جمعه شب، لیگ حرفهای عربستان آغاز شد و تیم الاهلی که ۵ گل از باشگاه تاج خورده بود، با هدایتِ پدیدهی مربیگری مکتب ردبول، ماتیاس یایسله و با هتتریک فیرمینو و پاس گل ماحرز، ۳ بر یک پیروز شد. مندی، کسیه و ایبانیز در ترکیب این تیم را هم فاکتور میگیرم. روز گذشته نیز در فینال عرب کاپ، دو تیم الهلال و النصر با ستارههایشان باهم مصاف دادند و زنان دو تیم در کنار مردان، هواداریشان میکردند.

الاهلی و الحزم؛ افتتاحیه لیگ حرفهای عربستان
و شاید تعجب کنید که در همین حین کارگران بریتانیایی درخواستهای متعددی برای کار در عربستان داشتهاند. وقتی سیلی از مربیان و مدیران بریتانیایی در دهه ۷۰ به عربستان آمدند، از زمینهای سنگلاخ و شِنی آنها ناراضی بودند. جیمی هیل که همزمان ریاست کاونتریسیتی را عهدهدار بود، نقش مدیرفنی فدراسیون فوتبال عربستان را داشت و مربیانی همانند دیوید وودفیلد، بیل مکگری و رونی آلن در تیمهای پایه و بزرگسال مشغول تربیت بازیکن بودند. این اتفاقات درست در زمان پادشاه ملک فیصل بن عبدالعزیز، پدر مدرنیزاسیون عربستان، رخ داد که توسط برادرزاده خود ترور شد.

پادشاه ایران و پادشاه عربستان که برای مدرنسازی کشورهایشان تلاش بسیاری کردند و معاملات نفت در خاورمیانه و جهان را برهم زدند.
دقیقاً آن زمان در بازیهای باشگاهی عربستان، استادیومها مملو از هوادار میشد اما لذتی از بازیها نمیبردند و تنها مشغول خوردن خوراکی بودند. آشنا نیست؟! بله شبیه به لیگ کنونی خودمان! و فقط باشگاه تاج، نه ورزش ایران، که زمانی پله آن را در حد رئال مادرید میدانست، بیشتر از کل عربستان ارزش داشت! خودتان از بزرگی و شکوه تاج، خبر دارید و نیازی نیست من بنویسم...
اما میدانید... مردم عربستان مزدِ صبر و ایمان خود در قبال پادشاهی سعودی را گرفتند تا وابستگی به نفت را کاهش دهند و تمامی زیرساختهای کشور را فراهم و ورزش و اقتصاد را به ساحل امن برسانند، به جایی که امروز ما با کولهباری از خاطرات خوش گذشته، به آنها چشم دوختهایم و حسرت میخوریم! تنها یک ملت بیدار در خاورمیانه وجود داشت، آن هم عربستان بود. و ما؟ سراپا حسرت، استیصال و ناامیدی!
در حالیکه فدراسیون برای تضعیف تاجِ غصبشده، قانون وضع میکند و سقف قرارداد تعیین میکند، هواداران عربستانی از بازی ستارههای بزرگ و کهکشانی تیمشان لذت میبرند!

هواداران پرشور الاهلی عربستان
اما اینجا هر کوششی [حتی برای بدیهیات] محکوم به شکست است، هر پروژهای محکوم به ناکاملی، هر زیستی محکوم به زيست نشدن، و هر رویایی، محکوم به دفن شدن! البته که هيچکس به بدبينی نياز ندارد، و با اينهمه هرکس بدون استثناء درست در نقطهای، ناچار بوده با بدبينی روبرو شود، مثل اکنونِ ما، اما نه صرفاً همچون شیوهای فلسفی که همچون راهی برای شکایت کردن از خودش يا از زندگیاش، از چیزها یا به طور کلی از جهان! من از نسل قبلی شکایت دارم! از هر چیزی که رقم زدند، نفرت دارم و نابودیشان را میخواهم! و برای من این شکایت هرروز وجود دارد و مقطعی نیست!
بگذارید در گاردین و اتلتیک بنویسند سرمایهگذاری عربستان شستوشوی ورزشیست. اما من میگویم عربستانیها رویای ما را زندگی میکنند، [شاید بهتر باشد بگویم گذشتهی ایرانمان را زندگی میکنند] کشوری با اقتصاد پویا و حاکمانِ شایسته [برای ملت]. مهم نیست زنان عربستانی با نقاب و چادر به ورزشگاه میروند، آنها از هواداری خود لذت میبرند، پایگاههای اجتماعی و فنبیس قوی دارند.
ما در حسرت داشتن ناممان، تاج یا نشانی از آن در طرحوارههای باشگاه هستیم، حسرت داشتن یک ورزشگاه اختصاصی، گروههای هولیگانی هواداری، حسرت داشتن یک سکو در ضلع غربی استادیوم (جایگاه تاجیهای قدیمی در امجدیه)، موزه برای افتخارات بیشمارمان و... هستیم. و غمِ نداشتنِ این بدیهیات، در بندبند سلولهایم ریشه دواندهاند!

هواداران الهلال در جریان فینال عرب کاپ برابر النصر
میدانید... بارها تصور کردهام در همان جایگاه که به نام جایگاه «شیرشاه» (ایهام!) نامگذاری شده، پرچم و شال هواداریام را تکان میدهم و سرود میخوانم. تیمم غصب نشده، داراییهایش را نگرفتهاند، مشکلات مالی بیشمار ندارد و به معنی واقعی کلمه، هواداری میکنم.
اما در حقیقت، در این سو همهچیز شب است و از وحشت بر میخیزد. آنها زندگیِ در رویاهای مرا دارند. به گونهای زیستهاند که حسرتی ندارند. اما ما محکوم هستیم. مثل یک ملودرامِ پوچ و تکه شعری نوشته شده بر روی سنگ قبرم که مرثیهای برای رویاهایم خواهد بود؛ «حسرت زیستن، من را کشت»!