به نام خدا
ابوالفضل نظری متخلص به «فاضل»، شاعر معاصر ایرانی است که در 10 شهریور 1358 در شهر خمین واقع در استان مرکزی متولد شد و اکنون ساکن تهران است. وی دکترای رشتهٔ مدیریت از دانشگاه شهید بهشتی را دارد؛ مدرس دانشگاه و مدیر عامل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است. آثار او عبارتاند از : "گریههای امپراتور"، "اقلّیت"، "آنها"، "ضد"، "کتاب" و "اکنون" |
این شاعر معاصر ایرانی از محبوبیت خاصی در بین نسل جوان برخوردار است و خواندن غزلهای او بسیار لذتبخش و دلنشین است.
در ادامه به گزیدهای از اشعار او میپردازیم👇
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگریست
جای گلایه نیست، که این رسم دلبریست
هر کس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنها گناه آینه ها زودباوریست...
مِهرت به خلق بیشتر از جور بر من است
سهم برابر همگان، نابرابریست
دشنام یا دعای تو در حق من یکیست
ای آفتاب، هر چه کنی ذره پروریست
ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط «سکوت» سزای سَبُکسریست...
_________________________________________________
سکهٔ این مهر از خورشید هم زرّینتر است
خون ما از خون دیگر عاشقان رنگینتر است
رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت:
«میروی اما بدان دریا ز من پایینتر است»
ما چنان آیینهها بودیم، رو در رو ولی
امشب این آیینه از آن آینه غمگینتر است
گر جوابم را نمیگویی، جوابم کن به قهر
گاه یک دشنام از صدها دعا شیرینتر است!
سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم مکن
بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگینتر است...
________________________________________________
چشم آهو چه مگر گفت به سرپنجهٔ شیر؟
که شد از صید پشیمان و سر افکند به زیر
اگر از یاد تو جانم نهراسید ببخش
زندگی پیش من ای مرگ! حقیر است حقیر
مِنّتی بر سر من نیست اگر عمری هست
پیش این ماهی دلمُرده، چه دریا، چه کویر
چو قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک! من چو کبوتر نه رهایم، نه اسیر
از تهیدستی خود شرم ندارم چون سرو
شاخه را دلخوشی میوه کشیدهست به زیر
ما به نظم تو خطایی نگرفتیم ای شعر!
تو هم آداب پریشانی ما را بپذیر...
_______________________________________________________
از باغ می برند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانیات کنند
ای گُل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مُرده ای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق «رحیم» و «رجیم» نیست
از نقطه ای بترس که شیطانیات کنند!
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانیات کنند...
________________________________________________
مرگ در قاموس ما از بیوفایی بهتر است
در قفس با دوست مُردن از رهایی بهتر است
قصهٔ فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
«دل به دست آوردن» از «کشورگشایی» بهتر است
تشنگانِ مِهر، محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است
باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق
آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است
فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست
دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است!
هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست
اینکه در آیینه گیسو میگشایی بهتر است
کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من
«آرزوی وصل» از «بیم جدایی» بهتر است...
امیدوارم خوشتون اومده باشه :)
*پایان*