🌹 درود بر دوستان گرامی همانند جمعه های گذشته با معرفی شاعری از بوستان شعر و ادب پارسی در خدمتتون هستیم 🌹
عاشق نتواند که دمی بی غم زیست
بی یار و دیار اگر بود خود غم نیست
خوش آنکه بیک کرشمه جان کرد نثار
هجران و وصال را ندانست که چیست
❤ ابوسعید ابوالخیر ❤
❤ مختصری در مورد شیخ ابوسعید ابوالخیر شاعر و عارف بزرگ اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم که کمتر از ایشان نام برده میشه ❤
بوسعید فضل الله بن احمد بن محمد بن ابراهیم (ابوسعید فضل الله بن ابوالخیر احمد) مشهور به ابوسعید ابوالخیر از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری در اول محرم ۳۵۷ قمری در میهنه متولد گردید و در روز پنجشنبه (شب آدینه) ۴ شعبان ۴۴۰ قمری در زادگاهش دیده از جهان فرو بست.
در کودکی قرائت قرآن را نزد ابو محمد عنازی فرا گرفت و سپس به توصیه پدر، نزد مفتی و ادیب مشهور عصر استاد ابوسعید عنازی به آموختن لغت و ادب پرداخت. در این احوال گهگاه بشر یاسین را میدید و دیدار او برایش جاذبهای خاص داشت.
وی نخستین تعلیمات صوفیانه را در اوان کودکی و نوجوانی از بشر یاسین فرا گرفت و اینکه خود گفته است که «مسلمانی» را از بشر یاسین آموخته، حاکی از تأثیر پذیرفتن عمیق از سخنان و تعلیمات اوست. از زندگی نامههای ابوسعید چنین برمی آید که او تا پس از ۱۷ سالگی در میهنه بوده و پس از درگذشت بشر یاسین در ۳۸۰ق، به گورستان میهنه بر سر مزار وی میرفته است.
اولین بار در اشعار اوست که کنایات و اشارات عارفانه به کار رفته، تشبیهاتی از عشق زمینی و جسمانی در مورد عشق الهی ذکر شده و در این معنی از ساقی بزم و شمع شعله ور سخن رفته و سالک راه خدا را عاشق حیران و جویان، میگسار، مست و پروانه دور شمع نامیده که خود را به آتش عشق میافکند. ابوسعید ابوالخیر در میان عارفان مقامی بسیار ممتاز و استثنایی دارد و نام او با عرفان و شعر آمیختگی عمیقی یافتهاست.

آرامگاه شیخ ابوسعید ابوالخیر در جوار مرز ایران و ترکمنستان
میهنه، زادگاه و محل دفن ابوسعید ابوالخیر، ناحیهای بین سرخس و ابیورد، اکنون شهرکی در خاک ترکمنستان در ۱۳۰ کیلومتری جنوب شرقی عشق آباد، مقابل چهچهه در خاک ایران است. او سالها در مرو و سرخس فقه و حدیث آموخت تادر یک حادثه مهم در زندگی اش درس را رها کرده و به جمع صوفیان پیوست و به وادی عرفان روی آورد.

شیخ ابوسعید پس از اخذ طریقه تصوف در نزد شیخ ابوالفضل سرخسی و ابوالعباس آملی به دیار اصلی خود (میهنه) بازگشت و هفت سال به ریاضت پرداخت و در سن ۴۰ سالگی به نیشابور رفت. در این سفرها بزرگان علمی و شرعی نیشابور با او به مخالفت برخاستند، اما چندی نگذشت که مخالفت به موافقت بدل شد و مخالفان وی تسلیم شدند.
او تمام عمر خویش را در تربیت مریدانش سپری کرد. نوهٔ شیخ ابوسعید ابوالخیر، محمد منور، در سال ۵۹۹ کتابی به نام اسرار التوحید دربارهٔ زندگی و احوالات شیخ نوشتهاست. ابوسعید عاقبت در میهنه در شب آدینه ۴ شعبان سال ۴۴۰ قمری، درگذشت.
ابوسعید ابوالخیر در بخش مهمی از شعر پارسی چهره او در کنار مولوی و خیام قرار میگیرد، بی آنکه خود شعر چندانی سروده باشد. در تاریخ اندیشههای عرفانی در صدر متفکران این قلمرو پهناور در کنار حلاج، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی به شمار میرود. همان کسانی که سهروردی آنها را ادامه دهندگان فلسفه باستان و تداوم حکمت خسروانی میخواند.
🌹 آثار شیخ ابوسعید ابوالخیر 🌹
کتابهایی که براساس سخنان بوسعید تالیف شدهاست عبارتند از:
- اسرار توحید فی مقامات شیخ ابی سعید تالیف محمدبن منور

- رساله حالات و سخنان شیخ ابوسعید گردآورنده:ابوروح لطف الله نوه ابوسعید

- سخنان منظوم ابوسعید
به رغم اینکه وی در معارف صوفیه اثری مهمی تالیف نکردهاست اما از شواهد و قرائن برمی آید که در ذهن ابوسعید، یک جهان بینی عرفانی، به صورت کل و منظم شکل یافته بود .
( حالات و سخنان شیخ به نگارش استاد ایرج افشار )

🌸 چند بیت پراکنده از غزلیات و رباعیات ایشان 🌸
ای ترک جان نکرده و جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست
در هیچ وقت خدمت مردی نکردهای
و آنگه نشسته صحبت مردانت آرزوست
🌹🌹🌹
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم بیکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا دادا
ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
🌹🌹🌹
گه میگردم بر آتش هجر کباب
گه سر گردان بحر غم همچو حباب
القصه چو خار و خس درین دیر خراب
گه بر سر آتشم گهی بر سر آب
🌹🌹🌹
وصل تو کجا و من مهجور کجا
دردانه کجا حوصله مور کجا
هر چند ز سوختن ندارم باکی
پروانه کجا و آتش طور کجا
🌹🌹🌹
ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست
جور تو از آنکشم که روی تو نکوست
مردم گویند بهشت خواهی یا دوست
ای بیخبران بهشت با دوست نکوست
🌹🌹🌹
از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت
بگذاشت مرا و جستجوی تو گرفت
اکنون ز منش هیچ نمیآید یاد
بوی تو گرفته بود خوی تو گرفت
🌹🌹🌹
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو بجان خسته داریم ای دوست
گفتی که به دلشکستگان نزدیکم
ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
🌹🌹🌹
پرسید ز من کسیکه معشوق تو کیست
گفتم که فلان کسست مقصود تو چیست
بنشست و به هایهای بر من بگریست
کز دست چنان کسی تو چون خواهی زیست
🌹🌹🌹
در سلسلهٔ عشق تو جان خواهم داد
در عشق تو ترک خانمان خواهم داد
روزی که ترا ببینم ای عمر عزیز
آن روز یقین بدان که جان خواهم داد
🌹🌹🌹
دردیکه ز من جان بستاند اینست
عشقی که کسش چاره نداند اینست
چشمی که همیشه خون فشاند اینست
آنشب که به روزم نرساند اینست
🌹🌹🌹
دیروز که چشم تو بمن در نگریست
خلقی بهزار دیده بر من بگریست
هر روز هزار بار در عشق تو ام
میباید مرد و باز میباید زیست
🌹🌹🌹
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین
باشد که در وصال تو بینند روی دوست
تو نیز در میانهٔ ایشان نهای ببین
🌹🌹🌹
حال عالم سر بسر پرسیدم از فرزانهای
گفت: یا خاکیست یا بادیست یا افسانهای
گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟
گفت: یا کوریست یا کریست یا دیوانهای
گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟
گفت: یا برقیست یا شمعیست یا پروانهای
بر مثال قطرهٔ برفست در فصل تموز
هیچ عاقل در چنین جاگاه سازد خانهای
یا مثال سیل خانست آب در فصل بهار
هیچ زیرک در چنین منزل فشاند دانهای
فیلسوفی گفت: اندر جانب هندوستان
حکمتی دیدم نوشته بر در بت خانهای
گفتم: آن حکمت چه حکمت بود؟ گفت: این حکمتست
آدمی را سنگ و شیشه چرخ چون دیوانهای
نعمت دنیا و دنیا نزد حق بیگانه است
هیچ عاقل مهر ورزد با چنین بیگانهای
🌹🌹🌹
ای بار خدا به حق هستی
شش چیز مرا مدد فرستی
ایمان و امان و تن درستی
فتح و فرج و فراخ دستی
🌹🌹🌹
کار همه راست چنانکه بباید
حال شادیست شاد باشی شاید
انده و اندیشه را دراز چه داری
دولت تو خود همان کند که بباید
رای وزیران ترا به کار نیاید
هر چه صوابست بخت خود فرماید
چرخ نیارد بدیل تو ز خلایق
وانکه ترا زاد نیز چون تو نزاید
ایزد هرگز دری نبندد بر تو
تا صد دیگر به بهتری نگشاید
🌷 به پستهای دیگه هم سر بزنید 🌷
🌼 منبع اشعار ، گنجور 🌼