طرفداری | از همان قدمهای اول و اولین برخورد توپ با پای یک کودک، عشق فوتبال در او جوانه میزند. فوتبال، بهعنوان یکی از پرطرفدارترین سرگرمیهای دنیا در قلب عاشقان این ورزش رخنه میکند و دیگر سخت است که فراغی بین آنها انداخت. در این میان، آنهایی که عشق واهیشان با تلاش ترکیب میشود، راه خود را به سمت «فوتبالیست شدن» میکشند و زندگی خود را وقف آن میکنند. این دسته از افراد هم سرانجام به جایی میرسند که دیگر توان بازیکردن را ندارند، چرا که تمام انرژی خود را صرف فوتبال کردهاند. آن موقع است که فوتبال به پاسِ تلاشهای بی وقفهی آنها، هدیهای به نام «سرمربیگری» را تقدیم ایشان میکند و سپس نیز راه جاودانه شدن آنها را رقم میزند. بیل شنکلی بهعنوان نمونهای شاخص، حتی یک قرن و یک دهه بعد نیز در سیاهههای «فوتبال نویسان» و «دوستداران فوتبال» جای میگیرد. بهراستی این فوتبال چیست؟
بیل شنکلی جزو همان دسته از کودکانی بود که دل در گروی فوتبال بست. ویلیام شنکلی در گلنباک (تلفظ اسکاتلندی: گلینبویک)، روستایی کوچک در آیرشایرِ اسکاتلند متولد شد. روستایی کوچک که جمعیت کمی داشت و بیشتر مردمان آن برای کار در معدن به آنجا مهاجرت میکردند. خانوادهی آنها پر جمعیت اما فقیر بود. جان شنکلی، پدر بیل، پستچیای بود که بعداً به خیاطی روی آورد. با این حال، اوضاع خانوادهی آنها چندان خوب نبود. فقر و گرسنگی، موجب شده بود که پسر جوان داستان ما به دزدی روی آورد. او در زندگینامهاش چنین نوشته است که وی و دیگر دوستانش بهخاطر گرسنگی به دزدیدن سبزیجات، ذغال سنگ و... روی آورده بودند اما بعدها اصلاح شدند.
ویلیام (نام اصلی بیل شنکلی) که نهمین فرزند از ۱۰ فرزند خانواده و آخرین پسر آنها بود، همانند دیگر برادران و اقوامش به فوتبال روی آورده بود؛ انگاری که فوتبال در خون آنها بود. او ابتدا تنها فرصت فوتبال بازیکردن در زمین بازی مدرسه را داشت. البته نتوانست زیاد در مدرسه دوام بیاورد و به کار در معدن روی آورد؛ مانند دیگر مردمان گلنباک. با وجود اینکه کار در معدن و زندگی بهعنوان معدنچی سخت بود، ویلی هیچگاه علاقه نداشت که سرنوشت از پیش تعیینشدهی گلنباکیها را داشته باشد. او همیشه میخواست که فوتبال بازی کند و فوتبالیست باشد.
بااینوجود، ویلیام حتیالامکان فوتبال بازی میکرد و یا به گلاسکو میرفت تا بازی تیمهایی مثل رنجرز را ببیند. پسر اسکاتلندی در نهایت به کارلایل یونایتد پیوست. او در زندگینامهاش توضیح داده که در هنر «تکل زدن» ماهر بود اهیچوقتوقت کارت زرد یا قرمزی دریافت نکرد. از نگاه بیل، زمانبندی مناسب در تکلزدن حیاتی است. او میگوید: «اگر شما با زمانبندی درست تکل بزنید و حتی بازیکن حریف نیز آسیب ببیند، شما توپ را صاحب شده و مرتکب خطایی نیز نشده اید.»
و سپس شنکلی در کتاب خود میگوید: "هیچوقت با داوران بحث نکردم؛ این توصیهی برادرانم بود. به نظرم این کار اتلاف وقت است. در آخر، تصمیم نهایی با داور است و همهچیز به او بستگی دارد؛ مسئولان هم از داور حمایت خواهند کرد، نه از بازیکن.» حرف از برادران شنکلی شد.
هر پنج پسر خانوادهی شنکلی فوتبالیست حرفهای بودند. الکساندر شنکلی ناشناختهترین آنها بود. معروفترین تیمی که او در آن بازی کرد، پورتموث بود. الکساندر کمفروغ بود و کلاً ۷ سال فوتبال بازی کرد. جیمی شنکلی پس از الکساندر بزرگترین پسر بود. جیمی مهاجم نوک بود و در پورتموث، کاونتری و شفیلدیونایتد بازی کرده بود. پس از او جان شنکلی، پسر سوم بود. جان وینگر/هافبک راست و در پورتموث، لوتون تاون و بلکپول بازی کرده بود. هر چهار پسر بزرگ خانواده نیز در تیم محلی «گلنباک چریپیکرز» بازی میکردند. باب شنکلی، مهاجم وسط و پسر چهارم. او نیز در تیم محلی گلنباک بازی کرده بود و مهاجم وسط فالکرک نیز بود. با این حال، باب بیشتر بهعنوان سرمربی افتخارآفرینی کرد. او یکبار با داندی قهرمان لیگ اسکاتلند شد، یکبار نایبقهرمان شد و یکبار نیز به نیمهنهایی لیگ قهرمانان رسید. باب شنکلی همچنین عضو تالار مشاهیر تیم داندی نیز هست.
اما بعدها، زمانی که ویلی در جریان تمرینات شخصی تابستانهاش به شهر زادگاه خود سفر کرده بود، ایدهی پرتابهای دستی بلند (Long Throw-in) در ذهنش شکل گرفت. او این ایده را اجرایی کرد و به تمرین آن پرداخت و در فصل بعد نیز از آن در مسابقات استفاده کرد. او در کارلایل بهعنوان دفاع چپ و پست منسوخ شدهی wing-half بازی میکرد. بازیکنانی که نقش wing-half را داشتند، هافبکهایی بودند که بیشتر در کنارههای زمین حرکت میکردند و در دفاع نیز مهارت داشتند. او آنقدر درخشان و مؤثر واقع شد که برای کارلایل مهرهای حیاتی محسوب میشد. کارلایل یونایتد برای حفظ ستارهی جوان خود به او دستمزد بالای هفتهای چهار پاوند اعطا میکرد (سقف دستمزد در آن زمان هفتهای هشت پوند بود). با اعلام درخواست جدایی توسط ویلی، پرستون نورثاند برای جذب او وارد عمل شد. آنها پیشنهاد ۵۰۰ پاوندی به باشگاه و پیشنهاد ۶۰ پوندی به عنوان پاداش امضای قرارداد همراه با دستمزد ۵ پوند در هفته به بیل شنکلی ارائه دادند. ویلی (بیل) که درخواست خروج داده بود، پیشنهاد پرستونیها را پذیرفت.
در زمانی که هنوز ارتباط سرطان و سیگار کشف نشده بود، در زمانی که با وجود فعالیتهای سازمانهای ضدسیگار همچنان استعمال سیگار امری قابلقبول در سراسر جهان بود و در زمانی که برند کمل از بسیاری از برندهای حوزههای مختلف مشهورتر بود؛ بازیکنی که هیچ میلی به استعمال سیگار نداشت، طلایی ۱۸ عیار برای هر تیمی به شمار میرفت. ویلیام شنکلی که میل وافری به زندگی حرفهای و ورزشکارانه و البته سلامت داشت، حکم همان طلای ۱۸ عیار را برای پرستون نورثاند داشت. در لیگ مرکزی، اولین بازی ویلی ۲۰ساله مقابل هال سیتی رقم خورد و پاس هوشمندانهی او که تحسین روزنامههای محلی را برانگیخت. با تأثیرگذاریهای متعدد، داشتن شخصیتی حرفهای و ذهنیت درست، بازیکن ۲۰ساله خیلی زود تبدیل به فردی محبوب در رختکن و شخصیتی پرطرفدار در باشگاه شد. با نایبقهرمانی پرستون در لیگ دستهی دوم، شگفتانگیزان (لقب باشگاه) به لیگ دستهی اول راه یافتند. خبرنگار باشگاه، والتر پیلکینگتون، چنین نوشت: «یکی از کشفهای باشگاه، بیل شنکلی، تلاشی بیوقفه، ذهنیتی نادر و ایدههای خوبی بهعنوان یک بازیکن بیست ساله دارد. انگار که انرژی او تمام نمیشود!»
چندین سال بعد و در فصل ۱۹۳۹-۱۹۳۸، در فینال FA Cup پرستون نورثاند موفق به شکست هادرزفیلد تاون شد و قهرمانی این رقابتها را کسب کرد. آنها توانستند انتقام فینال اف ای کاپ دو سال پیش (۱۹۳۶) و شکست مقابل ساندرلند را بگیرند. با درخشش بیسابقهی بیل شنکلی، شگفتانگیزان شهر پرستون به رتبهی سوم لیگ انگلیس دست یافتند. در جنگ جهانی دوم، بیل همزمان هم فوتبال بازی میکرد و هم میجنگید! ویلیام شنکلی به ارتش نیروی هوایی پیوست و وابسته به مکان کمپ ارتش، برای تیمهای مختلفی در لیگ غیررسمی زمان جنگ بازی کرد. بازی برای آرسنال، نورویچ، کاردیف و البته لوتون تاون، تیمی که امسال به لیگ برتر انگلیس بازگشته است. و البته شایان ذکر است که او در یک تک بازی برای لیورپول به میدان رفته بود. (بازی لیورپول مقابل اورتون) آن سالها دوران اوج بیل شنکلی بود و این بدشانسی موجب شد تا دوران بازیاش در سایهی دوران سرمربیگریاش قرار بگیرد.
شنکلی در آن زمان نیز هفت بازی برای تیم ملی اسکاتلند انجام داده بود. الکس جیمز، بازیکن سابق آرسنال میگفت: «او یک اسکاتلندی واقعی بود. تا زمانی که جان در بدن داشت، مبارزه میکرد.» اولین بازی بیل در تیم ملی مقابل انگلیس بود؛ جایی که آنها با تک گل تامی واکر پیروز شدند. او در بازی دیگری با انگلیس نیز کاپیتان اسکاتلند بود که تا زمان مرگ به آن افتخار میکرد؛ اما شاید هیچ رقابتی با انگلیس برای او مانند بازی آنها در سال پس از آن نشد. در ۱۸ آوریل ۱۹۴۲، شنکلی در بازی مقابل انگلستان «عجیبترین گل ملی تاریخ» را به ثمر میرساند. شنکلی از فاصلهی ۵۰ یاردی یک شوت پر قدرت میزند و توپ از بالای سر دروازهبان رد شد و در آغوش تور دروازه جای گرفت. اسکاتلند در نهایت آن بازی را با نتیجهی ۵-۴ برد تا کام بیل شنکلی شیرین بماند. یک روزنامه پیروزی اسکاتلند در آن مسابقه را مدیون شنکلی و مت بازبی دانست.
با ازسرگیری بازیهای لیگ در فصل ۱۹۴۷-۱۹۴۶، شنکلی ۳۳ ساله به پرستون بازگشت. دو سال بعد، سال ۱۹۴۹، ویلی کاپیتان تیم بود اما دیگر مهرهی حیاتی تیم به شمار نمیرفت تا اینکه با حواشی متعدد هدایت تیم کارلایل یونایتد را بر عهده گرفت. شنکلی از تکنیکهای روان شناسی برای ایجاد حس انگیزه در بازیکنانش استفاده میکرد. مثلاً، او میگفت: «تیم حریف باخت سهمگینی پشت سر گذاشته است. شما باید از روحیهی تضعیف شدهی آنها استفاده کنید.»
بیل شنکلی همچنین از مردم محلی خواست که برای حمایت تیم قدم پیش بگذارند. در فصل ۱۹۵۱-۱۹۵۰، بلیتهای کارلایل یونایتد به طرز بیسابقهای فروش میرفتند و کارلایل برای صعود به دستهی اول میجنگید. با این حال، شنکلی هیئتمدیره را به عمل نکردن به وعدههایشان متهم کرد؛ چرا که آنها پاداش عملکرد خوب بازیکنان را پرداخت نکرده بودند. شنکلی به «گریمزبی تاون» رفت.
در گریمزبی، بازیکنان خوبِ تیم جدا شده بودند و تیم در بحران بود. بیل شنکلی در تمرینات از فوتبالهای ۵ به ۵، ضربات آزاد خلاقانه، پرتابهای دست بلند استفاده میکرد و همچنین به دنبال ابداع روشی برای ضد حملات سریع بعد از کرنرها بود. بااینحال، تیم شنکلی از اوضاع و احوال خوبی نداشت. «دستهی پیرمردهای» شنکلی به دلیل سن بالا چندان پر جنبوجوش بازی نمیکردند. علیرغم میل شنکلی به جذب چند بازیکن دیگر، مدیران گریمزبی هیچ علاقهای به تقویت تیم و جذب بازیکنان جدید نداشتند. همه اینها باعث شد تا ویلیام شنکلی مدیران گریمزبی تاون را به جاهطلب نبودن متهم کرده و از سِمت خود استعفا داد.
و سپس او به ورکینگتون رفت. ورکینگتون اوضاع و احوال خوبی نداشت. ورکینگتون هیچوقت باشگاه بزرگی نبود. آنها در طول تاریخ ۱۱۲ سالهی خود هیچگاه به افتخار مهمی دست نیافتند. کل عمر این باشگاه در لیگهای دسته پایین سپری میشد. بیل شنکلی اما همیشه علاقهمند به چنین چالشهایی بود. ویلی (بیل) اما در باشگاه با امکانات زیادی سروکار نداشت. او علاوه بر سرمربیگری، تمام تلفنها را پاسخ میداد و جواب نامههایی دریافتی را نیز با دستگاه تایپ قدیمی باشگاه میداد. حتی شنکلی برای دریافت حقوق خود نیز میبایست به بانک میرفت.
باشگاه حتی زمین تمرین اختصاصی هم نداشت. تیمهای راگبی و فوتبال باشگاه هر دو در یک زمین چمن تمرین میکردند و شنکلی نگران مصدومیت بازیکنها نیز بود. بااینوجود، ورکینگتون از رتبههای انتهای جدولی به رتبههای بالاتر صعود کرده بود و بهتر و قدرتمندتر بازی میکرد. اصل «درست تکل زدن» شنکلی نیز در این باشگاه همچنان پابرجا بود و ویلیام اهمیت ویژهای به کیفیت تکل بازیکنان میداد. قرمزها (ورکینگتون) با افزایش تعداد تماشاگران از شش هزار نفر به هشت هزار نفر را تجربه کرد. همانطور که کمی قبلتر خواندید، شنکلی نگران مصدومیت بازیکنها بود. با توجه به اینکه آنها با بازیکنان راگبی در یک زمین تمرین میکردند و بازیکنان این رشته درگیریهای فیزیکی زیادی داشتند، شنکلی بحثهای زیادی با هیئتمدیره بر سر این مورد داشت. اما برای مدیران، راگبی در اولویت بود و فوتبال گزینهی دوم آنها بود. در نهایت، شنکلی استعفا کرد و به عنوان دستیار اصلی و سرمربی تیم ذخیرهها، به هادرزفیلد تاون رفت تا با اندی بیتی، دوست قدیمیاش، همکاری کند.
او در ابتدا به عنوان سرمربی تیم ذخیرههای (تیم دوم) هادرزفیلد مشغول به کار شد اما پس از اخراج سرمربی تیم اصلی، شنکلی سرمربی تیم شد. شنکلی که پیشرفت جوانان تیم دوم را بهخوبی دیده بود، تصمیم گرفت شاگردان سابقش را به تیم اصلی اضافه کند. کن تیلور، بازیکنی که تجربهی کریکت حرفهای را هم داشته است به همراه ری ویسلون، دفاع چپی که بعدها در اورتون بازی کرد و برندهی جام جهانی نیز شد و البته دنیس لاو، مهاجم شناختهشدهی اسکاتلندی (که در منچسترسیتی و منچستریونایتد نیز بازی کرده است) که در آن زمان ۱۶ ساله بود (تنها برندهی توپ طلای اهل اسکاتلند)، به تیم اصلی اضافه شدند. کاپیتان تیم آنها نیز بیل (ویلیام) مک گری بود که خود نیز تبدیل به سرمربی خوبی شد.
تیم شنکلی با اینکه فراتر از انتظارات ظاهر میشد، همچنان در نیمهی دوم جدول به سر میبرد. آنها اما بازیهای شگفتآوری را پشت سر گذاشتند. در ۲۱ دسامبر ۱۹۵۷، هادرزفیلد با چارلتون اتلتیک بازی داشت. تا دقیقه ۷۵ تیم شنکلی با نتیجهی ۵ بر ۱ پیش افتاده بود و تیم حریف نیز یک اخراجی داده بود. وقتی چارلتون اتلتیک گل دوم را به ثمر رساند، دیگر تمام ساختههای هادرزفیلد در آن بازی خراب شد. گل پشت گل. چارلتون ۷ گل زد و تیم شوک زدهی بیل شنکلی نیز تنها یک گل دیگر زد تا یکی از تاریخیترین کامبکهای تاریخ را ببینیم. بیل شنکلی خود دربارهی این بازی میگوید: «این بازی یکی از شگفتآورترین بازیهایی بود که دیدهام. اما به عنوان یک سرمربی، من خشکم زده بود و واقعاً نمیدانستم چگونه ورق برگشت.»
اما آنها بازیهای خوب و دیدنی دیگری نیز پشت سر گذاشتند که این بار این بازیها شادی تیم را همراه داشت. یکی از این بازیها، جدال با لیورپول بود. آنها لیورپول را با نتیجهی ۵-۰ مغلوب کردند. بیل شنکلی دربارهی واکنش مسئولین لیورپول میگفت: «گویی مدیران لیورپول در مراسم خاکسپاری شرکت کرده بودند.»
با وجود عملکرد خوب تیم شنکلی، هیئتمدیره تک تک بازیکنان کلیدی تیم را فروخت. شنکلی که غمگین از اتفاق تکراری و رفتار مشابه مدیران قصد جدایی از هادرزفیلد را داشت، پیشنهاد لیورپول (که در آن زمان در دستهی دوم بود) را پذیرفت و این شروع دوران شگفتانگیز و غیرمنتظرهی پسر معدنچی بود.
تام ویلیامز، رئیس وقت باشگاه لیورپول، به پیش بیل شنکلی رفت و از او پرسید: «دوست داری بزرگترین باشگاه انگلیس را هدایت کنی؟»
و شنکلی هم پاسخ داد: "چطور؟ مت بازبی در حال جمع کردن وسایلش - از باشگاه منچستر یونایتد - است؟"»
چند روز بعد، شنکلی کار خود را در لیورپول شروع کرد. لیورپول چند سالی بود که در دستهی دوم به سر میبرد. آنفیلد و زمین تمرین لیورپول در شرایط بغرنجی بودند. هدف او و خواستهی مدیران تنها یک جمله بود؛ مرسی ساید را قرمز نگه دار.
پی نوشت: در قسمت بعدی به داستانهای بیل شنکلی در لیورپول پرداخته خواهد شد. اینکه چطور بیل شنکلی با مشکلات و چالشهای لیورپول دسته دومی دست و پنجه نرم کرد و ابداعات جدیدی چه در داخل زمین و چه در خارج زمین رقم زد. چگونگی ساخت یک تیم عالی توسط او، رقابت با بهترینها و جدالهای کلامی که خوراک سخنورانی همچون وی است؛ یا بهتر بگویم، خوراک سرمربیان. اصلاً بیل شنکلی توانست مرسی ساید را قرمز نگه دارد؟