به نام انکه جان را فکرت اموخت
سلام دوستان گرامی رضا هستم
امیدوارم هفته خوبی رو پشت سر گذاشته باشید و خوشحالم تا یکببار دیگ میزبان شما هستم در این سری برنامه ها
ماشالا روزبروز داره ب پستای سینمایی سایت افزوده میش اما ما چیکار ب بقیه داریم ممنون از شما رفقای پر و پا قرص کافه خودمون
ب کافه فیلم خوش اومدین
بی مقدمه بفرمایید ب اولین فیلم امشب
تهیه کننده : مارتین برگمن
کارگردان : برایان دی پالما
نویسنده : اولویر استون
ژانر: علمی تخیلی
تاریخ نمایش: December 9, 1983
فیلمبردار: جان ا النزو
موزیک: ژیورژیو موردر
بودجه: 25 میلیون دلار
فروش: 65 میلیون دلار
کشور سازنده: امریکا (هالییود)
IMDB Rate : 8.2 از 10 از بین 242832 رای .
متاکریتیک : 65
روتن تومیتوز : 0.81
بازیگران
آل پاچینو
استیون باور
میشل پیفر
رابرت لوگیا
ماری الیزابت ماسترانتونیو
افتخارات و جوایز
نامزدی در گلدن گلاب در سه رشته
نامزدی بهترین بازیگر مرد : الپاچینو
نامزدی بهترین بازیگر مکمل مرد: استیون باور
نامزدی بهترین موسیقی متن اورجینال
امتیاز راجر ایبرت از 4ستاره : 4ستاره کامل
----------------------------------------------------------------
<<<<<<<<خلاصه داستان فیلم>>>>>>>>>
این فیلم بازسازی فیلمی با همین نام در سال 1932 میباشد.داستان زندگی تونی مونتانا(آل پاچینو)پناهنده کوبایی به آمریکاست.در این فیلم چگونگی تبدیل شدن وی را به گنگستر شماره یک میامی شاهد هستیم.
تونی مونتانا» (پاجینو)، تبهکار مشهور به «صورت زخمی» و دوستش «مانی» (باوئر)، کوبا را به مقصد فلوریدا ترک می کنند. «تونی» در آن جا آرام آرام به سازمان تبهکاران نفوذ می کند، سر دسته های تبهکاران را می کشد و خود رهبری سازمان را به دست می گیرد.
انچه درباره فیلم نمیدانستید |
نزدیک به سی و نه سال پیش بود (نهم دسامبر ۱۹۸۳) که فیلم Scarface یا صورت زخمی به کارگردانی برایان دی پالما، ( کارگردان فیلم صورت زخمی ) به روی پردههای سینمای جهان به نمایش درآمد. صورت زخمی که روایتگر داستان زندگی یکی از بزرگترین کارتلهای مواد مخدر و سردسته آن تونی مونتانا، مهاجر غیرقانونی کوبایی، بود، به عنوان یکی از بهترین فیلم های دهه هشتاد میلادی شناخته میشود اگر نگوییم بهترین فیلم این دهه . بسیاری از بازیگرانی که در فیلم صورت زخمی به ایفای نقش پرداختند، به موفقیتهای زیادی دست یافته و به نوعی فيلم صورت زخمي سکوی پرتاب آنها شد؛ بازیگرانی از قبیل Michelle Pfeiffer و F. Murray Abraham. نویسنده فیلمنامه Scarface / صورت زخمی نیز، Oliver Stone بود که پس از انتشار این فیلم بیش از پیش بر سر زبانها افتاد. در کنار نقشی که بازیگر اصلی این فیلم، آل پاچینو، در سهگانه پدرخوانده ایفا کرده بود، تونی مونتانا نقش دیگری است که اکنون همه با آن نام آل پاچینو را به خاطر میآورند و این یکی از نقشهای ماندگار او شد. درکنار تمام موفقیتهای فیلم، تأثیراتی که روی عامه مردم گذاشت را نیز نمیتوان نادیده گرفت. ازآن زمان تاکنون بسیاری از خوانندههای رپ از نامهای فیلم سینمایی صورت زخمی استفاده کردهاند، در بازیهای ویدئویی از این فیلم استفاده شده است و در موارد بسیاری از دیالوگ معروف این فیلم «Say hello to my leetle friend (به دوست کوچک من سلام کن)» استفاده شده است.
خب اگر به این فکر میکنید که به چه دلیلی نام این فیلم کلاسیک دنیای گنگسترهای دهه هشتاد میلادی را مطرح کردهایم در جواب شما باید گفت که قصد داریم برخی از حقایقی که ممکن است برایتان جالب باشد را درباره این فیلم مطرح کنیم. هرچقدر هم که این فیلم را دوباره و دوباره دیده باشید، احتمالا خبری از آنچه قصد مطرح کردنش را باشما داریم، خبر ندارید. از تدابیر کارگردان صورت زخمی، برای نگه داشتنش در صدر جدول فروش آن زمان گرفته تا اینکه کدامیک از بازیگران فیلم در دنیای واقعی به کوکائین اعتیاد داشته و یا در گروههای گانگستری فعالیت میکردهاند، از جمله حقایقیاست که برای شما بازگو خواهیم کرد. با ما همراه باشید:
۱. فراموش نکنید که صورتزخمی فیلم scarface بازسازی نسخه قدیمیتر آن است که در سال ۱۹۳۲ میلادی به روی پرده رفت. شاید برایتان جالب باشد اگر بدانید که ایده اصلی این بازسازی در حقیقت از طرف بازیگر نقش اول آن، آل پاچینو مطرح شد. روزی آل پاچینو همراه با تهیهکننده آینده فیلم Scarface / صورت زخمی، مارتین برگمن، در سالن سینمایی در لس آنجلس، مشغول تماشای نسخه قدیمیتر این فیلم بودند که آل پاچینو از تمایل خود برای بازسازی scarface فیلم و بازی در نقش تونی مونتانا گفت. ایدهای که با استقبال گرم برگمن روبهرو شد.
۲. هردو فیلمنامه بر اساس رمانی به همین نام نوشته شدهاند. رمان Scarface / صورتزخمی که در سال ۱۹۲۹ به نویسندگی Maurice Coons منتشر شد و روایتی بود از زندگی وبه قدرت رسیدن رئیس کارتل مواد مخدر مشهور، آل کاپون.
۳. آل پاچینو و دی پالما با انتخاب Michelle Pfeiffer برای بازی در نقش الویرا (زنی که تونی مونتانا پس از به قدرت رسیدن با او ازدواج میکند) مخالفت میکردند. این بازیگر زن در آن زمان در فیلمی به نام Grease ۲ بازی کرده بود و بازیش بازخورد چندان خوبی به همراه نداشت. این دلیل اصلی مخالفت این دو با بازی او بود. با اینحال تهیه کننده فیلم، برگمن، اصرار داشت که او برای این نقش مناسب است که البته همینطور هم بود و تحسین افراد بسیاری را برای بازی در نقش الویرا برانگیخت.
۴. Bauer که در این فیلم به عنوان دست راست تونی مونتانا و در نقش Manny بازی کرد، اولین تجربه سینمایی خودرا تجربه میکرد. تجربهای که زمینهساز موفقیت این بازیگر کوبایی شد. او تنها بازیگری کوبایالاصلی بود که در لیست بازیگران اصلی حضور داشت. Bauer متولد ایالت هوانا است.
۵. صورت زخمي برای Mary Elizabeth Mastrantonio نیز که در نقش جینا، خواهر تونی مونتانا بازی کرد نیز، بسیار حائز اهمیت بود. هرچند که این اولین تجربه سینمایی او نبود و پیش از آن نیز در فیلم The King of Comedy به کارگردانی مارتین اسکورسی نیز بازی کرده بود. تجربه بازی در این فیلم برای او بسیار مهم بود و نقشی که چندی بعد در فیلم The Color of Money بازی کرد اورا نامزد جایزه دریافت اسکار کرد. پال نیومن و تام کروز از بازیگرانی بودند که او در این فیلم درکنارشان نقشآفرینی کرد.
۶. Mairiam Colon که در این فیلم در نقش مادر تونی مونتانا بازی میکند، تنها چهار سال از آل پاچینو بزرگتر است.
۷. الیور استون، نویسنده فیلمنامه Scarface / صورت زخمی درآن زمان هنوز به عنوان کارگردان شناخته نشده بود (فیلمی ترسناک به نام The Hand را در آن زمان کارگردانی کرده بود، اما کارهایی که در عرصه کارگردانی اورا به شهرت رساندند هنوز منتشر نشده بودند، فیلمهای چون Platoon و Wall Street)، با اینحال پیش از Scarface / صورت زخمی فیلمنامه دیگری برای فیلمی به نام Midnight Express نوشته بود که برایش یک جایزه اسکار به همراه داشت. این فیلم نیز درباره کارتلهای مواد مخدر است. فیلم دیگری که نویسندگی فیلمنامه آن را به عهده داشت Conan the Barbarian بود. جالب است بدانید که الیور استون خود برای مدتی به مصرف کوکائین اعتیاد پیدا کرده بود. او در مصاحبهای در سال ۲۰۰۳ عنوان کرد: «مدت یکی دوسالی بود که گرفتار مصرف این ماده مخدر شده بودم. تصمیم به ترک آن گرفتم. به همین منظور به فرانسه آمدم و به نظرم بهترین کاری بود که تاکنون در زندگیام کردهام. تمام روابطم را با کسانی که در لس آنجلس میشناختم قطع کردم. در آپارتمانی در پاریس بود که شروع به نوشتن فیلمنامه Scarface / صورت زخمی کردم. زمانی که فیلمنامه را مینوشتم دیگر از کوکائین استفاده نمیکردم و به نظرم تأثیر بسیار خوبی روی من گذاشته بود. کوکائین سلولهای مغز را از بین میبرد. زمانی که به مصرف آن اعتیاد پیدا کرده بودم، به نظرم در آن زمان قادر به نوشتن مطلبی که از نوشتنش احساس رضایت کنم، نبودم. نوشته هایم سطحی شده بود.»
۸. F. Murray Abraham که در این فیلم در نقش عمر بازی کرد، پیش از آن نیز در کنار آل پاچینو در فیلم «سرپیکو» و در نقش مأمور مخفی پلیس بازی کرده بود. جالب است بدانید که Abraham در زندگی واقعی خود، در الپاسوی تگزاس در زمان نوجوانی در یک گروه گنگستری عضو بود و کارهای خلافی از قبیل دزدی ماشین انجام میداد. او این روند را تا دوران دبیرستانش ادامه داد. تا زمانی که در حین انجام یکی از کارهای خلافش توسط معلم دبیرستانش گیر افتاد. با این تفاسیر میتوانیم بگوییم Abraham برای بازی در نقش عمر با مشکل چندانی مواجه نبوده است.
۹. Abraham در سالی که Scarface / صورت زخمی هنوز در مراحل فیلمبرداری خود به سر میبرد، بسیار مشتاق بازی در فیلم Amadeus بود. ناگهان خبری به او رسید که برای بازی در نقش اصلی آن فیلم، یعنی در نقش آنتونیو سالیری انتخاب شده است. در مصاحبهای که Abraham در سال ۲۰۰۷ داشته عنوان کرده است که پس از قطعی شدن حضور او به عنوان بازیگر نقش اصلی در این فیلم، همکارانش در Scarface / صورت زخمی با احترام بیشتری با او برخورد میکردهاند. Abraham برای بازی در فیلم Amadeus (که سال بعد از انتشار Scarface / صورت زخمی رو پرده رفت) توانست جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد آن سال مراسم را از آن خود کند.
۱۰. در یکی از جلسههای تمرینی فیلم، آل پاچینو به طور تصادفی دست خود را روی اسلحه تمام اتوماتیکی گذاشت که برای حدود سی ثانیه شلیک کرده بود. سوختگی دستش به قدری شدید بود که برای دو هفته خانه نشین شد.
۱۱. بنابه آنچه Bauer نقل کرده است. کوه کوکائینی که در اواخر فیلم روی میز تونی مونتانا میبینید، در حقیقت پودر بچه است.
۱۲. از شباهتهای دو نسخه قدیمی و جدیدتر فیلمنامه چه میدانید؟ ما دو مورد را برای شما ذکر میکنیم: اول اینکه در هردو فیلم بازیگر نقش تونی جمله قصار «دنیا به تو تعلق دارد» را روی یک بنر تبلیغی مشاهده میکند (در نسخه جدیدتر فیلم روی یک زیپلین) و به عنوان هدف بزرگ تونی مشخص میشود. دومین شباهت در فیلمنامههای دو فیلم، نزدیکی عجیب و بیش از اندازه تونی به خواهرش جینا است.
-------------------------------------------
وقتی فیلم صورت زخمی (Scarface) به سینماها آمد آن تاثیر فرهنگی که انتظار می رفت را نداشت. در واقع، منتقدان به دلایل متعددی این فیلم را بی ارزش دانسته و آن را تقبیح کرده بودند. بسیاری نداشتن واقعیت و اعتبار در لهجه پاچینو را به تمسخر گرفته بودند و برخی دیگر صورت زخمی را فیلمی سطحی توصیف کرده بودند که کمترین استفاده را از قدرت و استعداد بازیگران برجسته خود برده است. به دلایل مختلف، سینماروها این نقدهای منفی را نادیده گرفته و به تماشای فیلم رفتند، به ویژه جامعه هیپ هاپ که به فیلم پاچینو علاقه خاصی داشت. در واقع فیلم صورت زخمی پاچینو در حال پاک شدن از ناخودآگاه فرهنگی ما بود که برخی از رپرهای مشهور وارد عمل شده و به آن اعتبار بخشیدند.
محبوبیت صورت زخمی زمانی رخ داد که چهره های مشهور دنیای رپ مانند ناس، دیدی و اسنوپ داگ همگی از علاقه خود به فیلم جنایی صورت زخمی ساخته سال ۱۹۸۳ سخن گفتند. همین موضوع باعث محبوب شدن دوباره صورت زخمی شده تا جایی که در سال ۲۰۰۳ مستندی در مورد طرفداران آن با عنوان Scarface: Origins of A Hip-hop Classic نیز ساخته شد. هنرمندان هیپ هاپ به داستان تونی مونتانا و عزم او برای تبدیل شدن از یک خیابان خواب به یک چهره مشهور و ثروتمند علاقه زیادی نشان دادند. اگر چه او با خونریزی و کشتار به عرش رسید اما چیزی که مهم به نظر می رسید رسیدن به اوج بود. بدین ترتیب بود که جایگاه فیلم صورت زخمی با بازی آل پاچینو برای همیشه در ناخودآگاه عموم دوستداران سینما و به ویژه مردم ایالات متحده تثبیت شد
نقد اول : راجر ایبرت
نکته جالب این است که تونی مونتانا و قرار گرفتن فرد شکنجه شده در ابعاد باقی در یاد ها باقی می ماند. بیشتر تریلر ها از کارکتر های قابل تعویض استفاده می کنند و بیشتر فیلم های گانگستری به صحنه های اکشن، نسبت به شخصیت پردازی علاقه ی بیشتری دارند؛ اما Scarface مثل “پدر خوانده” یکی از فیلم های متفاوت است که مایل است با نشان دادن نقص های فردی شرور به او اجازه ی انسان بودن بدهد و احتمالا ایفا ی نقش آل پاچینو در هر دو نقش مونتانا و مایکل کورلئونه اتفاقی نبوده است.
مونتانا یکی از اهالی کوبا است. صحنه ی اول فیلم زمانی را نشان می دهد که کوباییان در سال1921 اجازه ورود به آمریکا را پیدا کردند و فیدل کاسترو در پی یک انتقام شخصی بود. ما مونتانا را می بینیم در حالی که سعی می کند در صحبت با نماینده ی فدرال بلوف بزند. و این دقیقا همان کاری است که او در تمام طول فیلم انجام می دهد. او نه شخصیت واقعی دارد و نه شجاعتی که از خود نشان دهد. البته کوکائین برای مدت زمان کوتاهی توهم هر دو این ها را به او می دهد. Scarface نام خود را از روی فیلم هاروارد هاکس (در سال 1942) گرفته است که فیلم هاروارد هاکس برگرفته از فعالیت های آل کاپون بود و خشن ترین فیلم گانگستری آن زمان محسوب می شد. فیلم برایان دی پالما نیز به علت خشونت بسیار زیادی که داشت، مورد انتقاد های شدیدی قرار گرفت. در هر دو فیلم هیجان و جنایت در زندگی کاراکتر ها رشد می کرد و داستان درباره رشد و سقوط یک گانگستر و مشغله های ذهنی قهرمان داستان و خواهرش است اما Scarface 1983، بازساخت این فیلم نیست و بیشتر به پدر خوانده شبیه است تا به فیلم هاکس. این به آن علت است که حضور یک فرد به عنوان فروشنده محصولی رایج در جامعه بسیار جنایی به نظر می رسد که دقیقا مثل مشروب خواری در گذشته است. برای کورلئونه ها قمار بازی و فاحشگی بود و این جا کوکائین وجود دارد. انتخاب های تونی مونتانا در ابتدا ساده به نظر می رسید. او می توانست کار سخت ظرف شستن را انجام دهد، صادق باشد و دستمزد کمی دریافت کند یا اینکه در یک جنایت سازمان یافته شرکت کرده و ماشین بزرگ و زنان زیبا و حضور در کلوپ شبانه را، به واسطه آشنایی با دربان آن به دست آورد. او مدت زیادی کار سنگین ظرف شستن را انجام نداد.
وقتی مونتانا فعالیتش در زمینه خرید و فروش مواد مخدر را جنوب فلوریدا آغاز می کند، فیلم با نگاهی بی طرفانه او را توصیف می کند. Scarface از آن دسته فیلم هایی نیست که در آن کاراکتر ها هر کدام برچسب مخصوصی داشته باشند و دقیقا همان طور رفتار کنند که ما توقع داریم. دی پالما و نویسنده اش، الیور استون، صحنه هایی دقیق، اختصاصی و بسیار جذاب در فیلمشان خلق کرده اند به طوری که در آن هیچ کلیشه ای وجود ندارد و ما مردم عادی را می بینیم که جنایت کارند. آل پاچینو، مونتانا را کاراکتری دل نشین نمی سازد ولی او را به گونه ای نمایش می دهد که ما مونتانا را فردی در راهی ترسناک با انگیزه های منطقی بشناسیم. آیا همه ما دوست نداریم ثروت مند و قدرت مند باشیم؛ ارتباطاتی دل خواه داشته و در عمارتی با شکوه زندگی کنیم و غذایمان به دست خدمتکاری وفادار تهیه شده و بسیار کم مجبور به کار باشیم؟ البته… اکنون شما هم در حال فکر به آن هستید. معامله مواد مخدر امکان وجود چنین زندگی را در ازای فروختن وجدان به هر کسی می دهد. مونتانا تمام این ها را به دست آورد و بعد از دست می دهد که این قابل پیش بینی است. نخستین مسئله این فیلم دقت زیادی است که به لذت های مونتانا در طول این زندگی می کند. دو صحنه بسیار تاسف برانگیز نیز وجود دارد. در یکی از آن ها او به همراه معشوقه زیبا و دستیار با وفایش در یک کلوپ شبانه نشسته است و در حال از بین بردن تاثیر کوکائین از وجودش می باشد و تنها احساسی که واقعا آن را درک می کند، احساس خستگی و بی تابی است. صحنه دیگر نیز تلاش در عین نا امیدی برای تزریق انرژی است. او صورتش را در انبوهی کوکائین فرو برده و آن را استنشاق می کند. Scarface جنایات شخصی را با ارتباط دادن سستی و سنگ دلی، کشمکش و کمبود عزت نفس، آرزوی رسیدن به مواد مخدر و ناتوانی در شاد بودن را به تصویر می کشد. Scarface فیلم جنایی مهیجی به سبک فیلم 1932 است و مثل فیلم پدر خوانده، اجتماعی از ایفای نقش های بی نظیری چون بازی استون بائور در نقش دستیار مونتانا، میشل فایفر در نقش زنی که نیاز به مواد دارد، رابرت لاگیا در نقش رئیس گروه و ماری الیزابت ماسترانتونیو در نقش خواهر کوچک آل پاچینو، است.
این ها کسانی اند که در زندگی تونی مونتانا نقش دارند و Scarface به طرز خیره کننده ای آن را به تصویر می کشد.
===================================================================================
نقد دوم :
هاوارد هاكز یكی از اولین ضدقهرمانان تاریخ سینما را ساخت. گانگستری كه برای از میان برداشتن رقبایش از بزرگترین خشونتها هم رویگردان نیست و به قدرتی بزرگ میرسد ولی به همان شدت و حدت نیز سقوط میكند.
ورسیون برایان دی پالما از روی «صورت زخمی» هاكز كه در سال 1983 اكران شد بسیار تندتر از نسخه اولیه و بر نسل جدید به شدت تأثیرگذار بوده و تبعات آن غیرقابل انكار است اما هیچ چیز از ارزشهای فراوان و ماندگار فیلم هاكز نمیكاهد.
جوانترهایی كه شروع ورسیون وابستگیشان به سینما حداكثر به 20، 30 سال پیش باز میگردد وقتی نام «صورت زخمی» میآید، بلافاصله و فقط به یاد فیلم سراسر حادثه و جنایی و قتل و كشتار سال 1983 برایان دیپالما میافتند كه البته یك كار سینمایی بسیار خوب است و تبدیل به یك كالت كلاسیك شده است. اكثر قریب به اتفاق آنها نمیدانند كه «صورت زخمی» اصلی و فیلم اوریژینال، كاری است كه هاوارد هاكز سالها پیش ساخت و یكی از كلاسیكهای تاریخ سینما و منبع الهام و منشاء بسیاری از كارهای گانگستری و البته از بهترین فیلمهای سینمایی تاریخ با احتساب تمام ژانرها است. فیلمی كه این مطلب به مناسبت هشتادمین سال اكران آن نوشته و به زیور طبع آراسته شده است.
فیلمهای دی پالما آینه تمام نمای خشونت و فرصتطلبیهایی است كه بر آمریكای كنونی حكم میراند و اگر مایلید در یك فیلم تمامی گویش و دید و حركات مذموم انسانها در جامعه كاپیتالیستی و گانگستری آمریكا را ببینید Scarface دی پالما بهترین نمونه آن است اما حقیقت امر این است كه 80 سال پیش هاوارد هاكز با ساختن «صورت زخمی» اصلی و اول، همان كاری را كرد كه دی پالما 10 سال بعد از وی با ساختن ورسیون خود از روی این قصه و به روز كردن آن و آوردن آدمها و اتفاقات از آن زمان به دنیای كنونی انجام داد. برای نسل جوانتر و طبعاً ناآگاهتر این مسئله غیرقابل فهم و باور است كه «صورت زخمی» هاكز برای زمانش همان نقش و تأثیر را در ارائه تصویری صادق از خشونت رایج در غرب داشته كه كار دی پالما در 29 سال پیش و سالهای بعد از آن داشته است.
بازی ال پاچینو در رل تونی مونتانا رییس گانگستری كوبایی كه فلوریدا و مركز آن (میامی) را تسخیر و امپراتوری جنایی خود را در آن راهاندازی میكنند، فوقالعاده است اما بازی پل مونی، چهره مركزی و اصلی ورسیون اصلی نیز در رل گانگستری كه با همان انحصارطلبی صحنه جنایی و اجتماعی را قبضه و همه چیز را به خود منتهی میكند و یك حكومت سیاه مبتنی بر جنایات را به راه میاندازد، به رغم گذشت 8 دهه از زمان ساخت فیلم بسیار خوب جلوه میكند. این بازی و شكل جا افتادن پل مونی در رل اصلی Scarface به قدری ماهرانه است كه به سختی میتوان آن را از یاد برد و البته در كنار او آن دووراك و كارن مورلی دوتن از بهترین هنرپیشههای زن زمان و جورج رافت كه خودش از سلاطین كارهای گانگستری بود رویت میشوند و همینطور بوریس كارلوف كه در همان زمان در حال تبدیل شدن به یكی از سلاطین فیلمهای ترسناك و فرو رفتن در جلد و قالب فرانكشتاین و دراكولا بود.
اسمها در Scarface اوریژینال بسیار شبیه به اسامیای است كه در كار دی پالما آمده و بهتر بگوییم دی پالما كوشیده است از نامهایی استفاده كند كه حتیالمقدور نزدیك و شبیه به اسامی فیلم كلاسیك هاكز باشند. داستان «صورت زخمی» ظاهراً ساده اما نماد و مظهر و ریشه و سبب و بانی تمام قصههای گانگستری و نشانگر رویكردهای معمول گانگستریسم است كه در این سالها چندان تغییر نكردهاند زیرا اگر ادوات و وسایل زندگی پیوسته مدرنتر شوند، حرص و آز بشری در عمل هیچ تغییری نمییابد و انسان است كه وقایع جامعه را میسازد. تونی كامونته (با بازی پل مونی) یك خلافكار جزء و سطح پایین ایتالیایی تبار ساكن شهر سرشار از خلاف و گانگسترپرور شیكاگوی آمریكا است كه دیگر حاضر نیست در سایه دیگران باشد و رویاها و سوداهای بزرگی را در سر میپروراند. او مثل كاراكتر الپاچینو در ورسیون دیپالما از این كه رییس گروه گانگستری كه او تحت امرش قرار دارد به آنچه دارد، راضی است و بلندپروازی نمیكند، احساس نارضایتی میكند و اوج و مقصد و هدف بالاتری را میجوید. با این پیش زمینه و طرز فكر تونی كامونت دست به كار میشود و با خشونت و بیرحمی، دشمنان داخلی و خارجی را یكی یكی نابود و از صحنه خارج میكند و در رأس تمام آنها رییس گروه خودش قرار دارد كه توسط كامونته كشته میشود. ذره ذره و روز در پی روز و هر هفته قدرت كامونته بیشتر و در نهایت وی تبدیل به غول كریهای میشود كه برای از میان بردن مخالفان داخلیاش هیچ ابا و ترحم و صبری ندارد و حتی بعد از كشتن رییس خود و برعهده گرفتن مقام لیدری و پیشتازی در گروه خود همسر رییس سابق (با بازی كارن مورلی) را نیز به همسری خویش برمیگزیند.
كامونته برای رسیدن به مدارج بالاتر و كاشتن ترسی هرچه بیشتر در دل رقبا حتی یك سلاح و تپانچه جدید هم كه از كاراییهایش بسیار گفته میشود و آن را تامی گان مینامند در اختیار میگیرد ولی هر چقدر كه موفقیتها و تشنگی وی برای رسیدن به قدرت بیشتر میشود، بی احتیاطیها و بی سیاستیها و تندرویها و وسواسهای او نیز فزونی میگیرد و یكی از عمدهترین آنها متمركز به خواهرش (با بازی آن دووراك) و كوشش بیمارگونه و شدید و دائمی او برای دور نگه داشتن خواهرش از هركس و چیزی است كه احتمال دارد در مسیر وی قرار گیرد. این تم دقیقاً در كار دیپالما نیز تكرار میشود و آنجا هم پاچینو برای حفظ خواهرش (مری الیزابت سترآنتونیو) از خطرات حاضر و غایب و احتمالهای منطقی یا خیالی به هر خشونت قابل تصوری دست میزند. وسواسهایی از همین دست و سپس تندروی در حذف دشمنان و نادیده گرفتن این احتمال كه ائتلاف گروههای مقابل سرانجام میتواند دخل او را بیاورد، مسایلی است كه باعث شكست و مرگ رقتانگیز گانگستر بلندپرواز و كاراكتر اصلی هر دو فیلم میشود، به واقع كامونته در ورسیون كلاسیك 1932 و مونتانا در نسخه نیم كلاسیك 1983 چوب جاهطلبی پایان ناپذیر و به توهم كشیده شده خود را میخورند. آنها چنان شیفته حكومت و سپس چنان اسیر حس شكست ناپذیریاند كه بو نمیكشند مرگ در كمینشان نشسته و هر لحظه ممكن است با بیرحمی هرچه بیشتر از راه برسد. عوامل و نیروهای پلیس نیز ضلع دیگر ماجرا هستند. در ورسیون دیپالما، مونتانا (پاچینو) در یكی از خونبارترین سكانسهای سینمایی تاریخ در برخورد با مسلسل به دستهایی كه گماشتههای گروههای رقیب هستند و در سیلابی طولانی از شلیك گلولهها كشته میشود و تقاص جنایاتش را پس میدهد و در نسخه هاكز این مأموران دولت هستند كه دائماً حلقه محاصره را در دور و بر كامونته تنگتر میكنند و بیننده از آغاز حس میكند كه در این تقابل امكان ندارد خونهای فراوانی ریخته نشود و سرانجام نیز كامونته توسط این مأموران حذف و كشته میشود.
با این حال دیدن صحنههای تیراندازی و كشتار و مرگ در ورسیون اصلی «صورت زخمی» تمام تفاوتهای عظیمی را كه در امر ساختن صحنههای پر خشونت و ترور و مرگ و برخورد خلافكاران از آن زمان تاكنون به وجود آمده، به نمایش میگذارد و تغییر چشمگیر در رفتارها و فرهنگها و بالا رفتن اسفبار سبعیتها در جوامع غرب را نشان میدهد. اگر در آن زمان (اوایل دهه 1930) كافی بود یك بازیگر برای نشان دادن صحنه مرگش بر اثر تیراندازی دست روی سینهاش بگذارد و قیافهاش را درهم بكشد و نالهای كند و به زمین بیافتد و گاه نیز واژه سوختم را به زبان بیاورد. امروزه حجم خشونتها و طرقی كه با آن تیراندازیها و برخوردها در فیلمهای جنایی به تصویر كشیده میشود، عظیم و بسیار گسترده و باور نكردنی و فوج فوج آدم به خشنترین شكل حذف و هلاك میشوند و سكانس بسیار طولانی پایانی «صورت زخمی» دیپالما، خود از بهترین نمونهها در این ارتباط است.
یك نمونه دیگر در این ارتباط فیلم «Shoot em up» است كه كاراكتر كلایواوون در آن طوری از طوطیها و گیاهان در اطراف خود سود میجویم و در عین حال آنها را نابود میكند كه انگار با قاتلانی بالفطره وعده ملاقات دارد و فقط باید بكشد و قیاس صحنههای این فیلم با آنچه 80 سال پیش در نسخه اوریژینال Scarface به تصویر كشیده شده، نشانی روشن از تغییرات عظیمی است كه در فرهنگ خشونت و نوع تصویرسازی آن دراین سالها صورت پذیرفته و غیرقابلوصف است. گفته میشود كه در سال 1932 اداره ارزیابی و سانسور سینمای آمریكا حتی به وجود همان صحنههای اندك خشونت بار در Scarface ایراد گرفت و خواستار جرح و تعدیل آنها شد حال آن كه آنها در قیاس با صحنههایی كه اینك در فیلم های سینمایی روز به راحتی مهر تأیید میخورند، چنان ملایماند كه تصور حذف آنها از فیلم نیز غیرمنطقی مینماید. وامداران فیلم هاكز
بنابراین مسئله «صورت زخمی» هاوارد هاكز این است كه در قیاس با مشخصههای زمان اكران خود بسیار تند و خشونتبار بود ولی آنچه به این فیلم اثر دیرپای چشمگیری را بخشیده نه این مسئله بلكه داستان این فیلم و روش بیان آن توسط هاكز و همكاران وی و به واقع روش روایی فیلم است. داستانهایی كه در آثار گانگستری بعد از Scarface تعریف و ارائه شده و حتی آنچه در تریلوژی «پدرخوانده» عرضه گشته یا در سالهای اخیر در فیلمهای دیگری مثل «گانگستر آمریكایی» رؤیت شده، همگی به گونهای مستقیم یا غیرمستقیم و كم یا زیاد وامدار فیلم قدیمی هاكز هستند و از آن الهام گرفتهاند.
وجه سنتی تقابل نیك و شر در كارهای دراماتیك و از جمله فیلمهای گانگستری كه به كرات مشاهده شده در فیلم هاكز به بهترین و مؤثرترین شكل به نمایش در آمده و نه زیادهگویی و انحرافی در آن هست (اتهامی كه به «صورت زخمی» دی پالما وارد است) و نه سطحینگریای كه از رساندن پیام فیلم جلوگیری كند و از بار ضرب و ریتم آن بكاهد. فیلم هاكز از اولین موارد ترسیم به فساد كشیده شدن رؤیای شكوه و جبروت و آشفته شدن افكار زیادهخواهانی است كه مایلاند هر چیزی را تصاحب كنند و در این راه از هیچ كاری رویگردان نیستند. این عادت و رؤیای بسیاری از آمریكاییهای انحصارطلب و خودخواه است كه در حرفه خود و به خصوص مشاغلی كه به خلاف و خلافكاری مربوط میشود، از حداكثر دستاوردهای ممكن بهرهمند شوند و به سقف خواستههای خود برسند و هر بها و قیمتی را هم در این راه میپردازند. در بیرون درب خانه تونی كامونته و به فاصله كمی تا آن یك تابلو نصب است كه روی آن جمله تبلیغاتی و شعاری «دنیا مال توست» حك شده و كامونته در مسیر نیل به همین دنیا و تصاحب هر چیزی كه برایش متصور است از هیچچیز فروگذار نمیكند و میزند و میكشد و به پیش میرود و امپراتوری به راه میاندازد و در نهایت مثل تونی مونتانای دی پالما كه 51 سال بعد از ورسیون هاكز به تیر غیب دچار میشود و به قربانی زیادهخواهیهای خودش تبدیل میگردد، تقاص تندرویهای خود را میدهد و از پای در میآید. او معنای پیچ خورده واژههای اقتدار و خوشبختی را در ذهنش دارد و تقدیر برایش جور دیگری معنا شده است و در همان مسیر میتازد و به تبع آن مضمحل میشود.
با این اوصاف، فلسفه وجودی و بارزترین نكته «صورت زخمی» صعود سریع و افسانهای یك خلافكار در سلسله مراتب قدرت و سقوطی با همان ابعاد از اریكه قدرت است و پایه و مایه اصلی این فیلم از این مؤلفهها و حرص و آز تمامنشدنی بشر شكل و سرچشمه میگیرد. پیشتر نیز راجع به بازی قوی و تند پاچینو در نسخههای پالمایی «صورت زخمی» صحبت كردیم و گفتیم كه چگونه حضور انفجاری او در راستای اهداف فیلم است و حالا جا دارد از بازی پل مونی در این نقش، 5 دهه قبل از فرو رفتن پاچینو در آن بگوییم كه این یكی نیز عالی و بسیار موفق است و شاید از برخی جهات برتریها و چربشهایی را هم برای مونی در این رقابت غیرمستقیم و در هماوردی راه دور وی با پاچینو قایل باشیم. مونی در نمایش خود هرگز راه افراط را طی نمیكند و تصویری ارائه نمیدهد كه مبالغه صرف باشد و در عین حال در چارچوب واقعگرایی ترسآفرین خود میماند و همیشه رئالیسم محسوسی در نوع و جنس بازی او در این فیلم مشاهده میشود. او همانی است كه از یك سو خونسردانه و بیرحمانه دستور قتل عام تمام كسانی را میدهد كه روبروی وی ایستادهاند و حاضر نیستند به فرماندهی او در دنیای زیرزمینی گانگسترها تن بدهند و دنبالهروی وی باشند و از جانب دیگر چنان بر امورات و زندگی خواهرش نظارت و آن را كنترل میكند كه هرگونه استقلالی را از وی میگیرد. این چنین است كه نمایش پل مونی در رل این گانگستر بزرگ (تونی كامونته) بر روح و روان بیننده اثر میگذارد و در اتخاذ تصمیم نهایی وی در قبال این فیلم نیز سهم آشكاری دارد.
شاید این نوع حضور و نحوه بازی بیش از حد منفی و به گونهای آزاردهنده تماشاگران باشد، اما اجرای آن هدف فیلمسازان بوده است و این چنین است كه ما یكی از اولین ضد قهرمانان تاریخ هالیوود را در این فیلم نظارهگریم. او در این ارتباط همپا با كاراكتر ادوارد جی رابینسون در فیلم «سزار كوچك» و همسطح با شخصیت جیمز كاگنی در «دشمن مردم» است كه اولی در سال 1931 و دومی مثل Scarface در 1932 پخش شدند، اما بعضی بازیهای دیگر در «صورت زخمی» و همچنین قسمتهایی از قصه و فیلم همانقدر خوب نیستند كه بازی مونی و فراتر از آن كارگردانی هاوارد هاكز موفق است. یكی از این موارد به بوریس كارلوف بر میگردد كه پیشتر هم از او یاد كردیم و یكی از معروفترین ایفاگران رلهای فرانكشتن و دراكولا و بازیگران فیلمهای ترسناك بوده است و اینجا از او استفادهای متفاوت شده و یكی از رقبای تونی كامونته و به واقع گانگستری دیگر است و آنقدر كه لازم بوده به این رل زمان و مكان برای نشان دادن خود عرضه نشده است و رل منشی تونی هم بیش از آن كه خندهای كوچك و نوعی مجال نفس كشیدن را نصیب بینندهها كند، زاید نشان میدهد آنچنان كه باید جا نیفتاده و شكل نگرفته است.
میتوان با رجوع مجدد به «صورت زخمی»ای كه برایان دی پالما با اقتباس آشكار، اما با به روزرسانی آن 51 سال بعد از نسخه اوریژینال و بر اساس سناریویی تند از اولیور استون ساخت، تأثیر آن بر نسلهای كنونی را بسیار بیشتر عنوان كرد، ولی این فاصله عظیم زمانی و مزایای بزرگ فنیای كه گذشت زمان برای اهالی سینما ایجاد كرد، چیزی نیست كه بتوان از محاسبات بیرون گذاشت و در صدور رأی دخیل ندانست. دنیای دی پالما دنیای دیگری است و نمیتوان سبعیتی را كه وی در ترسیم اوضاع اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980 در متن قصه خود به كار گرفته با خشونت در شیكاگوی اوایل دهه 1930 یكسان دانست و به همین سبب نمرهدهی به هر یك از این فیلمها در یك روند مشترك و به عنوان هر محصول مشابه كاری اشتباه خواهد بود. به جای آن، میتوان و باید با اطمینان گفت كه كار هاوارد هاكز كه امسال هشتادمین سال اكران خود را گرامی میدارد، فیلمی با ارزشهای ویژه خود و از اولین و تأثیرگذارترین و كلاسیكترین كارهای گانگستری تاریخ است و فیلمی است كه زمانه و دوره خود را عوض كرد و نگرش تازهای به بینندگان خود بخشید و راه تازهای را گشود و هنوز بسیاری از اصول آن، بنیادها و زیربناهای این حرفه شناخته میشوند و اگر میخواهید فیلم گانگستری خوب بسازید باید Scarface هاوارد هاكز را ببینید، همانطور كه دی پالما دید و از روی آن ورسیون خودش را ساخت. ورسیونی كه برای نسل خودش (نسل دهه 1980 و نسلهای بعدی) منادی همان اصول و صاحب همان میزان تأثیرگذاری اجتماعی بوده است.
یازده سال پس از مایکل کورلئونه، شخصیتِ گنگستری دیگری جا پای خود را بار دیگر با بازی بینظیر آل پاچینو مستحکم میکند. پس از گذشت بیش از ده سال از اولین نمایشِ پدرخوانده سینما، آل پاچینو (مایکل) رها شده از سایه مارلون براندو (دون کورلئونه)، در جایگاه صورت زخمیِ سینما با نام تونی مونتانا یکه تازی میکند و با نقش آفرینی ماندگار خود، تاثیرات اثرِ کلاسیک هاوارد هاکس را میکاهد. برایان دی پالما و پاچینو با «صورت زخمی» برحق ترین فرزندِ پدرخوانده را میآفرینند و بار دیگر دوستداران آثار گنگستری را حیرت زده میکنند. «صورت زخمی» یا «Scarface» در سال ۱۹۸۳ راهی سینما شده و فروشی بیش از دو برابر بودجه خود داشته و با نقدهای ضد و نقیضی همراه میشود و با گذشت سالیان سال، محبوبیت این اثر مسیر افزایشی را طی کرده است. برایان دی پالما در «صورت زخمی» به مسیر همیشگیاش در قالب صراحت در بیان و بیباکیاش در به تصویر کشیدن وجهه انسانی یک کاراکتر (حتی کاراکتری همانند تونی مونتانا، اشاره به ارجعیت دادن به چینش شخصیتی و چگونگی تکامل این کاراکتر تا فوکوس بر وجهه شکل گرفته جنون آمیزِ او) دست از پا خطا نمیکند و با ظرافت عجیبی – کاری که شاید دی پالما به خوبی آن را نمیدانست – رقم میخورد و در نهایت نام تونی مونتانا بعد از دیدن «صورت زخمی»، از یاد هیچ یک از بینندگان پاک نمیشود.
پوستر فیلم به چه معنی است؟ در پوستر دو رنگ سیاه و سفید وجود دارد. رنگهای سیاه و سفید مجاز از درونِ پرسوناژ تونی مونتانا هستند که از صفتهای او نشات میگیرند؛ صفتهایی مانند صداقت، وفاداری و انسانیت که در سویِ سفید پوستر قرار میگیرند. سوی سیاه را نیز میتوانیم به خیانت و دروغ و … و نقطه مقابل هر چیزی بدانیم که در سوی سفید خودنمایی میکند. تونی مونتانا دقیقا در میان خوبی و بدی قرار گرفته است اما بدن او اغلب از رنگ سفید بهره مند شده است؛ شاید او در یک باند خرید و فروشِ کوکایین و مواد مخدر فعالیت داشته باشد ولی باز هم انسان است؛ انسانی که به خوبی از معرفت و وفاداری میداند و نمادی از یک انسان در جایگاهی بلندمرتبه به نام ریاستِ باند تبهکاری
عموماً بازیگران محبوب و سطح اول سینما، حداقل یک پرسوناژِ ماندگار از خود بر جای میگذارند و بعد از گذشت سالها، آن بازیگران را با کاراکتر معروفشان میشناسند و از آنها یاد میکنند. با نگاهی به کارنامه تراز بالای آل پاچینو در نقش آفرینیهای متعددش، میتوان بیش از یک اثر ماندگار انتخاب کرد و با یادآوری کوچکی از فیلم مورد نظر، نام کاراکتر پاچینو را به یاد آورد. تعدادی از طرفداران این بازیگر و سه گانه محبوب پدرخوانده، آل پاچینو را برای نقش آفرینی ماندگارش در نقش مایکل کورلئونه به یاد میآورند و از آن یاد میکنند ولی با نگاهی عمیقتر به دیگر هنرنماییهای این بازیگر، «صورت زخمی» را نیز میتوان وارد لیست کرد و شخصیت تونی مونتانا را در ذهن خود مجسم کرد. شاید در پدرخواندهها با آل پاچینوی بالاتر از سطح همیشگیاش مواجه بودیم ولی او تنها نبود؛ از نقش آفرینی بینظیر مارلون براندو گرفته که همانند یک سایه عظیم بر شخصیتهای دیگر حکمرانی میکرد تا رابرت دنیرو و رابرت دووال و غیره. همه و همه در راستای نقش آفرینی بسیار عالی پاچینو، خودنمایی میکردند ولی در «صورت زخمی» کمی اوضاع متفاوت است. آل پاچینو به راحتی یکه تازی میکند و حتی کاراکتر تونی مونتانا را چندین سطح از نسخه اولیه «صورت زخمی» (فیلمی به نام «صورت زخمی» که در سال ۱۹۳۲ توسط هاوارد هاکس ساخته شده بود و نسخه ۱۹۸۳، بازسازی همان نسخه است) نیز بالاتر میکشاند و تا ابد کاراکتر تونی مونتانا را برای دوستداران سینما به یادگار میگذارد.
یازده سال پس از مایکل کورلئونه، شخصیتِ گنگستری دیگری جا پای خود را بار دیگر با بازی بینظیر آل پاچینو مستحکم میکند. پس از گذشت بیش از ده سال از اولین نمایشِ پدرخوانده سینما، آل پاچینو (مایکل) رها شده از سایه مارلون براندو (دون کورلئونه)، در جایگاه صورت زخمیِ سینما با نام تونی مونتانا یکه تازی میکند و با نقش آفرینی ماندگار خود، تاثیرات اثرِ کلاسیک هاوارد هاکس را میکاهد
در نقد فیلم «بوی خوش زن» یا «Scent of a Woman» به اسکار گرفتن آل پاچینو و هنرنمایی متفاوت او در نقش افسر بازنشسته نابینا اشاراتی کردم و از حربه بازیگری او (به عنوان مثال تکان ندادن قرینه چشمانش که در کل طول فیلم به یک سو خیره میشد) تقدیر کردم. ” با صراحت میتوان گفت در «بوی خوش زن» شاهد بهترین عملکرد آل پاچینو در یک اثر سینمایی و در قامت یک بازیگر نیستیم، بلکه با متفاوتترین آنها مواجه هستیم و تفاوتی که در کارنامه این بازیگر فقدانش حس میشد. صورت زخمی سینما بارها و بارها با هنرنمایی دیوانه وارش، مخاطبان را شگفت زده کرده و نمیتوان هنرنمایی برون گرای این بازیگر فراموش نشدنی سینما را فراموش کرد” (قسمتی از نقد و بررسی «بوی خوش زن»). همانطور که گفتم «بوی خوش زن» متفاوتترین بود نه بهترین؛ بهترینِ این بازیگر را فقط و فقط میتوانم در «صورت زخمی» و تونی مونتانا معنا کنم. بازیگری که با لحاظ کردن لهجه با ظرافت کوبایی و نوع خاص بیان کلماتش که تشدیدی بر تعدادی از واژگان به گوش میرسید و آن تکلف نسبی در گفتار به زبان انگلیسی که با سر و شکل دادنهای لب و دهانش به مخاطب القا میشد، قطعا لایق چندین و چند بار دیده شدن و یاد آوردن است. اولین همکاری پاچینو و برایان دی پالما (کارگردان) خود به خود به بهترین آنها نیز تبدیل شد و تاثیرات به سزایی در دومین همکاری آن دو (اثری به نام «راه کارلیتو» یا « Carlito’s Way» که ده سال بعد از «صورت زخمی» راهی سینما شد) گذاشت و «راه کارلیتو» را باید دنباله معنوی و استفاده از اصول ساختاری و همان پاچینوی همیشگی «صورت زخمی» بدانیم. دومین عامل موفقیت فیلم به کارگردان آن یعنی برایان دی پالما منتهی میگردد. برایان دی پالما را باید به عنوان یک تصویرساز خشونت در نظر بگیرم که اغلب آثارش نیز از این رویه پیروی میکنند و نوع خاص فیلمسازیاش که شباهتِ غیرقابل انکاری به سبک فیلمسازی بزرگان ایتالیایی دارد (به عنوان مثال میکل آنجلو آنتونیونی و سرجیو لئونه از کارگردانان بزرگ ایتالیا. برایان دی پالما نیز اصالتا ایتالیایی تبار است).
بهترینِ این بازیگر را فقط و فقط میتوانم در «صورت زخمی» و تونی مونتانا معنا کنم. بازیگری که با لحاظ کردن لهجه با ظرافت کوبایی و نوع خاص بیان کلماتش که تشدیدی بر تعدادی از واژگان به گوش میرسید و آن تکلف نسبی در گفتار به زبان انگلیسی که با سر و شکل دادنهای لب و دهانش به مخاطب القا میشد، قطعا لایق چندین و چند بار دیده شدن و یاد آوردن است
نکته قابل توجهی همکاری دی پالما با پاچینو در درون مایه هر دو فیلمی میباشد که با این زوج بازیگر – کارگردان به سینما رسیده است. هر دو اثر («راه کارلیتو» و «صورت زخمی») از درون مایهای یکسان و اهدافی کاملا متناقض تبعیت میکنند. در «صورت زخمی» شاهد استارت خوردن این همکاری هستیم و در ادامه با اثر «راه کارلیتو»، بار دیگر روحِ تونی مونتانا را در کارلیتو بریگانته خواهیم دید اما این بار خستهتر و کم سر و صداتر از آن موناتانای کوبایی. همچنین «راه کارلیتو» را میتوان دنباله معنوی «صورت زخمی» به حساب آورد که با دی پالما خیالِ دست کشیدن از کاراکتر کاریزماتیک تونی مونتانا را نداشته و با خلق کارلیتو، میخواهد به ماکسیمم ظرفیت این پرسوناژ دست یابد. کارلیتو آرامتر و دور از حواشی و تندخوییهای گذشتهی ناگوار و غیر قابل مهارش است (تداعی شدن شخصیت تونی مونتانا). البته نباید از اهداف تجاری دو فیلم نامبرده شده غافل شد که هر دو آثاری با بودجههایی با ارقام بالا در سال های انتشارشان بودند. دی پالما کارگردانی برای الگو برداری و الهام گیری از دیگر ایدهها و راه و روش کارگردانهای بزرگ است (تالیفگر بودن او را میتوانیم در اقتباس از آثار بزرگ دنیا و تغییر آنها با سبک و سیاق خودش بدانیم که در معنایی متفاوت با کارگردانی چون استنلی کوبریک برای خلق یک اثر بِکر و خاص قرار میگیرد) برای به تصویر کشیدن دنیای مافیایی «صورت زخمی» از اجتماع چندین و چند اثر بهره برده است. تونی مونتانا و دوستانش بیشتر از آن که همانند اعضای گروه مافیایی باشند، مانند الکس و گروهش در «پرتقال کوکی» کوبریک میمانند. افرادی سرکش و هنجار شکن (به قتل رساندن سرکرده کلمبیایی در وسط خیابان و در مقابل چشمان مردم) که کمی در مقصود نهاییشان تفاوت نظر دارند.
دی پالما کارگردانی برای الگو برداری و الهام گیری از دیگر ایدهها و راه و روش کارگردانهای بزرگ است. برای به تصویر کشیدن دنیای مافیایی «صورت زخمی» از اجتماع چندین و چند اثر بهره برده است. تونی مونتانا و دوستانش بیشتر از آن که همانند اعضای گروه مافیایی باشند، مانند الکس و گروهش در «پرتقال کوکی» کوبریک میمانند. افرادی سرکش و هنجار شکن
نکته: اگر موفق به تماشای کامل فیلم نشدهاید، از خواندن ادامه متن صرف نظر کنید.
پناهندگان کوبایی به ایالت فلوریدای آمریکا میروند و پلیس آمریکا در پی تعیین هویت و نام گذاری پناهندگان برای ماندن در آمریکا است. یک جوان کوبایی به پیش چندین پلیس آمریکایی، سوال و پرسش میشود. برایان دی پالما کلوزآپ مداوم خود را از آن جوان بر نمیدارد که شک ما را در این سکانسها به یقین تبدیل میکند؛ دی پالما میخواهد بشناساند، چه کسی را؟ همان جوان سرکش کوبایی. دی پالما در سکانس آغازین به سراغ پرسوناژ ردیف اول خود رفته و با تمرکز زیادی به معرفی آن میپردازد. آن جوان تونی مونتانا (آل پاچینو) میباشد. دوربین همانند بازجو کنندگان و ماموران پلیسی که در اتاق هستند، دست از سر تونی مونتانا بر نمیدارد و با حرکات چرخشیاش و در سطح کلوزآپ و مدیوم کلوزآپ با مرکز ثقل بودن تونی مونتانا همه چیز را از این کاراکتر به مخاطب ارائه میدهد. تونی جوانی صادق و باهوشی میباشد که حتی وقتی میخواهد دروغ بگوید، آن صداقت چشمانش قدرت باورپذیری دروغ را کم میکند. اینها تمام خلق و خوهای لازم برای شناخت اولیه کاراکتری چون تونی مونتانا میباشد. یک مبارز سیاسی که در کوبا علیه فیدل کاسترو فعالیت میکرده و به زندان افتاده بود. حالا که شانس فرارش از کشوری که خواهان او نیست بیش از پیش پر رنگ شده است، به آمریکا میآید و در پی ساختن زندگی جدیدش است. با دیالوگهایی که از فقر مالی و شرایط نابه سامان مخالفان سیاسی – از مخالفت سیاسی تونی با دولت کاسترو را میتوانیم به دغدغهمند بودن این انسان نسبت دهیم که تن به مکتب به اصطلاح کاستروئیسم ( اندیشههای سیاسی فیدل کاسترو که به این اسم مشهور است) نمیدهد و آزادی و جاه طلبی بلند افکارش او را از اطرافیانش متمایز ساخته است -، اطلاعات مهمی از شخصیت به اصطلاح حریص او به ما میدهد و قانع نبودن او را به تصویر میکشد که او را میتوانیم انسانی بدانیم که با اعتماد به نفس زیادش، به کمتر از خود راضی نمیباشد و جاه طلبی خود را تا ابد حفظ میکند.
دی پالما در سکانس آغازین به سراغ پرسوناژ ردیف اول خود رفته و با تمرکز زیادی به معرفی آن میپردازد. آن جوان تونی مونتانا (آل پاچینو) میباشد. دوربین همانند بازجو کنندگان و ماموران پلیسی که در اتاق هستند، دست از سر تونی مونتانا بر نمیدارد و با حرکات چرخشیاش و در سطح کلوزآپ و مدیوم کلوزآپ با مرکز ثقل بودن تونی مونتانا همه چیز را از این کاراکتر به مخاطب ارائه میدهد
تونی به همراه دوست قدیمی خود مانی ریبرا (با بازی استیون بائر کوبایی تبار) در ساندویچی محجوری که در مقابل رستورانی مجلل قرار دارد، به ظرف شستن مشغول هستند. تونی و مانی به ماشینهای گران قیمت، ثروت بیحد و اندازه و زنانی زیبارو که با مردانی به داخل رستوران میروند، حسودی میکنند؛ خود را کمتر از آنان نمیبینند و جایگاهی که در حال حاضر در آن قرار دارند را حقشان نمیدانند در حالی که تمامِ این پیشامدها در دورهی قبل از سلطنت تونی مونتانا بر باندهای مافیایی رخ میدهد و به طور کل میتوانیم زندگی تونی را به دو بخش مجزا تقسیم کنیم. زندگی او قبل از ریاست باند مافیایی فرانک لوپز و بعد از ریاست که به ترتیب به آنتروپولوژی کاراکتر هدفمند تونی مونتانا و اطرافیان او میپردازیم. از کوره در رفتن تونی در مقابل والدو (خلافکاری که با پرداخت پانصد دلار، قتل سوژه مورد نظرش به دستان تونی رقم خورده بود) از اولین سرنخهای شخصیتی تونی است که حرص و طمع او را برای به دست آوردن پول و مقام به رخ میکشد و ماموریتِ گرفتن مواد از یک مافیای کلمبیایی برایشان کلیک میخورد. ماموریت مافیای کلمبیایی اولین صحنه جدی اکشنِ فیلمنامه «صورت زخمی» میباشد که فن و فنون دی پالمایی در سرتاسر آن مشهود است. خون و خونریزیهای بیاندازه و سلاحهای سرد و گرمی که به وفور پیدا میشوند و در نهایت فوران خون حاصل از اره برقی و قتل و کشتار. موفقیت در ماموریت کلمبیا، ارتباط با فرانک لوپز (رابرت لاجیا) را به دنبال خود میآورد. فرانک لوپز سکان دار یک تیم مافیای آمریکایی است و آوازه او نیز نشان از معروفیت و باند بزرگ او دارد. تونی و مانی برای دریافت دستمزد ماموریت کلمبیا و آشنایی با لوپز، به خانه مجلل او قدم میگذارند و طرح دوستی و همکاری متقابل بین آنها کلیک میخورد. البته همکاری فرانک لوپز با تونی مونتانا کمی بیشتر از یک ارتباط مافوق و زیردست میباشد که از دیگر ویژگیهای رفتاری تونی در حین مذاکره با لوپز نمایان میشود. نحوه نشستن تونی در مقابلِ مافوق خود که رییس یک باند مافیایی خطرناک است، نشان از بیباکی و باج ندادن تونی به بالا دستانش میباشد. تونی نه از کسی دستور میپذیرد نه به کسی خیانت میکند؛ این همان چیزی است که بارها و بارها از کاراکتر مونتانا شنیدهایم و هر بار اعتراف به صحت آن میکنیم.
ماموریت مافیای کلمبیایی اولین صحنه جدی اکشنِ فیلمنامه «صورت زخمی» میباشد که فن و فنون دی پالمایی در سرتاسر آن مشهود است. خون و خونریزیهای بیاندازه و سلاحهای سرد و گرمی که به وفور پیدا میشوند و در نهایت فوران خون حاصل از اره برقی و قتل و کشتار
ارتباطِ تونی با فرانک، بار دیگر چشمان او را برای به دست آوردن پول باز میکند. پولی که هم برایش مقام میآورد هم شهرت و نفوذ و احترام. تونی پول را دست نایافتنی چیز در دنیا برای خود معنا کرده و برای رسیدن به آن از هیچ تلاشی دریغ نمیکند (منشا ورود به خوشبختی را به ثروت نسبت میدهد). حتی میخواهد این تلاش در راستای آزرده خاطر شدن مادرش از دست پسرِ هفت خطش باشد. بار دیگر به فرانک لوپز برگردیم؛ تونی برای رسیدن به تونی مونتانایی که همیشه آرزویش را دارد، نیاز به یک سری شرایط و روابط اولیه دارد. موارد نامبرده دقیقا پارامترهایی هستند که فرانک لوپز با دارا بودن آنها، تونی را به حسادت و تعرض دعوت میکند. فرانک مال و منال زیادی را از راه خلاف به دست آورده است؛ او معشوقهایی زیبارو دارد که همیشه در کنارش میباشد و از همه مهمتر، فرانک آشنایان زیادی نیز در جامعه خلافکاران برای خود دست و پا کرده است و همه اینها، پرسوناژ فرانک لوپز را برای تونی مونتانا به عنوان یک آینه جهان نما تدارک میبینند. فرانک فقط یک چیز ندارد در حالی که تونی آن را از بَر است؛ دل و جرئت را میگویم که تونی همانند انسانی رویین تن از خطر کردن نمیترسد و هدفش را در اولویت اولش قرار نهاده و جانش را بدون آن هدف، پوچ میپندارد – دیدگاه اگزیستنسیالیستی تونی مونتانا به زندگی که تشعشعات آن را میتوانیم در سایه تونی مشاهده کنیم -. تونی در گام اول به معشوقه رییسش دل میبندد و تنهایی و کمبودهای او را به درستی درک کرده و صادقانه با اِلویرا هنکوک (با بازی میشل فایفر) ارتباط برقرار میکند. تونی برای گام دوم نیاز به نفوذ و آشنایی با رابطهای گردن کلفت فرانک لوپز دارد که با تاثیری که بر فرانک دارد، در معامله با سوسا (از روسای یک باند خلافکار) همراه با عُمَر (از دستیاران ارشد فرانک و فرد مورد اعتماد او) حاضر میشود. معامله با شناختن عنصر نفوذی در تیم فرانک که همان عُمر میباشد، به نفع تونی به پیش میرود و در نهایت بین سوسا و تونی اعتمادی بیش از فرانک و او خودنمایی میکند و از آن پس، سوسا تونی را میشناسد و طرف صحبت خود قرار میدهد (کسب اعتبار از دیگر باندهای مافیایی مواد مخدر و کوکایین). اعتبار نصفه و نیمه کسب شده توسط تونی و فشارهای بیش از اندازه فرانک به او و معرفی کردنِ فرانک به عنوان مانعی برای رسیدن معشوقه اش، به اندازه کافی دلایلِ بلند و بالایی برای سیاه کردن پرونده فرانک به پیش تونی مونتانا میباشد که سوقصد به جان تونی و دستور قتل او، بانگ تیر خلاص را برای فرانک به صدا در میآورد و سرانجام فرانک به دستان تونی به قتل میرسد.
تونی برای رسیدن به تونی مونتانایی که همیشه آرزویش را دارد، نیاز به یک سری شرایط و روابط اولیه دارد. موارد نامبرده دقیقا پارامترهایی هستند که فرانک لوپز با دارا بودن آنها، تونی را به حسادت و تعرض دعوت میکند. فرانک مال و منال زیادی را از راه خلاف به دست آورده است؛ او معشوقهایی زیبارو دارد که همیشه در کنارش میباشد و از همه مهمتر، فرانک آشنایان زیادی نیز در جامعه خلافکاران برای خود دست و پا کرده است و همه اینها، پرسوناژ فرانک لوپز را برای تونی مونتانا به عنوان یک آینه جهان نما تدارک میبینند
قبل از آنکه به دوران سلطنت تونی رجوع کنیم، باید دلیلی بر چگونگی انجام چنین اعمالی از تونی را بررسی کنیم. چگونگی آن را میتوانیم در جرئتِ بیکران تونی برای رسیدن به هدفش تعریف کنیم که با خشونت و قساوتی مثال زدنی به این امر نایل گشته است. چرایی آن را هم میتوانیم به سخنان تونی برای رسیدن به هدف و آرزوهای همیشگیاش برای دارا بودن مقام و منزلتی مرتفعتر از پیش نسبت دهیم. ولی دلیلِ چگونگی او را نمیدانیم؛ چگونه فردی که عُمَر (دستیار ارشد فرانک لوپز) او را دهاتی کودن لقب میدهد، علیه او و رییسش قد علم میکند و بر آنان غالب میگردد؟ قبل از جواب دادن به سوالات، باید کمی در مورد «صورت زخمی» صحبت کنیم. دلیلِ کارگردان برای نامگذاری فیلمش صورت زخمی میباشد؟ جوابی ساده دارد؛ «صورت زخمی» تنها و تنها به تونی مونتانا مربوط است و زندگی پُر فراز و نشیبش را به تصویر میکشد. تونی بر صورتِ خود زخمی دارد که نام اثر نیز گزارشی از تونی مونتانا است. خب این از نامِ فیلم؛ برای دومین عنصری که باید آن را بررسی کنیم، پوستر فیلم را انتخاب کردهام. پوستر فیلم به چه معنی است؟ (نکته: پوسترِ رسمی «صورت زخمی» یک تصویر سیاه و سفید با محوریت آل پاچینو و اسلحهای است که در دستانش جا خوش کرده است). خب در پوستر دو رنگ سیاه و سفید وجود دارد. شاید در وهله اول رنگ سیاه را به باند مواد مخدر و خلافکاران نسبت دهیم و رنگ سفید را خوبی و نقطهِ مقابل خلاف بدانیم؛ ولی به طور کامل با نظریه اشتباهی سنجیدهایم که اکنون آن را روشن میکنم. رنگهای سیاه و سفید مجاز از درونِ پرسوناژ تونی مونتانا هستند که از صفتهای او نشات میگیرند؛ صفتهایی مانند صداقت، وفاداری و انسانیت که در سویِ سفید پوستر قرار میگیرند. سوی سیاه را نیز میتوانیم به خیانت و دروغ و … و نقطه مقابل هر چیزی بدانیم که در سوی سفید خودنمایی میکند (همان تقسیم بندی کلیشهایی: سفید مجاز از خوبیها و سیاه مجاز از بدیها). نکته مهم در صفتها و چینش آنها نیست، اصل در جایگیری شخصیت تونی مونتانا در وسط پوستر است. تونی مونتانا دقیقا در میان خوبی و بدی قرار گرفته است اما بدن او اغلب از رنگ سفید بهره مند شده است؛ شاید او در یک باند خرید و فروشِ کوکایین و مواد مخدر فعالیت داشته باشد ولی باز هم انسان است؛ انسانی که به خوبی از معرفت و وفاداری میداند و نمادی از یک انسان در جایگاهی بلندمرتبه به نام ریاستِ باند تبهکاری. «صورت زخمی» نمیخواهد یک ربات و ماشینِ آدم کشی و بیرحم و بیاحساس خلق کند؛ این اثر حتی یکی از خونخوارترین کاراکترهای دنیا را نیز جزو انسانها میبیند! فرقی نمیکند که تونی دستانش را به خون فرانک آلوده کند یا دوستانش که در کنار او بودند را قربانی.
«صورت زخمی» نمیخواهد یک ربات و ماشینِ آدم کشی و بیرحم و بیاحساس خلق کند؛ این اثر حتی یکی از خونخوارترین کاراکترهای دنیا را نیز جزو انسانها میبیند! فرقی نمیکند که تونی دستانش را به خون فرانک آلوده کند یا دوستانش که در کنار او بودند را قربانی
در کنار بررسی ذات شخصیتی تونی مونتانای قبل از سلطنتش بر باند مافیایی، باید نمودِ بیرونی او را نیز مقایسه کنیم. تونی مونتانا از بیخ و بن با دیگر کاراکترهای فیلمهای معروف مافیایی متفاوت است، چرا؟ اولین مقایسه را با معروفترین اثر فرانسیس فورد کاپولا به نام «پدر خوانده» شروع میکنم. مارلون براندویی را در اتاقی تاریکی (به نوع نمادی برای باندهای مافیایی) با همان اَدا و اصولهای خاص و فل بداهه بر روی صندلی چرمی گران قیمتش مشاهده میکنیم که با آرامش و طمانینه سخن میگوید؛ سگنین و به جا سکوت کرده و نگاهانش را خیره میکند؛ گُلی سرخ درون جیب کُتَش قرار میدهد و دستانش را با لحن بیانش به گونهای آهنگین میرقصاند؛ همه چیز اذعان بر جایگاه به حق او در سِمَت پدرخوانده و مقامی بلندمرتبه دارد. با کمی دقت میتوان سیاست های مافیایی را در آثاری چون «کازینو» و «رفقای خوب» مشاهده کرد که نمونههای بارزی از سبک و سیاق باندهای مافیایی فعال در آمریکا هستند اما در همین لحظه، انگشت اشاره را بر تونی مونتانا بیاورید؛ تونی خیابان را میشناسد؛ کوچه بازاری مذاکره میکند؛ صادقانه و بدون هیچ حیله و مکری از اعماق وجودش سخن میگوید. او حتی نمیتواند محترمانه بر روی صندلی بنشیند و کلاس و پُز ریاست باند مافیاییاش را بدهد (به عنوان مثال میتوانم به پناهگاه شخصی تونی و دیدارش با سوسا اشاره کنم). کت و شلوار به بدنش نمیآید و بیشتر با سر و وضعهای شلخته کنار میآید. فحاشیهایش اطرافیان را امان نمیدهد و او همان تونی میباشد که از اسارتهایش در کوبا و آوارگی در خیابانهای آمریکا به این سطح رسیده است و شناختی از شان و مقام چنین بالایی ندارد. او از بیخ و بن با دیگر کاراکترهای دنیای مافیایی سینما متفاوت است و راه و روش خود را دارد. همین وجه تمایز نیز او را نسبت به دیگر شخصیتهای مشابه علی الخصوص در آثاری چون «کازینو» و «رفقای خوب» جدا کرده و حصاری عظیم میان آنها لحاظ میکند.
تونی خیابان را میشناسد؛ کوچه بازاری مذاکره میکند؛ صادقانه و بدون هیچ حیله و مکری از اعماق وجودش سخن میگوید. او حتی نمیتواند محترمانه بر روی صندلی بنشیند و کلاس و پُز ریاست باند مافیاییاش را بدهد. کت و شلوار به بدنش نمیآید و بیشتر با سر و وضعهای شلخته کنار میآید. فحاشیهایش اطرافیان را امان نمیدهد
تونی مونتانا بعد از رسیدن به جایگاه فرانک لوپز، به انسانی ضعیفتر از قبل از خود تبدیل میشود. انسانی که غرور تمام وجودش را کور و ناشنوا کرده است و ارتباطش با اطرافیان را محدود. او با نامزد فرانک یعنی اِلویرا (میشل فایفر) ازدواج میکند و به آتشِ عشقی که از اولین روز دیدارش با اِلویرا به وجود آمده است، خاتمه میدهد اما بار دیگر آن غرور و تکبر و طمع رسیدن به بالاتر، دیگر عواطف و احساساتش را کمرنگتر کرده و شریک زندگی او را نیز آزرده خاطر میکند. به سکانس رستوران و آن سخنرانی بسیار مهم تونی میرسیم. این سکانس که در کنار پایان بندی فیلم، مهمترین سکانسهای فیلم را تشکیل میدهند، ارزش چندین و چند بار دیده شدن را دارند. مشاجرهایی میان تونی با اِلویرا در رستوران رخ میدهد. اِلویرا به خارج از رستوران میرود و تونی تک و تنها با همان استایل خاص نشستنش بر روی صندلی به اطرافش نگاهی گذرا میکند – تحت تاثیر مواد مخدر بودنِ او علتی بر معلولی مهم میباشد. به بیان دیگر، او نمیخواهد انسانهای اطرافش را به دقت ببینند و از دیدگاه او، تمام اطرافیانش چیزی جز زباله و انسانهای بیجرئت نیستند -. اطرافیانش را زبالهایی ترسو که جرئت رسیدن به خود حقیقیشان را ندارند خطاب میکند (تونی با دیالوگهای خود، گذشته دشوارش و مشقتهایی که برای رسیدن به این جایگاه طی کرده است را یادآوری میکند) و در بیتعادلی محض میایستد و از نیازمند بودن همان انسانها به خودش میگوید (محتاج بودن دیگران به تونی حتی در حالت مستی که نشان از غرور و تکبر بی حد و اندازه او دارد)؛ خود را انسانی بدی معرفی میکند و همانند آنها نقابی از خوبیهای تصنعی بر چهره ندارد (حقیقتی از انسانهای دنیا بیان میکند). تونی آدم بَده داستان است ولی آدم بدهایی که حقیقت را میگوید! انسانی که کشتنِ زنها و بچهها را انسانیت نمیداند (مربوط به تروری که سوسا دستورش را داده بود) و مرام و معرفت انسانی خود را حفظ کرده است.
تونی با نامزد فرانک یعنی اِلویرا (میشل فایفر) ازدواج میکند و به آتشِ عشقی که از اولین روز دیدارش با اِلویرا به وجود آمده است، خاتمه میدهد اما بار دیگر آن غرور و تکبر و طمع رسیدن به بالاتر، دیگر عواطف و احساساتش را کمرنگتر کرده و شریک زندگی او را نیز آزرده خاطر میکند
سکانسهای پایانی «صورت زخمی» به تعادلِ میان اَکت برون گرای آل پاچینو و خشونت بلامنازع و صریح دی پالما میرسد به گونهایی که در کنار سکانس رستوران، از ماندگارترین سکانسها شده است. تونی با مصرف زیاد مواد مخدر، تعادل رفتاری ندارد و مانی (بهترین دوستش) را به کام مرگ میفرستد همچنین خیانتِ او به سوسا نیز بدبیاری دیگری را برایش به وجود میآورد و موجب هجوم مزدوران سوسا به امارت تونی مونتانا میشود. تونی پس از یک درگیری عظیم، از ناحیه پشت مورد اصابت شاتگان قرار میگیرد و میمیرد. بار دیگر به سکانسهای آخر و دیالوگهای او دقت کنیم؛ او بعد از مقاومت در برابر نیروهای سوسا، خود را در مقابل تمام گلولههای آنها قرار میدهد و اذعان به تاثیر نداشتن گلولهها میکند (تکبر بدون مرز تونی که حتی خود را رویین تن میپنداشت) و بدن بیجانِ او به حوض کوچکی که میفتد که مجمسه (The World is yours) خود نمایی میکند که با مفهوم “جهان از آن توست” میتوان به ارتباطش با درون مایه فیلم پی برد. «صورت زخمی» دی پالما یک فیلم گنگستری با مفهومی کلیشهای ولی با روایتی متمایز از رقبا به سینما قدم گذاشته است.
سکانسهای پایانی «صورت زخمی» به تعادلِ میان اَکت برون گرای آل پاچینو و خشونت بلامنازع و صریح دی پالما میرسد به گونهایی که در کنار سکانس رستوران، از ماندگارترین سکانسها شده است
صورت زخمی» از به یاد ماندنیترین فیلمهای گنگستری جهان به حساب میآید که همکاری نخست دی پالما و آل پاچینو را به یکی از بهترینهای آن دو تبدیل میکند. دی پالما که در «راه کارلیتو» قصد تکرار خود را داشته بود، سرانجام با کیفیتی چند درجه کمتر از «صورت زخمی» به همکاری دومش با پاچینو خاتمه میدهد. «صورت زخمی» در کنار وجهه مافیاییاش، همانند یک اثر درام به پند دادن به مخاطبش روی میآورد و با به تصویر کشیدن زندگی تونی، ما را با فراز و نشیبهای یک زندگی حقیقی آشنا میسازد. سکانسهای به یاد ماندنی رستوران و تیر اندازی در امارت مجلل تونی مونتانا تا ابد در ذهنتان جا خوش میکند و وقتی اسم «Scarface» به گوشتان اصابت میکند، دیالوگ «Say hello to my little friend» به همراه آن مسلسل نیمه خودکاری که به دستان تونی سنگینی میکند را به یاد میآورید. وسواس زیاد دیپالما در میزانسن و دکوپاژ فیلم چشم نواز میباشد و پلانهای تیراندازی با همان جنون خیابانی و کوچه بازاری تونی مونتانا و رفقایش خودنمایی میکنند. آل پاچینو نیز با هنرنمایی دیوانهوارش در نقش تونی مونتانا، یک افتخار دیگر به کارنامه خود اضافه کرده است. گرچه دی پالما تمام هوش و حواسش به چینش زندگینامه کاراکتر تونی مونتانا بوده و توجه اندک او به حاشیه دنیای مافیایی (حضور پر رنگتر پلیس و خلق میامیایی تاریکتر) کمی بینندگان را دل سرد میکند و حتی میتوان رسالت اثر را در بیوگرافی تونی مونتانا دانست و با فیلتر ملایمتری آن را قضاوت نمود. با تمام موارد گفته شده، «صورت زخمی» جایگاه جاودانهای در میان آثار سینما کسب کرده است و دیدنش بر تمام نظاره کنندگان سینما واجب است.
=====================================================================================
منبع: Film Critic.Com
نویسنده: وصال روحانی
منبع: بانی فیلم