شک دکارتی شکی است که بنای فلسفه دکارت بر آن نهاده شده و تأثیرات زیادی در تاریخ و اندیشه غرب ایفا نموده و به ویژه در نوع نگرش فلاسفه و نیز تحول در رنسانس مئوثر
بوده است
دکارت اندیشه های فطری را شامل (وحدت ، ابدیت ،کمال ، اصول بدیهی هندسه و خداوند می دانست .چون خداوند وجود دارد و کامل است و انسان ها را فریب نمی دهد، می توانیم به اطلاعات تأمین شده توسط حواس خود اطمینان کنیم.
از مهمترین مطالبی که دکارت تلاش کردهاست با استفاده از روش شک خود اثبات برساند میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
وجود خود یا خودآگاهی
وجود جهان خارج
وجود صانع یا خداوند
وجود خود یا خودآگاهی: دکارت در ابتدا برای دستیابی به معرفت یقینی، از خود پرسید: آیا اصل بنیادینی وجود دارد تا بتوانیم تمام دانش و فلسفه را بر آن بنا کنیم و نتوان در آن شک کرد؟
راهی که برای این مقصود به نظر دکارت میرسید، این بود که به همه چیز شک کند. او میخواست همه چیز را از اول شروع کند و به همین خاطر لازم میدانست که در همه دانستههای خود (اعم از محسوسات و معقولات و شنیدهها) تجدیدنظر نماید.
بدین ترتیب شک معروف خود را که بعدها به روش شک دکارتی معروف شد آغاز کرد. او این شک را به همه چیز تسری داد؛ تا جایی که در وجود جهان خارج نیز شک کرد و گفت: از کجا معلوم که من در خواب نباشم؟ شاید اینطور که من حس میکنم یا فکر مینمایم یا به من گفتهاند، نباشد و همه اینها مانند آنچه در عالم خواب بر من حاضر میشود، خیالات محض باشد. اصلاً شاید شیطانِ پلیدی در حال فریب دادن من است و جهان را به این صورت برای من نمایش میدهد؟
دکارت به این صورت به همه چیز شک کرد و هیچ پایه مطمئنی را باقی نگذاشت؛ اما سرانجام به اصل تردید ناپذیری که به دنبالش بود، رسید. این اصل این بود که:
من میتوانم در همه چیز شک کنم، اما در این واقعیت که شک میکنم، نمیتوانم تردیدی داشته باشم؛ بنابراین شک کردن من امری است یقینی؛ و از آنجا که شک، یک نحوه از حالات اندیشه و فکر است، پس واقعیت این است که من میاندیشم. چون شک میکنم، پس فکر دارم و چون میاندیشم، پس کسی هستم که میاندیشم.
بنابراین روش دکارت از شهود و استنتاج تشکیل می شد.
شهود فرایندی است که به وسیله آن، ذهن بدون تعصب و دقیق،به اندیشئه روشن و متمایزی دست می یابد که نمی توان در مورد اعتبار آن تردید کرد. بعد از اینکه چنین اندیشه ای کشف شدخ،می توان از آن چند اندیشه معتبر دیگر را استنتاج کرد. نمونه آن این است که ابتدا به این اندیشه که خدا وجود دارد دست می یابیم و بعد نتیجه می گیریم می توانیم به اطلاعات حسی خود اعتماد کنیم زیرا خدا ما را فریب نخواهد داد.اشاره به این نکته اهمیت دارد که روش دکارت،شأن و منزلت تجربه ذهنی را که به خاطر فلسفئه گالیله از دست رفته بود،به حال اول برگرداند. در واقع،دکارت دریافت که می تواند در مورد وجود هر چیز مادی شک کند (از جمله بدن خودش) ولی نمی تواند در مورد وجود خودش به عنوان موجود متفکر تردید داشته باشند. اولین اصول فلسفه دکارت ، ماهیت شناختی داشتند و به وسیلئه شهود به دست می آمدند. در ضمن،مفهوم ریاضی مطمئن تری از اینکه من فکر می کنم پس هستم وجود ندارد.