.
یه سری توضیحات بدم اول راجب شعر.آنابل لی کی بود اصلا؟ آنابل لی همسر ادگار الن پو بود که از قضا دختر خاله اش هم بود.این ها عاشق هم بودن و به هر زحمتی هم که شده تهش باهم ازدواج کردن.هنوز تو شوق به هم رسیدن بودن که سرطان،آنابل رو از ادگار آلن پوی عاشق گرفت.
بعد از چند مدت، جنازه ادگار آلن پو رو درحالی که این شعر تو دستش بود پیدا کردن. اون قبل مرگش برای معشوقه از دست رفته اش آنابل یه شعر نوشته بود.
و هیچوقت معلوم نشد که دو قرن پیش ادگار آلن پو،پدر شعرهای کوتاه کلاسیک، خودکشی کرده بود یا بر اثر مرگ طبیعی مرده بود.
امیدوارم از شعر لذت ببرین.
شعر اصلی
It was many and many a year ago,
In a kingdom by the sea,
That a maiden there lived whom you may know
By the name of ANNABEL LEE;--
And this maiden she lived with no other thought
Than to love and be loved by me.
She was a child and I was a child,
In this kingdom by the sea,
But we loved with a love that was more than love--
I and my Annabel Lee--
With a love that the winged seraphs of heaven
Coveted her and me.
And this was the reason that, long ago,
In this kingdom by the sea,
A wind blew out of a cloud by night
Chilling my Annabel Lee;
So that her high-born kinsman came
And bore her away from me,
To shut her up in a sepulchre
In this kingdom by the sea.
The angels, not half so happy in Heaven,
Went envying her and me:--
Yes! that was the reason (as all men know,
In this kingdom by the sea)
That the wind came out of a cloud, chilling
And killing my Annabel Lee.
But our love it was stronger by far than the love
Of those who were older than we--
Of many far wiser than we-
And neither the angels in Heaven above,
Nor the demons down under the sea,
Can ever dissever my soul from the soul
Of the beautiful Annabel Lee:--
For the moon never beams without bringing me dreams
Of the beautiful Annabel Lee;
And the stars never rise but I see the bright eyes
Of the beautiful Annabel Lee;
And so, all the night-tide, I lie down by the side
Of my darling, my darling, my life and my bride,
In her sepulchre there by the sea--
In her tomb by the side of the sea.
.
ترجمه(ترجمه خودم نیست.)
خیلی سالها پیش
تو کشوری لب دریا
دختری بود خوشگل و زیبا
به نام آنابل لی.
همهی فکر و ذکرش
همهی خواب و خوراکش
همهی وجودش
چیزی نبود جز
عشقبازی و عشقورزی
با منِ یکه و تنها.
هنوز کودک بودیم دوتامون
توی این کشور لب دریا.
اما عشقمون شوری بود بالاتر از عشق
من و آنابل لی چنان همو دوست داشتیم
که فرشتههای آسمون
بهمون حسودی کردند.
همین بود که خیلی وقت پیش
توی این کشور لب دریا
یه شب یخبندون
توی زمستون
بادی از ابری وزید
آنابل لیِ منو منجمد کرد.
بعدش کس و کارش اومدند
اونو از پیش من بردند
توی آرامگهی
لب دریا
زندونی کردند.
آره ، فرشتههای آسمون
به من و اون حسودیشون شد.
توی این کشور لب دریا
کیه که ندونه
یه باد سرد از ابری وزید
جونِ آنابل لیِ منو گرفت.
اما عشق ما پرشورتر بود
از عشق بزرگترها
از عشق عاقلترها.
نه فرشتههای آسمون
نه اهریمنای دریا
هرگز نمیتونند
بِبُرَند روحمو
از روح آنابل لیِ زیبای من.
ماه نمیتابه
مگه با خودش بیاره
خاطرات خوش آنابل لی منو.
ستارهها بالا نمیآن
مگه من توشون ببینم
چشای روشن آنابل لی رو.
همینه هر شب
می خوابم کنارعزیزتر از جانم،
کنار زندگی و هستیام
توی آرامگه لب دریا
کنار مزارش لب دریا.