سیستم الماس ویژه است؛ سیستمی با قدرتی واضح و ضعفی به همان اندازه عیان و مبرهن. با فشردن خط میانی و گرفتن عرض آن، تسلط بر روی مرکز میدان تقریباً به شکلی قطعی تضمین میشود اما کمبود عرض به شکلی دردناک واضح میشود. گاهی اوقات بازی بیش از حد فشرده میشود و هافبکها نمیتوانند با پاسی بلند و حسابشده به گوشهها، زاویه حمله را تغییر دهند.
مثالهای اخیر برای ایجاد عرض
راههای زیادی برای حل این مشکل وجود دارند. یک راه این است که مدافعین کناری به جلو فرستاده شوند که بهترین مثال آن، آث میلان میانه دهه پیش است؛ تیمی که کافو و مارک یانکولوفسکی را چنان به جلو میفرستاد که این دو عملاً تبدیل به وینگبک میشدند. اما اگر بازیکنان کناری تدافعی حریف بتوانند از پس آنها برآیند، ارسال هرگونه پاس عرضی از مرکز میدان بسیار دشوار میشود.
بازیکنان دو سوی الماس – شاتلرها – نیز وظیفه ایجاد عرض را بر عهده دارند. بنفیکای موفق و قهرمان لیگ در فصل 10-2009 یک مثال واضح در این مورد است. آنها با داشتن رامیرز و دی ماریا، دو بازیکن ایدهآل برای ایفای این نقش در اختیار داشتند و توانستند بازیهای زیبایی به نمایش بگذارند.
شماره 10، که در نوک الماس قرار میگیرد، نیز میتواند بازی را عریض کند. مسوت اوزیل طی چند فصل آخر حضورش در وردربرمن با حرکات عرضی دائمیاش به دو سوی میدان، بازی را عریض میکرد.
آخرین راه هم رفتن مهاجمین به گوشههاست. نیمار و زی ادواردو در فصل 2011، که سانتوس قهرمان کوپا لیبرتادورس شد، این کار را به خوبی انجام میدادند و اغلب گانسو، شماره 10 تیم، پیشتاز خط حمله میشد. این کار مانع پیشروی مدافعین کناری رقبا شده و باعث میشد که مدافعین کناری سانتوس با تراکم بازیکن در منطقه خود مواجه نشوند.
تلألؤ الماسی لیورپول
در حالی که این نمونهها نشان میدهند که الماس هرگز منقرض نشده، اما هنوز هم این سیستم، مخصوصاً با در نظر گرفتن تأکید سالهای اخیر بر حفظ توپ در خط میانی، نسبتاً نادر است. با این وجود، تا اینجای کار در این فصل، بعضی نمونههای جذاب برای مطالعه مشاهده شدهاند. مثال بارز آن لیورپول برندان راجرز است که با نمایشی بینظیر و کامل از خصوصیات و تواناییهای الماس، توانست تاتنهام هاتسپر را در روز 31 آگوست با نتیجه 0-3 شکست دهد.
مسئله مهم این است که لیورپول در سرتاسر زمین از بازیکنان مناسب با سیستم برخوردار بود. به عنوان مثال، داشتن مهاجمین فوق متحرکی که بتوانند به طور همزمان مدافعین وسط و کناری حریف را درگیر خود کنند، حیاتی است و دنیل استوریج و ماریو بالوتلی (دو مهاجمی که در جوانی علی رغم بیمیلی در کنارهها بازی میکردند) این کار را به شکلی فوق العاده انجام دادند. آنها با دویدنهای هوشمندانه به جناحین، به رحیم استرلینگ اجازه میدادند تا از عمق به فضاهای ایجاد شده یورش آورد.
استرلینگ به دو دلیل در آن پست مرکزی استثنایی است. یکی آن که میتواند از عمق به سوی دروازه حملهور شود و دیگر آن که میتواند با انجام حرکات عرضی اوزیل-مانند، توپ را در فضاهای ایجاد شده دریافت کند.
نکته مهمتر هم این است که لیورپول زوجی از تکنیکیترین مدافعین تهاجمی چند سال اخیر خود را در زمین داشت. آلبرتو مورنو و خاویر مانکیو هر دو بسیار جوان و در این مقطع از دوران فوتبالشان در مقابل اشتباهات دفاعی آسیبپذیر هستند، اما هر دو به هنگام حمله، گزینههای مفیدی بودند.
لغزش فیورنتینا در رم
الماسی که به مراتب موفقیت کمتری داشت، سیستم مورد استفاده توسط وینچنزو مونتلا در باخت 0-2 فیورنتینا در اولین هفته سری آ برابر رم بود. بزرگترین تفاوت بین لیورپول و فیورنتینا از نظر الماس، ماهیت مهاجمین بود. استوریج و بالوتلی به شدت متحرک بودند اما فیورنتینا از ماریو گومز و خوما الباباکار استفاده کرد؛ دو مهاجم مختص محوطه جریمه که نیازمند دریافت توپ از همتیمیها هستند.
فیورنتینا با نداشتن عرض، در بردن توپ به جلو و سانتر کردن به چالش کشیده شد. دیوید پیزارو، که در پایه الماس بازی کرد، نتوانست پاسهای اریب معمول خود را ارسال کند و در این حین، شاتلر سمت راست، جاشوا بریلانته، پس از تحمل کردن یک نمایش فاجعهوار، آن هم در اولین بازیاش برای باشگاه، پس از تنها 35 دقیقه تعویض شد. وی بر روی گل اول رم مقصر بود.
به زبان سادهتر، فیورنتینا از تحرک کافی برای اجرای این سیستم برخوردار نبود و بهترین بازیاش را وقتی به نمایش گذاشت که با آوردن یوزیپ ایلیچیچ و خواکین برای حمایت ماریو گومز از کنارهها، به طور کامل ساختار خود را به 3-3-4 تغییر داد – اگرچه این تغییرات برای بازگرداندن آنها به بازی کافی نبود.
دورتموند در اولین روز فصل، برتری خود را از دست داد
استفاده از الماس برای دورتموند در جریان باخت 0-2 برابر لورکوزن در اولین هفته از مسابقات بوندس لیگا نیز دردسر ایجاد کرد – جایی که آنها با دریافت گل در اولین و آخرین دقیقه، آن هم در حالی که هنوز فصل به شکلی درست و حسابی شروع نشده، به فرصتهای خود برای قهرمانی در لیگ لطمه زدند.
مشکل دورتموند متفاوت بود. یاران یورگن کلوپ با یک لورکوزن سرحال و تشنه در اولین بازی آن هم زیر نظر یک مربی جدید به نام راجر اشمیت روبهرو شدند. دستور اشمیت به یارانش این بود: پرس، پرس، پرس.
دورتموند به اندازه کافی در میانه میدان فضا اشغال نکرد تا یاران لورکوزن را از کار بیاندازد و بازیشان متراکم و تکهتکه شده و به سادگی قابل به هم ریختن شد. سباستین کل، که هافبک دفاعی بود، آسیبپذیر نشان داد و در این میان، مارکو رویس، علی رغم اینکه از نظر تئوری بازیکنی مناسب برای بازی در نوک الماس است، در یافتن فضا بین خطوط به مشکل خورد.
ویارئال برای بارسا مشکلزا شد
ویارئال در نبرد خانگیاش با بارسا، تجربه جذابی داشت. در حالی که زیردریاییهای زرد به بازی خوب و تکنیکی عادت دارند و تلاش میکنند که پاسهای بیشتری نسبت به رقیب بدهند، از زمان بازگشتشان به لالیگا رویکردی عملگرایانهتر اتخاذ کردهاند و در برابر بارسا، ساختاری به شدت دفاعی به خود گرفتند.
در این نمونه هدف از الماس، حفظ توپ برای مدتهای طولانی نبود، بلکه مراد پر کردن مرکز میدان و ناامید کردن بارسا بود. اگرچه آنها تنها 26% مالکیت توپ را در اختیار داشتند، حتی یک شوت در چهارچوب نداشته و در نهایت 0-1 باختند، اما نقشهشان بسیار موفقیتآمیز بود. باریک بودن خط میانی ویارئال باعث شد بارسا کورکورانه از مناطق کناری خط دفاعی توپ را ارسال کند و تنها بر روی یک گل دیر هنگام توسط ساندرو رامیرز تعویضی در اولین بازیاش، به پیروزی دست یابد.
ویارئال نیاز داشت تا دو مهاجمش، جیووانی دوس سانتوس و دنیس چریشف تازهوارد، کارهای بیشتری انجام دهند. اما مانند زوج خط حمله لیورپول، این دو بازیکن نیز به راحتی میتوانند در کنارهها بازی کنند و در ضد حمله خطرناکند. مطمئناً مارسلینو گارسیا تورال، سرمربی این تیم، در صورت قرار گرفتن در شرایطی مشابه، باز هم کاری به همین شکل انجام خواهد داد.
انگلستان (دوباره) تلاش کرد تا از لیورپول تقلید کند
سرمربی تیم ملی انگلستان، روی هاجسون، قسمت عمده 2014 را صرف ایده گرفتن از رویکرد لیورپول کرده است و شاخصترین مثال آن، استفاده از 3-3-4 در برد 0-1 دوستانه برابر دانمارک در ماه مارچ بود که در آن از چهار بازیکن از 6 بازیکن جلویی در تیم راجرز، استفاده کرد.
پس از آزمودن الماس در نیمه دوم برد 0-1 جمعه برابر نروژ، هاجسون در دیدار مقدماتی یورو 2016 برابر سوییس، از آغاز مردانش را با این شیوه روانه میدان کرد و در نهایت بازی با برد 0-2 سه شیر به پایان رسید. استوریج مصدوم و غایب بود و استیون جرارد از بازیهای ملی خداحافظی کرده اما استرلینگ و هندرسون همان نقشهایی را که در برابر اسپرز داشتند، ایفا کردند.
سیستم به زیبایی عمل کرد – اگرچه میتوان مدعی شد که هندرسون و استرلینگ از یاران کمفروغ انگلستان در این بازی بودند. حضور هندرسون از ابتدا به خاطر مصدومیت در هالهای از ابهام بود و در نتیجه، نقشی بسیار محتاطانهتر را بازی کرد که از او تا به حال ندیدهایم. در این میان، استرلینگ پر جنب و جوش ظاهر شد اما در تصمیمگیری ضعیف ظاهر شد. دنی ولبک، که به جای استوریج بازی کرد، و فابین دلف از استون ویلا برای این سیستم مناسبتر بودند؛ این بار هم این دو بازیکنانی بسیار پرانرژی هستند که این مسئله در کل کلید به کار بردن این سیستم است.
احتمالات آینده
آیا تیمهای دیگری هم در این فصل از الماس استفاده خواهند کرد؟ احتمالات این که منچستر یونایتد از این آرایش استفاده کند تاکنون در اینجا بررسی شده است. شاید مهاجمین آنها به اندازه کافی متحرک نباشند تا الماس بینقص شود اما با داشتن مدافعین کناری تهاجمی، دی ماریا و آندر هررا به عنوان شاتلر و خوان ماتا در حفره، بیشک از مواد اولیه برخوردارند.
یک پیشنهاد هیجانانگیزتر بارسلونا است. لوئیز انریکه در این فصل با بازی دادن لئو مسی به عنوان 9 کاذب، از یک 3-3-4 استاندارد استفاده کرده است. اما وقتی لوئیز سوارز و نیمار به عنوان مهاجمین کناری بازی کنند، بارسلونا دو گلزن قهار را در اختیار خواهد داشت که به سوی محوطه جریمه حملهور میشوند و مسی، که اکنون شتابگیری دوران اوج خود را از دست داده، ممکن است بیش از پیش به عقب برود. در جام جهانی، وی اغلب مانند یک شماره 10 کلاسیک برای آرژانتین بازی کرد و این میتواند پست آینده او باشد.
اگر تعیینکنندگان همیشگی گرایشات، بارسلونا، شروع به استفاده از الماس کنند، آنگاه میفهمیم که این سیستم رسماً بار دیگر جذاب و زیبا شده است.