. پس از آن سربازان به تمرین میپردازند، پایل از انجام سادهترین حرکات نیز عاجز است و هارتمن نیز مرتب به او فحش میدهد و کتکش میزند تا بدود. این صحنهها کمیکترین لحظات فیلم است و حتی در اوج خشونت هارتمن نیز، تنبیهاتش با لحظاتی طنز (هر چند تلخ) برای مخاطب همراه است. او سربازان را مجبور میکند که بر روی تفنگهایشان اسم زنانه بگذارند، به آنها عشق بورزند و شبها با تفنگ خود به رختخواب بروند. هارتمن اعتقاد دارد که این تفکر از سربازان سلاح کشتار واقعی میسازد.
به عقیده کوبریک با این کار سربازان تبدیل به ماشینهایی به احساس میشوند (شاید هم پرتقالهایی کوکی!) که به هیچ چیز مگر تفنگ خود احساس نخواهند داشت. هارتمن جوکر را مسئول آموزش پایل میکند و از او میخواهد که تیراندازی، نظم و انظباط را به پایل آموزش دهد. پایل کم کم همه اینها را یاد میگیرد و به سرباز بهتری تبدیل میشود. در یکی از کلیدیترین سکانسها هارتمن یک شیرینی داخل چمدان پایل پیدا میکند و همه را جز او تنبیه میکند. در این سکانس که بسیار زیباست همه سربازها را میبینیم که تنبیه میشوند و پایل ایستاده بین آنها شیرینی میخورد. هارتمن اعلام میکند که هر خطایی از پایل سر بزند او کل گروهان را تنبیه میکند. این اتفاق نوعی وحدت جمعی بین سربازها برای تنفر جمعی نسبت به پایل به وجود میآورد. همان شب سربازها تصمیم میگیرند با صابون پیچیده شده لای حوله پایل را کتک بزنند. حتی جوکر نیز او را میزند. در واقع هارتمن با این کار تمام سربازها را مقابل پایل قرار میدهد و همه از او متنفر میشوند. این اتفاق و فشار تمرینات باعث میشود پایل آرام آرام عقل خود را از دست بدهد. او حالا در تنهایی فقط با تفنگ خود صحبت میکند و به آن عشق میورزد (همان چیزی که هارتمن از یک سرباز انتظار دارد). در سکانس پایانی این نیمه از فیلم جوکر، پایل را با یک تفنگ در مستراح مییابد. هارتمن سر میرسد و از پایل میپرسد که چه غلطی میکند و شروع میکند به توهین به او. پایل نیز به او شلیک میکند و هارتمن را میکشد. سپس ماشه تفنگ را در دهان خود میگذارد و خود را نیز میکشد. نگاه جنون آمیز پایل در لحظات آخر قبل از مرگ خود بسیار زیبا و تاثیر گذار است. فشار عصبی بیش از حدی که هارتمن به سربازها وارد میکند از آستانه تحمل سرباز ضعیفی مثل پایل عبور میکند و او را به جنونی میکشاند که دامان خود هارتمن را میگیرد. در واقع هارتمن تلاش خود را میکند تا از سربازان تحت امر خود انسان زدایی کند و آنها را به ماشینهایی بی احساس تبدیل کند ولی غافل از این است که این ماشین بی عقل میتواند بر علیه خالق خود عمل کند و در نهایت نیز پایل که عقل خود را کاملا از دست داده است همین کار را میکند. کوبریک در این نیمه از فیلم که در انتها بسیار تلخ و گزنده است با طنازی خاص خود در مقابل تبدیل کردن سربازان به حیواناتی بی اراده میایستد و همان طور که در پرتقال کوکی از الکس برای باز پس گیری ارادهاش حمایت میکند اینجا نیز سربازان را قربانی میداند.
در نیمه دوم فیلم سرباز جوکر را میبینیم که حالا وارد ویتنام شده است و با کمک دوست عکاسش رافترمن به گزارش میپردازد. حالا جوکر وظیفه دارد که وقایع ناخوشایند و دردناک ویتنام را گزارش کند. آنها راجع به یک گور دسته جمعی گزارش جمع میکنند و در بین راه با گروهی از سربازان برمیخورند. در حین گشت زنی در محیط ناگهان تک تیز اندازی به یکی از آنها شلیک میکند. یکی از افراد برای نجات او میرود و تک تیرانداز او را نیز با تیر میزند. سرکرده این دسته سعی میکند با مقر فرماندهی تماس بگیرد تا شرایط وخیمشان را گزارش دهد اما او هم تیر میخورد. همه افراد ترسیدهاند. یکی از آنها سعی میکند ساختمان را دور بزند. جوکر نیز از جلو حمله میکند و تک تیرانداز را میبیند. او یک زن است. در انتها رافترمن به او شلیک میکند. زن همان طور که به زمین افتاده است با التماس از آنها میخواهد که راحتش کنند. جوکر این کار را انجام میدهد و با تیر او را خلاص میکند. کشتنی از روی ترحم! سپس در سکانس آخر فیلم گروه سربازان را میبینیم که در دل شب راه میروند و آواز میخوانند. در این نیمه به عینه مشاهده میکنیم که تمام تعلیمات به هدر رفته است. جوکر نمیتواند کسی را بکشد و قادر به اقدام کردن در جنگ نیست و فقط میتواند صحبت کند. انگار هنوز کمی انسانیت در وجود او باقی مانده است و هارتمن موفق نشده است تا تمام آن را از بین ببرد. حتی وقتی که زن تک تیر انداز را میکشد این قتل از روی نفرت جنگ نیست و از روی انسانیت او را میکشد. نیمه دوم فیلم تمرکز خود را روی شخصیت جوکر میگذارد و ما با شخصیت او و تناقضات درونیاش بیشتر آشنا میشویم. تناقضی که بین حرفهایش مبنی بر کشت و کشتار و در مقابل ناتوانی او در کشتن مشخص است. حتی روی لباس او علامت صلیب سرخ نقش بسته است و روی کلاهش نوشته : زاده شده برای کشتن! ما در این فیلم سربازان بی گناهی را میبینیم که هیچ کدام اطلاعی از ماهیت واقعی جنگ ندارند و فقط مجبور به کشتن هستند. لوله تفنگشان به هر طرف که مافوقشان امر کند میچرخد بی آن که بدانند چرا و فقط مانند حیواناتی دست آموز میکشند. کوبریک در سه فیلم جنگی که ساخت نگاه ضد جنگی داشت که با راههای افتخار شروع میشود و با غلاف تمام فلزی به اوج گزندگی خود میرسد. هرچند باز هم به تیرگی رمان اصلی فیلم نیست. در نسخه اصلی رمان موقتیها که فیلم از آن اقتباس شده است جوکر شخصیت قویتری دارد و در آخر هم قلب خود را دور میاندازد و به یک قاتل تبدیل میشود اما در فیلم شخصیتی نشان داده میشود که انسانیت در وجود او نمیمیرد. همین موضوع سبب بروز تناقضات و سرگشتگی اخلاقی وی در طول فیلم میشود و هر چقدر سعی میکند بین وجه جنگی خود و انسانیش تعادل برقرار کند نمیتواند. این نیمه از فیلم با اینکه ساختار خوبی ندارد اما از لحاظ محتوایی نگاه کوبریک راجع به عدم آگاهی سربازان و تناقضات جنگی را به خوبی در بستر فیلم نشان میدهد.
فیلم از لوکیشنهای جزیره پریس و ویتنام برخوردار بود. غلاف تمام فلزی تقریبا فیلم پرخرجی حساب میشد و کوبریک مجبور شد ۲۰۰ اصله نخل را برای بعضی صحنهها از اسپانیا وارد کند و از ۵۰۰۰ مهاجر ویتنامی برای سیاهی لشگر استفاده کند. فیلم از لحاظ موسیقی نیز در سطح بالایی قرار دارد. موسیقی آخر فیلم نیز paint it black اثر گروه جاودانه سبک راک یعنی رولینگ استونز است که به فیلم حال و هوای زیبایی بخشیده است. غلاف تمام فلزی مانند اکثر فیلمهای استنلی کوبریک دچار سانسور شد و انگار قرار نبود هیچ فیلمی از وی زیر تیغ سانسور نرود. در این فیلم نیز صحنههایی مانند بریدن سر زن تک تیر انداز از نسخه نهایی فیلم که در ژوئن سال ۱۹۸۷ اکران شد حذف شدند. همچنین فیلم برای کوبریک از نظر مالی نیز یک موفقیت بود و هزینه ۱۷ میلیون دلاری آن با فروش ۳۰ میلیون دلار در پنجاه روز اول اکران جبران شد. بازیگران فیلم کار خود را به نحو احسن انجام دادند. لی ارمی را میتوان بهترین بازیگر فیلم دانست که با خشونت کلامی و بصری بی نظیر خود جان فوقالعادهای به نیمه ابتدایی فیلم بخشید. در سکانسهای اولیه او یک نفس حرف میزند و توهین میکند و ریتم تندی به فیلمنامه میدهد. در یک کلام لی ارمی بسیار عالی است و به حدی مهره مهمی در این فیلم بود که در پی تصادفش کوبریک ۵ ماه کامل فیلمبرداری را متوقف کرد تا او بهبود یابد. با این حال باز هم در برخی سکانسها میبینیم که او یگ دستش را تکان نمیدهد. وینسنت دون آفریو نیز در نقش پایل چاق بازی بسیار خوبی از خود به جا گذاشت. متیو مداین هم که پیش از آن در هیچ فیلم مشهوری بازی نکرده بود موفق شد پرتره نسبتا خوبی از جوکر ترسیم کند. به طور کلی کوبریک را میتوان جزو بهترین کارگردانان تاریخ در حیطه بازی گرفتن از بازیگرانش دانست به طوری که تقریبا در هیچ کدام از آثار او بازیگری نقش بدی ارائه نکرده است.
غلاف تمام فلزی را میتوان یکی از بهترین فیلمهای جنگی تاریخ دانست. با اینکه نیمه دوم آن از لحاظ ساختاری چندان قوی نیست اما کلیت فیلم باز هم یک سر و گردن کامل از اکثر فیلمهای این ژانر که اسم در کردهاند بهتر است. این فیلم چکیده سینمای جنگی کوبریک و عقیده ضد جنگ اوست که تمام فیلمهای جنگی قبلی را نیز پوشش میدهد. کوبریک سمت سربازان است و این در فیلم کاملا مشخص است اما او به هیچ عنوان در جانبداریهایش افراط نمیورزد. غلاف تمام فلزی شروعی بی نظیر دارد، در ادامه کمی سقوط میکند اما در پایان باز هم اوج میگیرد.
پ.ن :قسمتهایی از این مقاله با استفاده از اطلاعات کتاب pocket essential: stanley kubrick نوشته پل دانکن به رشته تحریر در آمده است.
==========================================================
دیالوگ های ماندگار : (هرچند فیلم های استاد سراسرش دیالوگ کاردرسته)
-
“جوکر:ببینم تو زن و بچه ها رو هم میکشی؟
تیرانداز:خب بعضی وقتا
جوکر:وقتی بهشون شلیک میکنی چه احساسی داری؟
تیرانداز:راحته فکر می کنم بود و نبودشون فرقی نمیکنه،این خیلی کمک میکنه!”
---
“عکاس باشی:دست کم برای هدف بزرگی مردن!
سرباز:میشه بگی اون هدف چیه؟
عکاس باشی:آزادی!
سرباز:بی ربط نگو تازه وارد،فکر کردی ما بخاطر آزادی اینجاییم!این کار آدمکشیه من حاضر نیستم بخاطر همچین هدفی سرمو بدم من بدنبال منافع خودم هستم.”
-------------------------
منبع : خیلی جاها