از دوران کودکی، همیشه با شوق دیدن کابوس میخوابیدم؛ شیرینی بیدار شدن از یک کابوس برایم بسیار بیشتر از زیبایی سِیر کردن در یک رویا بود،
شیرینی کابوسها اما به خاتمهپذیر بودن آنهاست؛ لذتبخشترین لحظه یک کابوس، درست یک لحظه قبل از تمام شدن آن است، درست در آن لحظه است که با وجود تمام احساسات منفی، بخشی از وجودت متوجه میشود تمام آنچه حس کردهای یک رویا بوده...
امشب که خبر جدا شدن احتمالی لیونل مسی از بارسلونا را شنیدم، خاطرات بسیاری برایم مرور شد، از دوران نوجوانی تا به امروز. خاطرات و احساساتی که در زمان خودشان مهم به نظر میرسیدند و با گذر زمان بیاهمیت شدند؛ کلکلهای کودکانه، بیدار ماندن تا نیمهشب با وجود استرس امتحان روز بعد، دشواری رویارویی با دوستان بعد از یک شکست سنگین و ...
چیزی برای پنهان کردن وجود ندارد؛ شبهای زیادی زیر لب زمزمه میکردم که ای کاش او نبود، بارها بیخواب شدم، بارها حسرت خوردم،
و البته، لذت پیروز شدن در برابر او دوچندان بود...
لوئیس فیگو (دشمنی که بعدها دوست شد)، ریوالدو، رونالدینیو، اتوئو، داوید ویا و اینیستا همگی عالی بودند،
او اما یک فوتبالیست عادی نبود و این را در هر لحظه نشان میداد؛ با هر پاس، با هر شوت، و با هربار پا به توپ شدن...
چه بزرگترین فوتبالیست تاریخ باشد چه نه، او بزرگترین کابوس فوتبالی من بودهاست،
شیرینی کابوسها به خاتمهپذیر بودن آنهاست،
اما خوب یا بد، بزرگترین کابوس فوتبالی من، تنها کابوس زندگیام است که دوست ندارم تمام شود...