در یک شب آقای پشندی به آقای پیردوست میگوید پسرش میخواهد از قزوین بیاید و فقط در وسایلش حوله و مسواک است
فردا صبح مشتری میاید مغازه ی پیردوست شیر بخرد
۳ شیشه اما پیردوست قیمت گرون میفروشد و میگوید ۶ صبح خودت تکون بده بیا قیمت ارزون میدیم
سپس مشتری یک شیر برد
مشتری دیگری تلویزیون دسته ۲ میخواهد و پیردوست کوروش را میفرستد تا تلویزیون خودشونو از بالا بیاره
سپس کوروش آقای پشندی را به همراه راننده وانت میبیند که رفته اند وسایل کارآگاه را از ترمینال گرفته اند
کوروش آدرس اشتباه به راننده وانت میدهد و او را ایسگا میکند
آقای پشندی نیز خواب است
کوروش کارتن تلویزیون رو دست راننده وانت داده و او میگوید دستم خسته شد
پیردوست نیز میاید و داد و فریاد میزنه که اینا چیه آقا پشندی مگه نگفتی ۲ تا حوله و مسواک
آقای پشندی میگوید فقط ۲ روز میخواد بمونه و میگه چرا تلویزیون رو از بالا آوردی ماله پسر منه
پیردوست عصبانی میشه و میگه مال خودمونه و...
اما کوروش از آقای پشندی حمایت میکند
سپس وسایل ها را خالی میکنند
۲ دختر به مغازه پیردوست میایند و بنگاه میگوید برای اجازه اون اتاقه اومدن
پیردوست میگه من که گفتم خونه مو اجاره نمیدم
کوروش نیز برای آن ۲ دختر ژانگولر بازی درمیاورد
سپس بنگاه پیردوست را به بالا میبرد
و با او صحبت میکند میگه اینا ۲ تا بچه دانشجو ان صبح میرن شب میان پیردوست میگوید من که گفتم به بچه خونه نمیدم صدای ونگ و وونگ بنگاه گفت ۲۰ سالشونه پیردوست گفت ۶ تا بچه دنبالشون راه میوفته
آقای پشندی بشقاب ها را که میاورد از دستش میفتاد میشکست
پیردوست میگوید آقا پشندی نمیخواد کمک کنی
سپس بنگاه و آقای پشندی با پیردوست صحبت میکنن میگن اینا دکترن فردا ایشالله سکته کردی افتادی ی گوشه میتونن به دادت برسن
اما آن ۲ دختر گفتند اینجا برای ما کوچیک است
سس پیردوست داد و فریاد راه انداخت و گفت آقا خونه ی من کوچیکه..
پولی که بنگاه به او داد داشت به او میداد که آقای پشندی کش رفت
بنگاه گفت خونه کش میاد وسایلو بچینین بنابراین آن ۲ دختر قبول کردن وسایلشونو بچینن
آقای پشندی نیز پول را به پیردوست برگرداند
پسر آقای پشندی نیز زنگ زد و آقای پشندی گفت سلام آقای کارآگاه کی میرسی و کجایی و...
با آقای پیردوست روی مبل خانه نشست و گفت الان میرسه حتما تو ترافیک گیر کرده آن ۲ دختر را نیز صدا کرد و گفت بشینید الان پسرم میاد آشنا بشید ولی دیر شد و آن ۲ گفتند میریم وسایلمونو بچینیم هر وقت اومدن صدا کنید میایم
سپس یک ماشین درحال حرکت را میبینیم...
بله کارآگاه پشندی و ساعد در آن ماشین هستند
کارآگاه پشندی کوروش را میبیند و میگوید بگو این آدرس درسته
کارآگاه پشندی: ساعد اون آدرس رو بده من
سپس آنرا به کوروش نشون میدهد و کوروش میگوید نه و باز هم آدرس الکی میگوید
سپس کارآگاه پشندی دنده عقب میرود و به ساعد میگوید یکبار دیگه اون آدرس رو بده من دوباره آنرا میخواند و به کوروش میگه همینجاست؟
کوروش که دیگر نمیتواند دروغ بگوید میگوید اینجاست
سپس کارآگاه پشندی میگه چرا پس چرت و پرت میگی و به کوروش و دست خودش دستبند میزند
کوروش تعجب میکند و کارآگاه پشندی از ساعد میخواهد کلید دستبند را بدهد
ساعد: قربان کلیتارو تو قزوین جا گذاشتیم
اما دسته کلید میدهد
کارآگاه پشندی میگه کلی کلید داره من از کجا بفهمم
سپس کارآگاه پشندی و کوروش میخواهند از در ماشین خارج شوند اما نمیتوانند در نهایت کوروش کارآگاه پشندی را کول میکند و از پنجره بیرون میاورد
کارآگاه پشندی به ساعد میگوید چمدونارو بیار
ساعد نیز این کار را انجام میدهد
سپس آقای پشندی به پیردوست میگوید فک کنم پسرم رسیده
در همین لحظه کارآگاه پشندی و ساعد از راه میرسند و همه چند بار یکدیگر را بغل میکنند
آن ۲ دختر نیز میایند و آقای پشندی آن ها را به یکدیگر معرفی میکند
میگوید این ۲ دختر دکترن یکیشون دندونپزشکی یکیم دامپزشکی
کارآگاه پشندی نیز میگوید خوشحالیم خوشحالیم
آقای پشندی با اشاره به کارآگاه میگوید ترور کندی و اون برجای ۲ قلو و... رو این انجام داده
کارآگاه پشندی: پدر جان مغلطه میکنند
کارآگاه پشندی درباره کار خودش توضیح میدهد و میگوید کارآگاه یعنی کسی که به کارش آگاهه البته منم ممکنه مثل شما باشم منم میتونم تخمه بشکنم به سینما برم ولی از نظر هوش و آیکیو و.. ی فرقایی دارم با شماها
سپس درباره دسبندی که به کارآگاه پشندی و کوروش وصل است سوال میشود و میگویند بازش کنید
کارآگاه پشندی با اشاره به ساعد میگوید این هویج پخته کلید دستبند رو تو قزوین جا گذاشت
ساعد میگوید قربان کلید دستبند رو پیدا کردم
کارآگاه پشندی: اون تو این میره؟ این کلید در انبار قزوینه
سپس پیشنهاداتی داده میشود از جمله اینکه با حرارت دستبند باز شود
و کارآگاه پشندی میگوید فکر خوبیه
پیک نیک را میاورند
و شعله را روشن کرده تا دستبند حرارت بگیره باز بشه اما کارآگاه و ساعد داغ میکند و داد میزنند
سپس شب میشود و جایشان را کارآگاه پشندی و کوروش و ساعد میندازند تا بخوابند
آقای پشندی میگوید چیز کم و کسری نیست؟
ساعد تا سرش را میگذارد خورخور میکند
کوروش میگوید این که همین الان داشت حرف میزد
کارآگاه پشندی جواب میدهد این نمیخوابه که سرشو میذاره روی بالش میمیره با ما فرق داره
کوروش میخواهد چیزی را به کارآگاه پشندی بفهماند
کارآگاه میگوید حرف بزن
کوروش میگه بریم دستشویی
کارآگاه پشندی میگه اصلا فکرشو نکن من با تو بیام دستشویی
کوروش میگه نمیتونم از فکرش بیام بیرون
سپس کارآگاه پشندی میگوید آهان چیزه؟
کوروش تایید میکند و به دسشویی میروند
سپس میروند بخوابند
ساعد نصفه شب دستشویی اش میگیرد و بلند میشود سر راه مردی را میبیند و میگوید آقا دستشویی کجاست
او میگوید همینجاست
هنگامی که ساعد داخل میشود در را پشت سر او قفل میکند
سپس آن دزد بالش را از زیر سر کارآگاه پشندی و کوروش میکشد
و تمام وسایلای پیردوست حتی لباسش را میدزدد
پیردوست هر چقدر داد میزند و کوروش سعی میکند کارآگاه پشندی بیدار نمیشود
پیردوست میگه هر چی بود دزد برد حتی سیب زیمینی و پیازم برده پریزارم از برق کشیده
میگه هر چقدر داد زدم کسی صدامو نشنید
کارآگاه پشندی یک مو پیدا میکند میگه این موی دزده پس نتیجه میگیریم جوراب زنونه نپوشیده بوده از اهالی همین ساختمون بوده و ترسی از شناخته شدن نداشته دزدا معمولا ی جوراب زنونه میکشن سزشون که موهاشون نریزه
کارآگاه پشندی در ادامه افزود: از همه اهالی این ساختمون بازجویی میشه و کسی تا اطلاع بعدی حق خروج از خونه رو نداره
سپس میگوید دستیار من کجاست؟
در همین حال صدای ساعد از پشت دستشویی شنیده میشود
و کوروش میگوید صدا از دستشویی هست
کارآگاه پشندی در ابتدا از پیردوست بازجویی میکند و میگه اسم
پیردوست: اصغر
کارآگاه پشندی: فامیلی؟
پیردوست: پیردوست
کارآگاه پشندی میگه تو خجالت نمیکشی میخوای منو خراب کنی خودت وسایل رو یجا قایم کردی که بری بگی کارآگاه پشندی نتونست دزد رو پیدا کنه
من بخوام اون دزد رو پیدا کنم مثل این میمونه باقلوا رو بذارم دهنم
پیردوست میگه بابا وسایل منو بردن یعنی من دزدم
کارآگاه پشندی میگه حرف نزن تو این خونه همه دزدن مگر اینکه خلافش ثابت بشه
سپس کارآگاه پشندی از بابای خودش بازجویی میکند
کارآگاه پشندی: ۳ هفته پیش کجا بودی؟
آقای پشندی: کرج
کارآگاه پشندی: وقتی که به حموم میری چی میزنی به سرت؟
آقای پشندی: یا صابون یا شامپو
کارآگاه پشندی: تو که اول گفتی یا شامپو یا صابون حالا یا صابون یا شامپو
وی در ادامه افزود: ۳ هفته پیش کجا بودی
آقای پشندی: آرایشگاه
کارآگاه پشندی: تو که گفتی ۳ هفته پیش کرج بودی
آقای پشندی: من چمیدونم
من باباتم اینا چیه میپرسی
کارآگاه پشندی: نه من فرزند قانونم
سپس کارآگاه پشندی از ساعد بازجویی میکند و میگه ما چند ساله کار میکنیم
ساعد: قربان خیلی ساله
کارآگاه پشندی: کسی که جوراب زنونه میکشه سرش...
ساعد: که مریض نشه
کارآگاه پشندی: ای خدا
ساعد: قربان من که نمیدونستم اون دزده
کارآگاه پشندی: اتهام تو معاونت در جرمه قبول داری؟
ساعد: قربان یعنی میگید من دزدم
کارآگاه پشندی: تو از داخل دستشویی با دزد همکاری کردی حرف نزن که پات گیره
وی در ادامه افزود: وقتی دزد رو دیدی باید یا داد و هوار میکردی یا همونجا دستگیرش میکردی
ساعد: اگه میدونستم دزده که سکته میکردم
کارآگاه پشندی: چقدر پول همراته
ساعد: ۲ ۳ میلیون که ی خونه بخرم
کارآگاه پشندی: با ۲ ۳ میلیون تو تهران قبرم نمیدن توش بخوابی میری همین وسایلای پیردوست رو عین روز اول میخری میذاری سرجاش میگی محل اختفای دزد رو پیدا کردیم کشتیمش وسایل رو پیدا کردیم
ساعد: باشه پس میگم محل اختفای دزد رو پیدا کردیم دستگیرش کردیم وسایل رو پس گرفتیم
کارآگاه پشندی: آیکیو ما دزد رو کشتیم
ساعد: قربان کلید دستبند رو پیدا کردم
کارآگاه پشندی باز هم تاکید میکند این کلید در انبار قزوین است
ساعد: قربان بیا برگردیم همون قزوین
کارآگاه پشندی: باز گفت...
ساعد: آخه از وقتی اومدیم این تهرون بلایی نبوده سرمون نیاد
کارآگاه پشندی: حرف نزن برو جلوی در وایسا نذار کسی از خونه خارج شه
شیوا خانوم نیز دنبال تحقیقش میگردد دیر شده است و میخواهد به دانشگاه بروند
آن ها به جلوی درمیروند و به ساعد میگویند جلوی در ایستاده اید
اما وی اجازه خروج به آنها نمیدهد
و میگوید آقای کارآگاه دستور دادن من مامورم و معذور
آنها اصرار میکنند و ساعد میگوید نذارید...
شیوا خانوم: مثلا شما میخوای چیکار کنی؟
ساعد: (فریاد میکشد)
و آنها فرار میکنند به سمت خانه ی شان
کارآگاه پشندی در اتاق شقایق خانوم با او صحبت میکند و میگوید من به این کلم پخته گفته بودم همه جز شقایق خانوم
سپس چند تا سوال میپرسه مثل فصل موردعلاقتون چیه رنگ مورد علاقتون چیه و...
در نهایت وسایل پیردوست برگرداننده میشوند (ساعد خرید گذاشت سرجاش و گفتن دزد رو پیدا کردیم پس گرفتیم)
بقیه سراغ ساعد را میگیرند
و کارآگاه پشندی میگوید دستیارم به جرم همکاری غیر مستقیم با دزد فعلا باید به کاراش رسیدگی بشه
کارآگاه پشندی چمدون خود را بسته که برود
آقای پیردوست میگوید داری میری
آقای پشندی: من که گفتم ۲ روز بیشتر نمیمونه
سپس آقای پیردوست و بقیه اهالی ساختمان میگویند مگه اینکه از جنازه ی ما رد بشید اگه شما برید کی امنیت ما رو حفظ کنه
کارآگاه پشندی نیز تصمیم به موندن میگیرد و همه خوشحال میشوند و او را تشویق میکنند
کارآگاه پشندی نیز دستان خود را تکان میدهد و کوروش نیز خندان است