● اثر جی. کی. رولینگ
جک ثورن
جان تیفانی
•بخش دوم:
قطار سریع السیر هاگوارتز
آلبوس و رز در راهروی واگن قطار پیش میروند.
ساحره ی فروشنده در حالی که چرخ دستی اش را هل میدهد نزدیک میشود.
ساحره ی فروشنده: چیزی از چرخ دستی میخواین، عزیزانم پیراشکی کدوتنبل؟ قورباغه ی شکلاتی؟ کیکی پاتیلی؟
رز: (متوجه نگاه حریصانه ی آلبوس به قورباغه های شکلاتی میشود) آل. باید تمرکز کنیم.
آلبوس: روی چی تمرکز کنیم؟
رز: روی اینکه تصمیم بگیریم با کی دوست بشیم. میدونی که توی اولین سفر با قطار هاگوارتز بود که مامان و بابای من، با پدرت آشنا شدن.
آلبوس: یعنی الآن باید تصمیم بگیریم که تا آخر عمرمون با کی دوست بشیم؟ خیلی ترسناکه.
رز: اتفاقاً برعکس، هیجان انگیزه. من یه گرنجر-ویزلی هستم، تو هم یه پاتری. همه دلشون میخواد با ما دوست بشن، هرکی رو بخوایم میتونیم انتخاب کنیم.
آلبوس: خب چطور تصمیم بگیریم... به کدوم کوپه بریم...؟
رز: همه شون رو ارزیابی میکنیم و بعد تصمیم میگیریم.
آلبوس درِ یکی از کوپه ها را باز میکند و داخل آن اسکورپیوس، پسر موطلایی تنهایی را می یابد که جز او کس دیگری در کوپه نیست. آلبوس لبخندی به او میزند. اسکورپیوس نیز در جواب لبخندی میزند.
آلبوس: سلام. این کوپه...؟
اسکورپیوس: خالیه. فقط منم.
آلبوس: عالیه. پس اگه اشکالی نداره ما یه کم اینجا بشینیم؟
اسکورپیوس: اشکالی نداره. سلام.
آلبوس: من آلبوسم. آل. من... اسمم آلبوسه...
اسکورپیوس: سلام اسکورپیوس. منظورم اینه که من اسکورپیوس ام. تو آلبوسی. من اسکورپیوس. و حتماً تو هم...
چهره ی رز فوراً حالت دوستانه ی خود را از دست داد.
رز: رز هستم.
اسکورپیوس: سلام، رز. دوست داری یه کم از زنبورهای ویژویژوی جوشانِ من بخوری؟
رز: تازه صبحونه خوردم. ممنون.
اسکورپیوس: یه کم شکلات شوک دهنده دارم، آبنبات جنی فلفلی و حلزونای ژله ای. اینا ایده ی مامانمه، همیشه میگه (با آواز میخواند) «شیرینی همیشه کمک میکنه که دوست پیدا کنی» (متوجه میشود که آواز خواندن یک اشتباه بوده است) احتمالاً ایده ی احمقانه ایه.
آلبوس: من یه کم میخورم... مامان من نمیذاره شیرینی بخورم. به نظرت از کدوم شروع کنم؟
رز دور از چشم اسکورپیوس ضربه ای به آلبوس میزند.
اسکورپیوس: کاری نداره. از نظر من بدون شک آبنبات جنی فلفلی، سلطان شیرینی و تنقلاته. یه جور شیرینی با طعم نعناع فلفلیه که باعث میشه از گوشهات دود بیرون بزنه.
آلبوس: عالیه، پس از همین میخو... (رز دوباره به او ضربه ای میزند.) رز، میشه این قدر منو نزنی؟
رز: من کی تو رو زدم؟
آلبوس: همین الآن منو زدی، و خیلی هم درد داره.
صورت اسکورپیوس آویخته شد.
اسکورپیوس: داره به خاطر من بهت میزنه.
آلبوس: چی؟
اسکورپیوس: ببینین، من میدونم شما کی هستین، پس احتمالاً تعجبی نداره که شما هم بدونین من کی ام.
آلبوس: منظورت چیه که میدونی من کی ام؟
اسکورپیوس: تو آلبوس پاتری. اونم رز گرنجر-ویزلی. و من اسکورپیوس مالفوی هستم. پسر استوریا و دراکو مالفوی. پدر و مادر ما... با هم رابطه ی خوبی نداشتن.
رز: خیلی لطیف بیانش کردی. پدر و مادر تو مرگ خوارن!
اسکورپیوس: (با لحنی رنجیده) بابام بود... ولی مامانم نبود.
رز نگاهش را برگرداند، و اسکورپیوس دلیل این کارش را میداند.
من میدونم چه شایعه ای سر زبونهاست، ولی دروغه.
آلبوس نگاهش را از قیافه ی معذب رز به چهره ی مأیوس اسکورپیوس انداخت.
آلبوس: چه شایعه ای... سر زبونهاست؟
اسکورپیوس: شایعه کردن که پدر و مادرم نمی تونستن بچه دار بشن و پدرم و پدربزرگم برای جلوگیری از قطع نسل مالفوی ها و داشتن یه وارث قدرتمند چنان درمانده بودن که... که با استفاده از یه زمان برگردان مادرم رو به گذشته فرستادن...
آلبوس: به کجا فرستادن؟
رز: شایعه اینه که اسکورپیوس پسر ولدمورته، آلبوس.
سکوت وحشتناک و ناراحت کننده ای حکم فرما شد.
احتمالاً چرنده. آخه... ببین، تو یه دماغ داری.
از تنش فضا کاسته شد. اسکورپیوس که به طور ترحم انگیزی بابت این حرف سپاسگزار بود، خندید.
اسکورپیوس: و درست مثل دماغ پدرمه! دماغش، موهاش و اسمش رو به ارث بردم. البته نه این که چیز خوبی باشه. یعنی... من اختلافاتی با پدرم دارم. ولی در کل، ترجیح میدم یه مالفوی باشم تا اینکه، چه میدونم پسر لرد سیاه.
اسکورپیوس و آلبوس به یکدیگر نگاه کردند و احساسی بین آن دو رد و بدل شد.
رز: بله، خب دیگه، ما احتمالاً باید بریم جای دیگه ای بشینیم. بیا، آلبوس.
آلبوس غرق در فکر است.
آلبوس: نه. (قیافه ی رز را میبیند) من راحتم. تو برو...
رز: آلبوس. من منتظرت نمی مونم.
آلبوس: و منم ازت چنین انتظاری ندارم. ولی اینجا میمونم.
رز لحظه ای به او نگاه میکند و سپس از کوپه بیرون میرود.
رز: باشه!
اسکورپیوس و آلبوس در حالی که به یکدیگر نگاه می کردند، در جای خود نامطمئن باقی ماندند.
اسکورپیوس: ممنون.
آلبوس: نه. نه. من به خاطر تو نموندم، به خاطر شیرینی هات موندم.
اسکورپیوس: این دختر خیلی دوآتیشه س.
آلبوس: آره. متأسفم.
اسکورپیوس: نه. ازش خوشم اومد. ترجیح میدی آلبوس صدات کنم یا آل؟
اسکورپیوس لبخندی به پهنای صورتش زد و دو شیرینی را به دهان انداخت.
آلبوس: (فکر میکند). آلبوس.
اسکورپیوس: (در حالی که از گوشهایش دود بیرون میزند) ممنون که به خاطر شیرینی هام موندی، آلبوس!
آلبوس: (میخندد). وای.
صحنه های متغیر
و اکنون وارد صحنه ای میشویم که متشکل از زمان های مختلفی است. این صحنه تمام و کمال در مورد سحر و جادو است. همان گونه که ما بین مکان ها جهش میکنیم، تغییرات به سرعت انجام می شوند. صحنه ی مجزایی وجود ندارد، جز بخشهای کوچکی که ثبات گذر زمان را نشان میدهند.
در آغاز، در هاگوارتز قرار داریم. در سرسرای بزرگ؛ جایی که تمام بچه ها در حال رقص و پای کوبی به دور آلبوس هستند.
پالی چپمن: آلبوس پاتر؟
کارل جنکینز: یه پاتر. توی دوره ی تحصیلی ما.
یان فردریکس: موهاش شبیه باباشه. موهاش با موهای باباش مو نمیزنه.
رُز: اون پسرعمه ی منه (به طرفش برمیگردند) رُز گرنجر-ویزلی هستم. از دیدنتون خوشحالم.
کلاه گروه بندی به میان دانش آموزانی می آید که در گروه هایشان در حال جست و خیز هستند.
به سرعت مشخص میشود که کلاه در حال نزدیک شدن به رُز است که با حالتی عصبی و هیجان زده منتظر تعیین سرنوشتش شده است.
کلاه گروه بندی: قرنهاست که این کار را انجام داده ام
بر سر تمام دانش آموزان نشسته ام
از افکار فهرست تهیه کرده ام
چرا که من کلاه گروه بندی مشهورم.
تیزهوشان را گروه بندی کرده ام، کم هوشان را گروهبندی کرده ام، این کار را از میان چاق و لاغرها انجام داده ام
پس مرا بر روی سرت بگذار تا بفهمی متعلق به کدام گروه هستی...
رُز گرنجر-ویزلی.
کلاه بر سر رُز قرار می گیرد.
گریفیندور!
صدای تشویق و هلهله گریفیندوری ها در حالی که رُز به آنها ملحق میشود، به گوش میرسد.
رُز: دامبلدور رو شُکر.
اسکورپیوس حرکت میکند تا جای رُز را در زیر نگاه خیره ی کلاه گروه بندی بگیرد.
کلاه گروه بندی: اسکورپیوس مالفوی.
کلاه بر سر اسکورپیوس قرار میگیرد.
اسلیترین!
اسکورپیوس انتظار چنین چیزی را داشت، سرش را تکان میدهد و لبخند نصفه و نیمه ای میزند. صدای تشویق و هلهله ی اسلیترینی ها در حالی که اسکورپیوس به آنها ملحق میشود، به گوش میرسد.
پالی چپمن: خُب، با عقل جور در میاد.
آلبوس به سرعت به مقابل صحنه میرود.
کلاه گروه بندی: آلبوس پاتر.
کلاه بر سر آلبوس قرار میگیرد – و به نظر این بار بیشتر تأمل میکند – در واقع به نظر میرسد او هم گیج شده است.
اسلیترین!
سکوت حکم فرما میشود.
سکوتی محض و عمیق.
سکوتی که سرد است، اندکی غیرطبیعی است و خسارت درونش دارد.
پالی چپمن: اسلیترین؟!
کریگ بوکر پسر: وای! یه پاتر؟ توی اسلیترین؟
آلبوس با تردید نگاهی به اطرافش می اندازد. اسکورپیوس لبخندزنان و خوشحال از میان جمعیت فریاد میزند.
اسکورپیوس: میتونی کنار من بشینی!
آلبوس: (کاملاً پریشان) آره. باشه.
یان فردریکس: گمونم زیادم موهاش شبیه باباش نیست.
رُز: آلبوس؟ ولی این درست نیست، آلبوس. قرار نبود اینطوری بشه.
و ناگهان درس پرواز با خانم هوچ در حال انجام است.
خانم هوچ: خُب، منتظر چی هستین؟ همه کنار جاروهای پرنده شون وایسن. زود باشید. عجله کنید.
بچه ها به سرعت کنار جاروهای خودشان می ایستند.
خانم هوچ: دستتون رو بیارید جلو و بگیرید بالا سر جاروهاتون و بگید، «بیا بالا!»
بچه ها: بیا بالا!
جاروهای رُز و یان به راحتی در دست هایشان قرار میگیرند.
رُز و یان: اینه!
خانم هوچ: زود باشید دیگه، برای آدمای از زیر کار دررو وقت ندارم. بگید«بیا بالا.»با تمام وجودتون بگید «بیا بالا.»
بچه ها: (به غیر از رُز و یان) بیا بالا
جاروی اسکورپیوس و همینطور بقیه جاروها به راحتی در دست هایشان قرار میگیرند. فقط آلبوس است که جارویش روی زمین باقی میماند.
بچه ها: (به غیر از رُز و یان) بیا بالا. بیا بالا. بیا بالا.
جارویش از جا تکان نمیخورد. حتی یک میلیمتر. با شک و تردید و ناامیدی خیره به جارویش نگاه میکند. بقیه کلاس در حال خندیدن هستند.
پالی چپمن: به حق ریش مرلین، چه ضایع! جدی جدی انگار اصلاً شبیه پدرش نیست، نه؟
کارل جنکینز: آلبوس پاتر، فشفشه ی اسلیترین.
خانم هوچ: خیلی خُب. بچه ها. وقت پروازه.
و همانطور که بخار سراسر صحنه را میپوشاند، هری ناگهان پدیدار میشود.
به سکوی نه و سه چهارم بر میگردیم و زمان به طرز بیرحمانه ای سپری شده است. اکنون آلبوس یک سال بزرگتر شده است. (و هری هم همینطور، ولی نه آنطور که به چشم بیاید)
آلبوس: فقط یه خواهش ازت دارم، بابا، اگه میشه – اگه میشه فقط یه کمی دورتر از من وایسا.
هری: (متحیر) سال دومی ها دوست ندارن با باباهاشون دیده بشن، آره؟
جادوگر بی ملاحظه ای دورشان را میگیرد.
آلبوس: نه، آخه... تو، تویی و... منم من و...
هری: فقط نگاه های مردمه، خب؟ مردم نگاه میکنن. و دارن به من نگاه میکنن، نه تو.
جادوگر بی ملاحظه ای به هری چیزی برای امضا کردن میدهد __ هری امضا میکند.
آلبوس: به هری پاتر و پسر نااُمیدکننده ش.
هری: منظورت از این حرف چیه؟
آلبوس: به هری پاتر و پسر اسلیترینی ش.
جیمز به سرعت، در حالی که کیفش را با خود حمل میکند از کنارشان عبور میکند.
جیمز: اسلیترینی اسلیترین، دودلی رو بی خیال شو. الآن موقع سوار شدن به قطاره.
هری: لزومی به گفتنش نبود، جیمز.
جیمز: (مدت زیادی است که سوار شده) کریسمس میبینمت، بابا.
هری، دلواپس و نگران به آلبوس نگاه میکند.
هری: آل-
آلبوس: اسم من آلبوسه، نه آل.
هری: بچه های دیگه هم اینقدر نامهربونن؟ آره؟ شاید اگه سعی کنی یه چندتا دوست دیگه پیدا کنی... بدون رون و هرماینی من از هاگوارتز جون سالم به در نمی بردم، از هیچ جایی جون سالم به در نمی بردم.
آلبوس: من یه رون و هرماینی دیگه لازم ندارم. من- من خودم یه دوست دارم، اسکورپیوس و اینم میدونم که تو ازش خوشت نمیاد ولی اون تنها کسیه که من لازم دارم.
هری: ببین، خوشحال بودن تو، تنها چیزیه که برای من اهمیت داره
آلبوس: لازم نبود منو بیاری ایستگاه، بابا.
آلبوس چمدانش را بر میدارد و با دلخوری دور میشود.
هری: ولی من خودم میخواستم اینجا باشم...
ولی آلبوس دیگر رفته است. در این بین دراکو مالفوی، با لباس های شیک و موهای دُم اسبی بسته شده اش، از میان جمعیت، کنار هری ظاهر میشود.
دراکو: میخوام یه لطفی در حقم بکنی.
هری: دراکو.
دراکو: این شایعات – در مورد اصل و نسب پسرم – انگار قرار نیست تمومی داشته باشن. شاگردهای هاگوارتز اسکورپیوس رو یه بند به خاطر این موضوع دست میندازن. اگه وزارتخونه بتونه یه بیانیه با تأکید مجدد روی این موضوع که تمام زمان برگردان ها توی نبرد سازمان اسرار نابود شدن منتشر کنه...
هری: دراکو، اینم میگذره– به زودی بیخیال میشن.
دراکو: پسر من داره زجر میکشه و – آستوریا هم چند وقته حال و روز خوشی نداره – پس باید هر طور شده از همه لحاظ حمایت بشه.
هری: اگه نسبت به شایعات بی پایه و اساس واکنش نشون بدی، بیشتر بهشون دامن میزنی. این شایعات که ولدمورت سالها پیش یه بچه داشته از قدیم بوده و هست؛ اسکورپیوس هم اولین متهم نیست. وزارتخونه، هم به خاطر شما و همینطور به خاطر خودش هم که شده باید از این شایعات دوری کنه.
دراکو، عصبانی شده و چهره اش در هم میرود؛ صحنه خالی میشود و رُز و آلبوس حاضر و آماده با چمدان هایشان کنار هم می ایستند.
آلبوس: به محض اینکه قطار حرکت کنه دیگه مجبور نیستی باهام صحبت کنی.
رُز: میدونم. فقط جلوی بزرگترها باید به تظاهر کردنمون ادامه بدیم.