تولد 76 سالگی سردار قلیچ...
"یکی از بازیکنان تیم ملی، در سفر خارجی، یک اعلامیهای از بچههای کنفدراسیون گرفته بود و داده بود به پرویز و مهدی. از آنجا هم زنگ زده بود به ماموران امنیت که پرویز و مهدی اعلامیهی سیاسی، پیششان دارند. روزی که آن دو تا را گرفتند، به ملاقاتشان رفتم. به بچههای خودمان گفتم چه کار میشود برایشان کرد؟ گفتند فقط آقای ثابتی میتواند. بعدش هم گفتند هر کاری بکنیم تف سربالاست، بالاخره این بابا ستارهی فوتبال ایران است. آخر فکرهایشان را ریختن روی هم گفتند بهترین کار، نوشتن توبهنامه است..."
اوج است یا حضیض؟ افتخار است یا حسرت؟ علت دیده شدن، یا علت محو شدن؟ این آغاز داستان است یا پایان آن؟ داستان سردار قلیچ، داستان قلیچ کبیر، داستان پرویز قلیچخانی...
|
رضا عطارپور مجرد قمصری. زندانیها، با نام دکتر حسینزاده او را میشناسند. همکار او دربارهی بازجویی حسینزاده از فرخزاد میگوید:
"در مقابل چشمش شعر بلبلها لالاند، گلها پژمرده را خواند و... شترق.... یکی خواباند زیر گوشش....به تو چه گلها لالاند مرتیکه"
همکار حسینزاده، خاطراتش از بهمن سرد 1350 را بازگو میکند:
"یکی از بازیکنان تیم ملی، در یکی از سفرهای خارجی، یک اعلامیهای از بچههای کنفدراسیون گرفته بود و داده بود به پرویز و مهدی. از آنجا هم زنگ زده بود به ماموران امنیت که پرویز و مهدی اعلامیهی سیاسی، پیششان دارند. روزی که آن دو تا را گرفتند، به ملاقاتشان رفتم. به بچههای خودمان گفتم چه کار میشود برایشان کرد؟ گفتند فقط آقای ثابتی میتواند. بعدش هم گفتند هر کاری بکنیم تف سربالاست، بالاخره این بابا ستارهی فوتبال ایران است. آخر فکرهایشان را ریختن روی هم گفتند بهترین کار، نوشتن توبهنامه است..."
![](https://ts10.tarafdari.com/contents/user775140/content-image/parviz.ghelich.khani_61172376_2258052570907976_1138056445606386514_n.jpg)
داستان هر شب سیاوش و رستم و سهراب. برخاستن با زمزمه مرشد:"شاه مردان، مولا علی" بازوهای ورزیده و سینهی ستبر. ورزشکار یعنی کشتیگیر. چه میخواهند این فکلیهای، دنبال توپ؟ خط ریشها و موهایشان. جین آخرین مد امریکایشان. عکسهایشان با هنرپیشههای رل اول فیلمفارسی و خوانندههای چشم عسلی. یکی قامتش رعناست و چشمانش نرگسی. ناصر صدایش میزنند. آن یکی، چشم زاغ کراواتی. حسینآقای کلانی. سنتیها، به دنبال یک ورزشکار میگردند. یک نفر. بازوبند دارد و قدش از همه کوتاهتر است. شبیه باستانی کارهای وسط گود. عضلاتش درهم پیچیده. اهل ور رفتن با صورتش نیست. یا شش تیغ یا ریشهایی که تا زیر چشمش میآید. سبیل هم که میگذارد، برای خوشامد چشم خمارهای لالهزار نیست. دنبال الگویش در میدان سرخ مسکو بگرد...چشمانی معصوم، دویدنش، راه رفتنش، لگدهایش به توپ... به او قلیچ میگویند. جام تخت جمشید. حالا نازکرده های فوتبالیست، شدند دلبر مردم. قهرمانیهای تیم ملی و تاج در آسیا و سفر بهترینهای دنیا را هم که اضافه کنی... میفهمی هووی کشتی، سرخاب سفیدکرده به خانهی دل جوانان آمده.
![](https://ts10.tarafdari.com/contents/user775140/content-image/picture1_3.jpg)
یک نفر فصل مشترک هردوست. مرد عضلانی قدکوتاه. پرویز قلیچخانی. قلیچ از کشتی و تختی میگوید:
موحد و حبیبی مدالهای خوشرنگی بردند. اما آقاتختی با بقیه توفیر داشت،اون نه با مدالهاش با مراماش شد آقا تختی"
از مرام میگوید و عمل میکند، میدود، جان میکند، تنه میزند، و وقتی حریف زمین خورد بلندش میکند. و بیرون زمین...
"من چطور میتوانستم در امجدیه شادی کنم، وقتی در خانههای کنار استادیوم، مردم گرسنه میخوابیدند؟"
![](https://ts10.tarafdari.com/contents/user775140/content-image/hamid_befor_the_game_144073790_1626312070886451_5297311742395786900_n.jpg)
بهترین فوتبالیست مملکت، حرفهایش تنه میزند به حرفهای بهترین کشتیگیر مملکت. و داستان آشنایی...
"با جهان پهلوان تختی در میدانهای کشتی آشنا شدم. وقتی علاقه تختی به مردم، به ورزش و جوانمردی را دیدم، احساس کردم انسانی است که نوک دماغش را نمیبیند و تاریخ را میبیند. سعی کردم شاگرد خوبی برای یک تفکر مثل تختی باشم. از این زاویه هر حرکت در جامعه برای من اهمیت داشت، از همان کوچکی"
گزارش شهربانی درباره دستگیری قلیچ به یک نکته اشاره میکند :
" ما از تجربهی برخورد با تختی در دستگیری قلیچخانی درس گرفتیم...."
راه پرویز نه از زمین خاکیهای تیردوقلو و نه کیان، که از اینجا آغاز میشود.
"آشنایی با تختی، من را به راهی کشاند که به انسانهای بغل" دستی بیشتر از خودم توجه داشته باشم، به همسایه ام، به فامیلم، به خانوادهام ، به مردم مملکتم"
![](https://ts10.tarafdari.com/contents/user775140/content-image/hamid_befor_the_game_140165078_896486151100281_4904420136604378649_n.jpg)
«حاج مهدی پروندی، از قدیمیهای محله صابونپزخانه میگوید:
" اینجا همیشه بوی گوگرد کارخانههای صابونپزی میآمد. اغلب ساکنان این محله هم در صامپزخانه کار میکردند یا مغازه فروش صابون داشتند.»
صابونپزخانه. نزدیک انبار گندم... اگر دنبال نان میروی، باید صابون همه چیز به تنت بخورد. پرویز وسط بوی تند گوگرد صابونپزیها و بوی گندم انبار گندم به دنیا میآید. نان....
محرمها، دستهی طیب، از انبارگندم راه میفتد تا شوش و بعد میدان خراسون و میدان ژاله و فوزیه. اینجا تیردوقلوست. محلهی حسین آقا فکری اینا... بیابون زغالی، بيابانی بین میدان خراسان و محله تير دوقلوست. یک بیابان قناس و کوچک. از شرق خيابان بیسيم نجف آباد و از غرب خيابان شهباز جنوبی. قسمتی از بيابان جایِ خالی کردن آشغالهای محل بود و یک تکهی آن زمين واليبال و الک دولک و چلتوپ و تيله بازی و قاپ انداختن و معرکهگیری پهلوان اکبر و پرده خوانی های آسيد مصطفی پرده خون. عشق توپها هم همین وسط جایی برای خود پیدا میکردند و صبح تا شب میدویدند دنبال یک توپ پاره پوره... یکیشان هم پرویز خودمان.
![](https://ts10.tarafdari.com/contents/user775140/content-image/hamid_befor_the_game_140532906_847609152725389_6455356586769101839_n.jpg)
پرویز والیبال بازی میکرد. تا آنکه منصور خان امیرآصفی او را بیخیال دست زدن به توپ میکند. انصافا هم حیف آن پاها بود که توپ را نوازش نکنند. پرویز بیخیال والیبال بازی کردن میشود و در آن زمین خاکی شوت میزند. الحق که آنجا شوت زدن کار سختی بود. اگر خوششانس بودی و پایت به قلوه سنگها گیر نمیکرد، اگر به جان میخریدی کتک شب به خاطر سوراخ شدن جلوی کفشت را، آنوقت میشد یک شوت درست و حسابی بزنی. از همانها که پرویز یکی را گذاشت سه جاف دروازهی اسرائیلیها و یکی هم برای استرالیا.
نقره کار، همبازی برادر کوچک پرویز، محمدرضا، پرویز را اینگونه توصیف میکنند:
"قلدر بود، معمولا سياه میپوشید با شورتی سفيد و بلند. هرکسی برای تماشا میامد، محو دویدنش میشد. زمين بازی را همه جوره قرق میکرد. همه میدانستند بازيکنی در ميدان نيست که بتواند توپی از او رد کند."
پرویز خیلی زود از تیردوقلو پرید وسط امجدیه. وسط جلد کیهان ورزشی. منصور امیرآصف با آن چشمان تیزبینش، ، دست پرویز را میگیرد و میرود خانهشان تا اجازه اش را از پدر پرویز بگیرد. پرویز در 17 سالگی از البرز تیم دوم کیان، یکراست میرود به تیم اصلی. و بعد تیم ملی و بعد...
ادامه دارد