ما در درون خود لبخند میزنیم ...
ولی اکنون پنهان میکنیم همین لبخند را ...
لبخند غیر قانونی ...
بدان سان که آفتاب غیر قانونی شد و حقیقت نیز ...
ما لبخند را نهان میکنیم " چنانکه تصویر معشوقه مان را در جیب ...
چنان که اندیشه ی آزادی را در نهان جای قلب مان ...
همه ی ما که اینجاییم " یک آسمان داریم و همین یک لبخند ...
شاید فردا ما را بکشند ...
اما نمیتوانند این لبخند و این آسمان را از ما بگیرند ...
می دانیم سایه هایمان بر کشتزاران خواهد ماند ...
بر دیوار گلی که کلبه هایمان را در بر گرفته ...
بر دیوار عمارت های بزرگ فردا ...
بر پیشبند مادر که در سایه ی ایوان لوبیا سبز پاک میکند ...
می دانیم " این همه را می دانیم ...
فرخنده باد تقدیر تلخمان ...
فرخنده باد همبستگی مان ...
و ...
فرخنده باد جهان فردا ...