ب نام انکه جان را فکرت اموخت
سلام بر تمامی دوستان و یاران غار خودم بلاخره وقت اون شد ک کرکره کافه مونم بعد چندین ماه بدیم بالا و گرد از میز و صندلی ها بزداییم وعلی الخصوص آپارات کافه مون رو باز روشن کنیم
فعلا چیزی برای صرف شما نداریم جز چای کیسه ای و مقادیر محدودی از ارد های کافی شاپی حاضری ک تو بسته های اماده هستن
البته یکم باید صبر کنین تا ابمون جوش بیاد
پس علی الحساب خوش اومدین ب کافه فیلم
-------------------------------------------------------------------------
نام اثر : Fury (انتقام) - 2014
کارگردان: David Ayer (دیوید آیر)
نویسنده: David Ayer (دیوید آیر),
بازیگران :
Brad Pitt...Don 'Wardaddy' Collier
Shia LaBeouf...Boyd 'Bible' Swan
Logan Lerman...Norman Ellison
Michael Peña...Trini 'Gordo' Garcia
و...
ژانر : اکشن
رده سنی : R ( مناسب برای افراد بالای 17 سال)
زمان : 134 دقیقه
نمرات فیلم :
imdb : 7.4
متاکریتیک: 64
روتن تومیتوز: 0.77
=======================================================
خلاصه داستان :
در آوریل سال ۱۹۴۵ و همگام با آخرین حملهی متفقین به آلمان نازی، سرهنگ واردَدی و گروه پنج نفرهاش باید ماموریتی خطرناک را در خاک دشمن به سرانجام برسانند ...
-----------------------------------------------
نقد و بررسی
--------------------------------------------
نظر منتقدان جهان :
نقد و بررسی فیلم به قلم James Berardinelli (جیمز براردینِلی)
نمره 8.8 از 10
اولين چيزی که نظم را جلب کرد گل و لای بود. حتی بيشتر از خون و خشونت لجام گسيخته¬ای که در فيلم موج میزند، گل و لای را میتوان عامل تعريف کننده «انتقام / Fury» در نظر گرفت. گل و لای همه جا است. پاها از گل و لای زياد کلفت و سنگين شدهاند. گل و لای زير تايرها و گامها چلانده میشود. جاده ها- البته اگر بشود اسمشان را جاده گذاشت- با گل و لای سنگفرش شدهاند. قبلاً به ندرت میشد فيلمی درباره جنگ جهانی دوم سراغ گرفت که نشان دهد چقدر همه چيز در منطقه روستايی آلمان منتهی به برلين در طول دوران سخت سال ۱۹۴۵ چرکين بوده است. برخلاف آنچه در اکثر فيلمهای جنگی کمتر تاريخی نمايش داده شده است، ديويد آير نويسنده و کارگردان «انتقام» موفق شده تا به خوبی اين را نشان دهد که روزهاي بعد از عمليات «پياده شدن در نرماندی[۱]» چندان هم گل و بلبل نبود.
از طرفی میتوان «انتقام» و «پاتن / Patton» دهه ۱۹۷۰ را در يک رديف قرار داد. هر دو به شدت به جنگهای تانکی، منتها از چشم اندازهای متفاوتی، میپردازند. «پاتن» نگاهی از بالا به پايين به جنگ دارد- اين فيلم از دور به رزم آرايی جنگی و مؤلفه های جنگ در يک صفحه شطرنج نگاه میکند. يکی از انتقاداتی که به اين فيلم وارد شد اين بود که فيلم بيشتر به تقابل ژنرال پاتن[۲] و رومل[۳] پرداخته تا به مقابله تانکهای شرمن آمريکايی با تانکهای تايگر آلمانی. اما «انتقام»، ما را در گل و لای، در قلب جعبه های پرپل هارت[۴] فرو میبرد. «انتقام»، فيلم تأثيرگذاری است توأم با جنگهای سازمان يافته و ماهرانه و حسی باورپذير از رفاقت ميان شخصيتها. «انتقام» نيز مانند بسياری از فيلمهای جنگی ديگر از قوانين تمرد میکند، از آنجا که آير با همه قوانين بازی نمیکند، صحنههايی در فيلم وجود دارند که واقعاً غير قابل پيش بينی هستند.
پاتن در سخنرانی معروفش برای ارتش سوم، میگويد، «میدانم برخی از شما پسرها داريد به اين فکر میکنيد که می تونيد از دست گلوله ها جان سالم در ببريد يا نه. نگران نباشيد. می تونم اين اطمينان را بهتون بدم که وظيفه تون را انجام میدهيد. نازیها دشمن هستند. بهشون حمله کنيد. خونشون را بريزيد. به سينه شون شليک کنيد. وقتي دستتون داخل مايع چسبناکی فرو میرود که چند دقيقه صورت بهترين دوستتون بوده، اونوقت میفهميد که چه کار بايد بکنيد.» اين يکی از درونمايه های «انتقام» است؛ اين فيلم نشان میدهد که چگونه تجربه جنگ میتواند از آدمها مرد بسازد، حتی محجوبترين کارمندها را به ماشين مرگ تبديل کند.
«انتقام» ما را با خدمه يک تانک شرمن M4، که در آوريل ۱۹۴۵ در خاک آلمان حرکت میکرده، آشنا میکند. اعضای اين تانک عبارتند از فرمانده سرسختشان گروهبان وارددی دون کوليه (با بازی برد پيت)، بويد سوان خرمذهب (با بازی شيا لبوف)، گرادی تراويس جنگجو (با بازی جان برنتال) و گوردو گارسيای مهاجر (با بازی مايکل پنا). صندلی پنجم تانک، که به طرزی تراژيک خالی است، توسط تايپيستی به نام نورمن اليسون (با بازی لوگان لرمن) که بعداً به تفنگدار/راننده تبديل میشود، پر میشود. او ظاهراً تمايل چندانی به همراهی با چهار تن ديگر ندارد. صحنه های آرام فيلم با اطلاعات و اخباری درباره برخوردهای تلخ و پرخاشگرانه بين هم تانکیها پر میشود. در فيلم، پنج يا شش نبرد (شامل نبردی که در آن سه تانک شرمن با يک تانک تايگر بزرگتر، پيشرفته تر آلمانی میجنگند) و توقف در شهری تسخير شده وجود دارد.
گرچه سکانسهای جنگ خيلی خوب هستند، بهترين صحنه های «انتقام» در طول اين توقف رخ میدهند. در اين توقف دان و نورمن، دو زن که در آپارتمانی پنهان شدهاند، را پيدا میکنند. در را پشت سرشان قفل میکنند. در اين مقطع مشخص نيست که چه اتفاقاتی رخ خواهند داد. گرچه دان فردی با خصوصيات قهرمانانه است، اما فيلم قبلاً به بيننده نشان میدهد که چطور پيچکهای سرد جنگ او را به فرد ديگری تبديل کردهاند. بيرحمی به يکی از خصوصيات او تبديل شده است (وقتی متوجه اين خصيصه میشويم که به کمر يک زندانی شليک میکند). اين که اين رويارويی چگونه حل و فصل میشود مشخص نيست. ممکن است که دون مرتکب تجاوز (يا بدتر) شود؟ اين ۱۵ دقيقه، بدون گلوله يا خون، نوعی اوج پر از تعليق را با کنار زدن لايه های شخصيتها برای نشان دادن خود واقعی آنها در «انتقام» به رخ میکشد. بعد، فيلم دوباره به داستان اصلی خود بر میگردد.
شخصيت دون، برد پيت نسخه پيرايش شده شخصيت او در «پست فطرتهای لعنتی / Inglourious Basterds» کوئنتين تارانتينو است. دون به اندازه ای که مصمم و انعطاف ناپذير است، به همان اندازه هم بی انگيزه و بی تفاوت است. اصل شماره ۱ قوانين زندگی او در اين لحظات زنده نگه داشتن مردانش است. اصل دومش همانی است که پاتن گفت، کشتن نازیها. به خصوص او هيچ رحم و مروتی درباره اعضای اس اس ندارد. از نظر او تنها اس اسی خوب، اس اسی است که مرده و برايش مهم نيست که توسط آنها محاصره شده باشد. بازی پيت در اين نقش باور کردنی نيست؛ پيت در شخصيت غرق شده است. لوگان لرمن به اندازه پيت نمیدرخشد، اما به خوبی نقش کارمندی که به جنگجو تبديل شده را بازی میکند. شخصيت او طولانیترين و شديدترين قوس را دارد. شيا لبوف، که ممکن است بعد از اين نقش ديگر بازی کند يا نکند، دوباره اميد آن دسته از هاليوودیهایی که انتظار درخشش او در سالهای قبل را داشتند، زنده میکند. مايکل پنا و جان برنتال مکمل شخصيتهای ديگر هستند.
آير (نويسنده «روز آزمایشی / Training Day» و نويسنده/کارگردان «آخرین گشت / End Of Watch») تقريباً هيچ خطايی در «انتقام» مرتکب نمیشود. او نيمه زشت جنگ را بدون حذف کامل بُعد قهرمانانه آن به تصوير میکشد. اين فيلم، سکانس دو ساعته ساحل نُرماندی در «نجات سرباز رايان / Saving Private Ryan» نيست اما از حساسيت مشابهی برخوردار است: معنی جنگ برای افرادی که در خطوط مقدم و در خندقها هستند، «بقا» است. مسئله کشتن يا کشته شدن است. جستجوی چيزی فراتر از يک روز بيشتر زنده ماندن بر عهده ژنرالها، استراتژيست ها و سياستمداران است. صحنه های جنگ تانکها ،مانند تمام فيلمهای ديگر درباره جنگ جهانی دوم، واقعی از آب درآمدهاند (البته با کمی تکيه به جلوه های ويژه). «انتقام» به حد کافی برای پرورش شخصيتهايش وقت میگذارد اما نه آن قدر زياد که ضرباهنگ فيلم را کُند کند.
آيا «انتقام» میتواند برنده جايزه اسکار باشد؟ گفتنش با توجه به انتخابهای اغلب عجيب آکادمی دشوار است. «انتقام» فيلمی به ياد ماندنی است که به درستی توانسته وحشت جنگ را بدون بهره بردن از تباهی انسان به تصوير بکشد (مانند فیلم «جوخه / Platoon») همچنين اين فيلم نمونههای از انسانيت را بدون پناه بردن به جنبه تصفيه شده موجود در بسياری از فيلمهای دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ نشان میدهد. اين فيلم به اندازه يکی از فيلمهای جنگ جهانی دوم که در سالهای اخير ديدهام خوب است و شايد بعد از «نجات سرباز رايان» دارای بهترين سکانسهای ميدان جنگ است.
[۱]پياده شدن در نرماندی (با نام رمزی عمليات نپتون) اولين عمليات در جبهه نرماندی در جنگ جهانی دوم است که در ۶ ژوئن ۱۹۴۴ با پياده شدن ۱۶۰٬۰۰۰ نفر در ساحل نرماندی و با بيش از ۵٬۰۰۰ کشتی انجام شد.
[۲]در هر دو جنگ جهانی اول و دوم شرکت داشت.وي بيشتر به خاطر فرماندهی لشکر هفتم ايالات متحده در جنگ جهانی دوم شهرت دارد.
[۳]فرمانده نيروهای آلمانی، ملقب به «روباه صحرا» و از همه مهمتر معروف به مارشال مردم و همچنين به رومل ۸۸. وی توانست در دوران جنگ جهانی دوم پيروزیهای بزرگی در شمال آفريقا و فرانسه به دست آورد.
[۴]پرپل هارت (به انگليسی: Purple Heart)، مدال شجاعت ايالات متحده امريکا است که به نام رئيس جمهور، به مجروحين و کشته شدگان جنگ اعطا میشود.
-------------------
تاد مككارتي - هاليوود ريپورتر:
دنياي جنگ جهاني دوم به خالصانهترين شكل ممكن، نه كمتر و نه بيشتر. نيرومند، استوار، با داستاني كه به شكلي غيرعادي آنقدري جذاب و گيراست كه شما را تا پايان فيلم همراه خود نگه دارد. كاملا مجزا از درامهاي موش و گربهاي كه بعضا نوشته و ساخته ميشوند. با پرداختي قابل اعتنا كه از آب و هوا تا ساعات مختلف روز و تغيير شرايط ناگهاني را به خوبي دركنار هم ميچيند. تانكها، يونيفورمها و نماها همگي دست به دست هم ميدهند تا به تصويري زنده و پرصلابت از واقعيت برسند. كاري كه رومن واسينوف فيلمبردار در اين فيلم ميكند رستگاري و تهذيب از سختترين و خشنترين راه آن است.
«انتقام» یک فیلم خوب و قوی دربارهی جنگ جهانی دوم است، نه چیزی بیشتر، نه چیزی کمتر.این فیلم سهمگین و خشن است و داستانش نیز بهقدر کفایت غیر عادی است تا جذابیتش را تا انتها حفظ کند، این فیلک یک ورژن مدرن از آن دست فیلمهاییست که هالیوود آنها را هر هفته در دهه 40 و 50 تولید میکرد.امروز، و بهخاطر حضور ستارهای بهنام «برد پیت» در فیلم که میتوانست بهجای نقش اصلی، یک نقش نمادین را ایفا کند، به نظر میآید فیلم قابل بررسیتر از گذشته است، البته کش دادن زیاد فیلم که نوعی خودبزرگبینی بهشمار میرود، از جمله مشکلات غیرقابل چشمپوشی فیلم است.اینکه آیا خانمها برای دیدن برد پیت در نقش یک سرباز سرد و خشن صف میبندند یا نه سوال بزرگیست، اما آقایان هیچ مشکلی برای دیدن این تصویر سخت و خشن از آخرین روزهای جنگ جهانی نخواهند داشت، فیلمی که انتظار میرود تا در باکس آفیس پاییز، سود خوبی را نصیب کمپانی سونی کند. «دیوید اَیِر» که هم نویسنده است و هم کارگردان، و در نیروی دریایی خدمت میکرده، با زیرکی توانسته خودش را از ساخت فیلمهای دزد و پلیسی که فیلمنامهشان را نوشته یا گاهاً کارگردانی کرده (همچون «روز آموزش/Training Day»، «جوخهی ضد تروریست/S.W.A.T»، «آبی پررنگ/Dark Blue»، «اوقات تلخ/Harsh Times»، «پادشاهان خیابانی/Street Kings» و «پایان گشت/End of Watch») جدا کند و وحشیگریهای دراماتیک فیلمهایش را به فیلمی با موضوع آخرین نبرد زمینی متفقین با نازیها تزریق کند.
داستان دربارهی نبردهای گروهی است، و گروه اصلی یک گروه پنجنفره بههدایت شخصیت برد پیت یعنی سرهنگ دان واردَدی کالیر است، واردَدی فرماندهی یک تانک زرهپوش است که تجربهی نبرد در بسیاری از مناطق همچون آفریقا، بلژیک هلند را دارد و اکنون، در آوریل سال 1945، او به آلمان آمده، جایی که نازیها میدانند شکست خواهند خورد، اما میخواهند تا آخرین نفس بجنگند. با مدل موهای جالب، که دورشان کوتاه شده ولی روی سر موها دست نخورده باقیمانده است -تقریباً شبیه به مدل موی آلمانیها در جنگ جهانی اول- واردَدی یک مرد سرسخت است و این را زمانی که شخصیت نورمن اَلیسون تازهوارد (با بازی «لوگان لِرمَن») را تغییر میدهد، ثابت میکند.نورمن یک تایپیست جوان و نازک نارنجی است که به اشتباه به عنوان دستیار رانندهی تانک به میدان جنگ فرستاده شدهاست.برای تغییر دادن او، واردَدی به او دستور میدهد تا از پشت به یک افسر اس اس دستگیر شده، شلیک کند، و این بهسختی تبدیل به اولین کاری میشود که او در مدت 24 ساعت حضورش در جنگ انجام میدهد.
بقیهی سربازان مستقر در «انتقام»، تانک ام4 شِرمَنی که نام مستعارش انتقام است و این نام برروی لولهاش نیز حک شده، عبارتنداز بوید سوانِ تیرانداز (با بازی «شیالابوف») که خشن اما مذهبی و متفکر است، مهماترسان او گرِیدی تِرَویس (با بازی «یان بِرنتال»)، که یک روستایی نامرتب و شلخته است و از همان اوایل جنگ در منطقه حضور داشته، و ترینی گارسیا (با بازی «مایکل پنا») رانندهی تانک که یک آمریکایی-مکزیکی است و نوشیدنی الکلی هم زیاد مصرف میکند.اَیِر این بار هم مثل برخی دیگر از آثارش، شخصیتهایی را آفریده که از تیپهای مختلفاند، اما خوب هم پرداخته شدهاند، خصوصاً بوید، که شیا لابوف توانسته بازی خوب و قدرتمندی را از خودش ارائه دهد که بهجرئت میتوان گفت بهترین نقشآفرینی دوران بازیگریاش را ارائه داده است.شاید فضای جنگی برای او خوب بودهاند. عد از اینکه آمریکاییها یک شهر را تصرف میکنند، نوبت به کمی استراحت میرسد.واردَدی، که بهخوبی به زبان آلمانی صحبت میکند، نورمن بیحال را زیر دستش میگیرد و بهسمت آپارتمانی زیبا که یک مادر (با بازی «آناماریا مارینکا») و دختر نوجوانش اما (با بازی«آلیشیا وُن ریتبرگ») در آن ساکناند، میروند.
به شکل عجیبی، آن زنان وحشتزده توسط واردَدی مورد احترام قرار میگیرند و واردَدی به آنها غذا میدهد.صحنهای که اول بهنظر میآید قرار است بهزودی به پایان برسد، ناگهان بسط مییابد و بیشتر به چیزی همچون یک سکانس طولانی و پیچیده تبدیل میشود که در آن نارضایتی از حکومت، برنامهی نامشخص، خطر پنهان، عشق، ترس پایانپذیر و -وقتی که بقیهی سربازان، بهخصوص گریدی غیرقابل کنترل به این گردهمایی ملحق میشوند- خشونت ناراحتکننده به چشم میخورد. در نهایت، یک میانپردهی تراژدیک و تند و تیز وجود دارد، بهترین قسمت فیلم، که آسیبهای جنگ را -روحی، فکری و جسمی- بدون واسطه و مراعات، به تصویر میکشد.اثر این صحنه در سکانسهای پس از آن هم مشهود است و بر آنها سایه افکنده است، صحنهای که واردَدی مجبور است برای اهداف یک کاپتان (با بازی «جیسون آیزاک» که لهجهی نیویورکی غلیظی دارد) دست به یک ماموریت که همچون خودکشی است بزند.این دستور آنقدر عجلهای صادر میشود که مشخص نیست چهچیزی آنقدر مهم است که انتقام و سه تانک دیگر باید به پشت خطهای دشمن یورش ببرند، آمریکاییها میدانند که در جنگ پیروز میشوند، پس ساختاری که برای فرستادن نیروها به قلب دشمن و دلیل این کار چیده شده واضح و قابل قبول نیستند، اتفاقی که طی یک سکانس اکشن زیبا اتفاق میدهد.
این بخش از درام فیلم بیشترین شباهت را با فیلم اسرائیلی «لبنان/Lebonan» اثر «ساموئل مائوز» دارد، فیلمی که جزئیات سختی زندگی در مکانی اشغال شده برای سربازان را به تصویر کشید.اما فریادهای واردَدی و افرادش در چنان موقعیت غیرممکنی چندان حس دراماتیکی به مخاطب القا نمیکند، و عکسالعمل خویشتندارانهی واردَدی، در حالیکه احتمالاً از نظر فیلسوفانه او به درک کافی از موقعیت پیش رویش رسیده، ممکن است باعث سوتفاهماتی شود و هرچه پیشتر بهدست آورده بود را به نابودی کشد. اما حتی اگر کاراکتر پیت آن حرکتش که کاملاً با علاقهی خودش همراه بود را نفی کند، او اینجا عالی است همچون فردی باتجربه که اخلاقش خشک است زیرا جنگ او را اینچنین ساخته است اما چیزی که مشخص است این است که او بیشک نقشآفرینی خوبی را از خود ارائه داده است.به عنوان یک مبارز بیباک و شجاع و کسی که میتواند سربازانی پرمنفعت و کارآمد تربیت کند، او دقیقاً از آن دست افرادیست که شما آرزو دارید تا در جبههی خود داشته باشید، کسی که شما برای همرزم شدن با او اشتیاق خواهید داشت.
به عنوان فرد بیتجربهای که به اعماق جنگ فرستاده شده است، لِرمَن (با سابقهی حضور در آثاری چون «مزایای گوشهگیر بودن/Perks Of Being A Wallflower» و «نوح/Noah») نقش فرد خوشایندی را ایفا میکند که حتی طی یک روز، بهاندازهی تمام دوران تحصیلش از واردَدی میآموزد.بقیهی همرزمان واردَدی هم قدرتمند ظاهر شدهاند، و ممکن است مشکل باشد که تحت تاثیردختری که وُن ریتربرگ (که اخیراً در یک فیلم تلوزیونی آلمانی هم در نقش یک نوجوان ظاهر شده است) بهزیبایی نقش او را ایفا کرده قرار نگیرند، او در تنها طی یک بعدازظهر بهشدت از نظر عاطفی تحت تاثیر قرار میگیرد و او توانسته به خوبی نقشش را ایفا کند. با فیلمبرداری در لوکیشنهایی در انگلیس، انتقام طاهری خاموش اما زیبا دارد که نقش آب و هوا را بهخوبی نمایان میکند، زمان روز و وضعیتهای مختلف، همچنین فیلم از بکارگیری آن حالت مستندگونهای که اَیِر در ساخت «پایان گشت» بهکار برده بود دوری کرده است و فیلمبردار فیلم «رومن واسیانوف» هم وظیفهاش را بهخوبی انجام داده است.تانکها، لباسها و تجخیزات هم همگی حس خوبی از واقعیت را به مخاطب هدیه میدهند.
اي.او اسكات - نيويورك تايمز:
فيلمي درباره يك جوخه كهنه پرست و داستان پراحساس اتحاد مرداني كه شانههايشان ناگزير بر اثر فشار سنگين وظيفهشان خم شده است. كارگردان قدمي مخاطرهآميز به قلمرو ژانر ميگذارد و به شكلي خشنونت مورد نظرش را ميسازد كه هم اضطراب آور است و هم مبتني بر حقيقت امر. مثل بسياري ديگر از فيلمهايي كه پس از نجات سرباز رايان ساخته شدند اين يكي هم بر هرج و مرج بديهي زمان جنگ تاكيد ميكند و ادعايش را تا جايي ادامه ميدهد كه به تعريفي استوار از خون و خونريزي برسد. صحنههاي نبرد با ذوق و تفكري بيتعارف ترسيم شدهاند و در استفاده از جلوههاي بصري بيشترين بهره را بردهاند.
كنت توران - لس انجلس تايمز:
چيزي كه اين فيلم را متمايز ميكند اين است كه متريالي قديمي و غيرمتداول را تبديل به فيلمي مدرن كرده است. خشم به لطف طراحي صحنه اندرو منزيس خود را مقيد به رعايت هرگونه جزئيات و جانبخشي آنها كرده است. بازي پيت و درخشش او در فيلم چيزيست كه به آن برتري ميبخشد. ما خودمان با پاي خودمان ميخواهيم كه در اين تيم باشيم، فرقي نميكند كه چقدر راه پيش رويمان دور و دراز شود.
ريچارد كورليس - تايم:
فيلم آير، اين بلندهمتي قابل ستايش را داشته كه نشان بدهد چگونه جنگ ميتواند حتي بزرگترين ملتها را مورد هدف صدمات خود قرار دهد و در عين حال آنها را هم تبديل به شكارچياني خشن كند. جنگ جهاني دوم يك رخداد تاريخي است، همچنين مدتهاست كه به يك ژانر سينمايي هم تبديل شده است و خشم هم به شكلي مهيب و تاريك آن را به تصوير كشيده است. تماشاگران اين فيلم گويي اسيران جنگياي باشند كه وادارشان كردهاند فيلمي شكنجهآور ببينند.
مايكل اوساليوان - واشنگتن پست:
اگرچه فيلم درامي سرزنده است و در نمايش دهشتناك بودن خود به خوبي عمل كرده اما درنهايت به شكل رضايت بخشي تنها به عنوان يك فيلم جنگي جلب توجه ميكند. به خصوص اگر آن را با آثار كلاسيكي مثل "راه های افتخار" کوبریک مقايسه كنيم. با اين حال باز هم فيلمي درگيركننده و تماشايي است
---------------------------------------
نقد داخلی
دیوید ایر، کارگردانی که با فیلمِ خوب و متفاوت “پایان نگهبانی” دو سال قبل مطرح شد(البته قبلا فیلمنامهی “روز تمرین” را هم نوشته بود)، با “خشم” دوباره به اوج برگشته و توانسته که فیلمی ضد جنگ را در قالبی جاده ای به تصویر بکشد و خوب هم عمل کرده. در “خشم” مانند فیلمی جادهای، تانک در بین راه توقف میکند و کارگردان کارش را انجام میدهد یا اتفاقات عجیب و غریبی بعضا در بین راه میافتد.
”خشم” داستان تانکی به همین نام است که 5 همراهش را به سوی هدفی خاص میبرد. فیلم در سال 1945 میگذرد، زمانی که آمریکاییها در آلمان قرار داشتند. وقتی ما وارد فیلم میشویم که یکی از افراد تانک مرده و فردی به نام نورمن(لوگان کرمن) جایگزین او میشود.خشم و چند تانک دیگر به ماموریتی فرستاده میشوند و …
بگذارید که همین اول به سراغ ایرادات و اشکالاتی که من در فیلم دیدهام برویم، اصلیترین هدف فیلم کوباندن جنگ و نشان دادن اثرش بر جنگجوهاست، اما این کار را در نیمهی اول فیلم خیلی دمدستیتر و مصنوعیتر از آنچه که تابحال در فیلمهایی که در این راستا ساخته شدهاند و دیدایم، انجام میدهد. به نظر من مقصر اصلی آن بازی مصنوعی و اغراق شدهی لوگان لرمن در نیمهی اول فیلم است، او از پس نقشی که در آن بخواهد اینگونه احساساتش را بروز بدهد، برنمیآید، اگر بازیگری مانند جان برنتال در بعضی از صحنهها به کمکش نمیآمد، بسیار بازیاش در ذوق میزد ولی در نیمهی دوم اوضاع فرق میکند، او با جنگ همراه میشود و چیزهایی را میبیند و میفهمد، آنجاست که بازیِ زیرپوستی، آن چیزی که خوب بلد است، به کمکش میآید.
این فیلم از گونهای تضاد احساسی و زیبایی شناسانه برای تحریک کردن احساسات ما استفاده میکند. برای مثال در ابتدای فیلم که یک نازی سوار بر اسبی سفید و زیبا با خشونت تمام که صریحا نشان داده میشود توسط وارددی(برد پیت) کشته میشود، فیلم اسب و رفتار برد پیت با آن را در مقابل خشونتش قرار میدهد، در یکی دیگر از سکانسهای فیلم ما کامیونی را میبینیم که جلویش را با گل تزئین کرده ولی درونش پر از جنازه است. این ها چیز هاییست که در سرتاسر فیلم میتوانید مشاهده کنید و جواب هم دادهاست.
“خشم” پر از نشانههایی است که هدفشان نشانه بودن است، از داستان و روایت فیلم خارجاند، مانند اسیرانی که در هوای مه گرفته همچون جنازههای متحرک حرکت میکنند، اسبی که با حرکتش لوگان لرمن را از خواب بیدار میکند و یا خود اسب که نماد زیباییای است که میشود در این جهنم جنگ یا به جای آن یافت. اینها چیزهایی هستند که اگر با فضاسازیِ عالی فیلم ترکیب شوند، خیلی اثرشان بیشتر میشود.
سکانسی که برد پیت و لوگان لرمن به خانهی دو زن آلمانی میروند فوقالعاده است، بهترین سکانس فیلم است، کارگردان پیشبینیِ این که چه پیش خواهد آمد را به عهده ی انتظارات بیننده میگذارد و با انتظارات ما بازی میکند و همین باعث آن تضادی میشود که قبلا به آن اشاره کردم. وقتی لوگان لرمن شروع به زدن پیانو میکند و دختر جوان آلمانی کنارش میایستد و آواز میخواند، سریعا توجهیشان به بدن سوختهی برد پیت ختم میشود و در ادامه هم در یک حرکت جالب ما این چهار نفر را به صورت یک خانواده میبینیم، بردپیت دست و صورتش را میشوید و دختر آلمانی برای لوگان لرمن چای میاورد و با هم خوش و بش میکنند و هر چهار نفر مانند خانواده سر میز نهار نشستهاند و آرامش خاصی را در بین خود دارند تا اینکه دیگر افراد تانک وارد میشوند، دومین تلنگری که کارگردان برای اثرات جنگ در خانواده به ما میزند، عالیست.
مطمئنا یک از قویترین نقاط قوت فیلم صحنههای جنگ آن است، بسار عالی، حسابشده و نفسگیرند. “خشم” به خوبیِ “نجات سرباز رایان” نیست ولی صحنههای جنگاش دستکمی از آن ندارد.
“خشم” مانند “غلاف تمام فلزی” آن جنبهی کمیکِ عجیب و غریب را ندارد، خیلی جدیتر به نظر میرسد و اتمسفری فلسفی و معنوی به خود میگیرد و که بهسوی شاعرانگی میرود. کاراکتر های فیلم در آن، مسیری را طی میکنند، مسیری که جنگ باعث میشود آنها طی کنند، مسیری که به سوی یک تحول شخصیتی میرود.
ضربهی نهایی به لوگان لرمن و فیلم در پایان وارد میشود، وقتی که او زیر تانک قائم شده و سربازان دشمن در حال رد شدن هستند، ناگهان سربازی با چراغ قوه به زیر تانک نگاه میکند، چند لحظه او را تماشا میکند و چراغش را خاموش میکند و میرود.
حرف آخر: با این چیزهایی که من دربارهی فیلم گفتم، پس نباید به هیچ وجه تماشایش را از دست بدهید.
==================================================================================
تحلیل فیلم
=============
« خشم » جدیدترین ساخته دیوید اَیر یکی از چند فیلم ساخته شده درباره جنگ جهانی دوم در سال جاری بوده که گفته می شود براساس یک داستان واقعی از خاطرات سربازان آمریکایی حاضر در جنگ جهانی ساخته شده است. البته خیلی نمی شود به مستندات فیلم اعتماد داشت چون آنچه که بر پرده سینما نقش بسته بیشتر شبیه به یک داستان سرایی درباره جنگ جهانی دوم است تا یک واقعیت تلخ درباره یکی از خونین ترین جنگ های تاریخ.
داستان فیلم درباره یک گروه از نظامیان آمریکایی اعزام شده به آلمان در اواخر جنگ جهانی دوم است. فرمانده این گروه افسر واردادی ( برد پیت ) می باشد که واحد تانکی به نام « خشم » را هدایت می کند. این گروه با توجه به ضعیف شدن آلمان ها در اواخر جنگ، به نظر می رسد که کار چندان سختی پیش روی نداشته باشند اما آنها در ادامه در پشت خطوط اس اس ارتش آلمان نازی گرفتار می شوند و ...
« خشم » با اینکه اثری جنگ محور است و انتظار می رفت که به سبک و سیاق آثار اکشن امروز هالیوود ساخته شود اما برخلاف انتظارات، حال و هوایی دهه ی هفتادی به خود گرفته که در آن جنگ مورد بررسی قرار می گیرد و اکشن در مرتبه دوم اهمیت قرار دارد.
دیوید اَیر در « خشم » فضای جنگ را بی رحم توصیف کرده و افراد حاضر در آن را کسانی معرفی کرده که به دلیل شرایط موجود به خشونت مطلق پناه برده اند و راهی هم جز خشونت برای زنده ماندن ندارند. فیلم در فصل آغازین سربازی تازه کار و نحیف به نام اِلیسون ( با بازی لوگان لرمن ) را به به عنوان دستیار و راننده به گروه واردادی ملحق می کند تا او هم در جنگ شرکت داشته باشد اما واردادی که متوجه عدم وجود روحیه خشونت طلبی در اِلیسون می شود، وی را وادار به کشتار می کند.
اَیر با این مقدمه این پیغام صریح را به مخاطب می رساند که « خشم » قرار نیست پیرو اخلاق در جنگ همانند آنچه که کلینت ایستوود تا حد زیادی به آن اعتقاد دارد باشد. از نظر اَیر، جنگ یک میدان خونین با تعداد زیادی سرباز بی رحم است که هدفی جز کشتار ندارند و ابداً مشخص نیست که اگر جنگی وجود نداشته باشد آنان چه وضعیتی خواهند داشت.
با اینحال اگرچه این تعریفی بوده که اَیر معتقد به روایت آن در « خشم » بوده اما در اجرای این دیدگاه ایراداتی نیز داشته که باعث می شود « خشم » تاثیرپذیری زیادی بر مخاطبش نداشته باشد. اولین ایراد بزرگ فیلم دیالوگ های مابین شخصیت های داستان است که به نوعی یک واعظه آشکار و بی جزییات از جنگ است و اعتراض و انتقاد در آن بیداد می کند. دیالوگ هایی که اگرچه شنیدنی هستند اما شعاری بودن آنها و عدم وابستگی اش به جریان اصلی فیلمنامه و موقعیت های داستان باعث می شود که قدرت تاثیرگذاری اش را تا حدود زیادی از دست بدهد.
دیگر ایراد فیلم که در تضاد با جریان داستان است، قهرمان پروری است که به واقعیت نشان داده شده ی جنگ در ابتدای فیلم چندان مرتبط نیست. دیوید اَیر در « خشم » جنگ را به همراه خشونت عریانش به تصویر کشیده و حتی در صحنه سازی و استفاده از رنگ ها نیز تامل به خرج داده است چنانچه می بینیم که رنگ های استفاده شده از فیلم با تاکید بر روی سبز و قهوه ای در نوسان هستند و هیچ رنگ شادی در فیلم به چشم نمی خورد. این جنگ بی رحم اما در اواسط فیلم با قهرمان سازی اَیر از شخصیت های داستان و نبردهای یک تنه ای که بیشتر مشابه نمونه آثار دهه ی 80 است، انسجام داستانی خود را از دست می دهد و « خشم » را به اثری نیمه کلیشه ای مبدل می کند.
با اینحال « خشم » اگرچه در بخش محتوا نمی تواند به بلوغ کامل برسد اما از لحاظ فنی یکی از بهترین آثار جنگی ساخته شده در سال به شمار می رود. مهمترین ویژگی « خشم » فیلمبرداری بسیار خوب رومان واسیانوف است که احتمالاً بخاطرش می تواند نامزد دریافت اسکار گردد. همچنین باید به طراحی صحنه و لباس فیلم هم اشاره کرد که شباهت تقریباً بی نقصی به جنگ جهانی دوم دارد و می تواند در فصل جوایز اسکار حرف های زیادی برای گفتن داشته باشد.
برد پیت در « خشم » بازی بسیاری خوبی از خود به نمایش گذاشته است اما به نظر نمی رسد که بتواند برای بازی در این فیلم نامزد دریافت اسکار شود. در واقع با نگاهی به لیست بازیگرانی که احتمالاً نامزد اسکار خواهند شد باید گفت که کار برد پیت با این فیلم متوسط برای نامزدی در بخش اسکار بهترین بازیگر بسیار سخت خواهد بود. شیا لبوف دیگر بازیگر فیلم است که با شکل و شمایل جدیدی در « خشم » ظاهر شده است و بازی بسیار خوبی هم از خود به نمایش گذاشته است. شخصیت بیبل که لبوف آن را ایفا کرده از آن دست شخصیت هایی است که به نامش به یکباره به عنوان نامزد های اسکار بهترین بازیگر مکمل شنیده می شود! لوگان لرمن نیز در نقش سرباز تازه کار و البته همواره ترسو، دقیقاً همانی است که باید باشد و این نقش می تواند یک خوش آمد گویی مناسب به لرمن برای بازی در آثار جدی و بزرگسالانه باشد.
« خشم » در مجموع اثری سرگرم کننده است که روایتگر بخشی از تاریخ جنگ جهانی دوم می باشد. تاریخی که در آن چند نفر با یک تانک به جنگ چند صد نفر می روند و به توفیق می رسند. « خشم » در نهایت اثری در ستایش قهرمانان آمریکایی جنگ است و علی رغم تمام ویژگی های تحسین برانگیزی که در بخش فنی دارد، در بخش روایت و کارگردانی کمبود های مشخص و نسبتاً آزار دهنده ای را تجربه می کند که باعث می شود فیلم از یک اثر جذاب و بدیع درباره جنگ جهانی دوم، به اثری متوسط درباره جنگ بدل شود.
------------------------------------------------------------
منابع
نقد فارسی
سینما مدرن
سعید درانی
و....