از قطعه -گم- به بعد از اون میتونیم کم کم و به تدریج متوجه نمود بیشتر بقیه شخصیتها یا عناصری مانند خوک، خود، سایه و آینه باشیم. این چند دسته شدن آدما به خوک یا گرگ و گوسفند در واقع پس از یک فاجعه اتفاق میافته، مثلا اشاره کردیم که این واقعه بزرگ میتونه یک جنگ یا یک درگیری عظیم باشه.
اما در این ترک بهرام داستانی تعریف میکنه که در اون یک سایه خودش رو گم میکنه و خب به یک خوک تبدیل میشه. جهت حفظ کردن حالت روایی این ترک من داخل توضیحات هر قسمت متن اصلی رو مجددا تکرار نمیکنم و فقط سعی بر تعریف کردن داستان به زبان ساده تر داریم.
در مقدمه این داستان میشه گفت سایهها اگر خوک شدن رو بپذیرن پس خودشون رو گم کردن. دلیل نام گذاری ترک هم میتونه همین مسئله باشه. یه موضوع خیلی جالب اینه که تریلر اصلی آلبوم، داستان همین قطعه رو به تصویر میکشه و تصاویری که من به عنوان کاور استفاده میکنم هم از همون تریلر گرفته شدن. پس حتما پیشنهاد میکنم تریلر رو ببینید، حتی اگر قبلا دیدینش اینبار با دقت بیشتری تماشا کنید. راجع به جایگیری این قطعه در آلبوم هم باید بگم که تقریبا وسط آلبوم قرار داره و انگار که شروع داستان اصلی ما از همینجاست...
متن کامل قطعه گم
صبح زود آفتاب درومد از پشت کوه
دیدم تیکه تیکه افتاده رو زمین گوشت خوک
بوی باروت آسمون مه آلود
پوکه پوکه گلولهها رو زمین رو آینهها قطره های خون
خس و خاشاک خاک و خل
عنکبوتا در حال خوردنِ زنبورا رو گل
هرچی نور رخنه کرد این سیاهی تاب آورد
هر چی گور شد بِکن
هر چقدر شد توش جا بُکن
هر چقدر شد توش جا بُکن
من داشتم گورو میکندم دیدم یه چیزی زیر زمینه
جسد خوک اعظم پاره شده از وسط سینه
منم دنبال تن میگشتم رفتم توش کسی نبینه
از این رو سیاهی خسته ام
میپوشم هر چی توو تنم میره
دیدم تنم جا میشه جفت دستام داره پا میشه
کله شو پوشیدم و دیدم چشمام داره بینا میشه
توش پنهان کردم هستیم رو
فراموش کردم همه چیم رو
رو یه پا می چرخم
می رقصم میخونم بلند اینو
کمک کنین، کمک کنین من کشتم همه رو
از نظرها پنهان شدیم همه تو این بدنا پیدام کنین
هم برمیگردم گم میشم از نو
من برمیگردم برمیگردم گم میشم از نو
کمک کنین، کمک کنین من کشتم همه رو
از نظرها پنهان شدیم همه تو این بدنا پیدام کنین
هم برمیگردم گم میشم از نو
من برمیگردم برمیگردم گم میشم از نو
من بی نیاز از افشای پشت پرده هام
چون حقیقت تو سکوت عمیق دره هاست
من میگم از این به بعد مرز من و شما کجاست
نعره تنها راه گفتگو با درنده هاست
خسته ام از این لعنتی، از دنیای صنعتی
خسته ام از فرو شدن لای چرخ دنده هاش از خودی و اجنبی
از زمان و از زمین
خسته ام از این که باشم جز شرمنده هاش
از راه کردنم به در
از در کردنم برون
فریاد هی زدن بلند نرفت در سرم فرو
خورشید مونده پشت ابر، تا تهش، تا دم غروب
سایه های رو سیاهو جمع کردم زود تو یک گروه
گفتم که ما بی بدن کلا نداریم وجود
به ازای هر سایه یک جسد هست اگه کنیم این خاک و زیر و رو
با لبه تیز آینه هاتون بشکافید دونه دونه خوک
تنها بدن مشروع، تنها بدن موجود
کمک کنین، کمک کنین من کشتم همه رو
از نظرها پنهان شدیم همه تو این بدنا پیدام کنین
هم برمیگردم گم میشم از نو
من برمیگردم برمیگردم گم میشم از نو
کمک کنین، کمک کنین من کشتم همه رو
از نظرها پنهان شدیم همه تو این بدنا پیدام کنین
هم برمیگردم گم میشم از نو
من برمیگردم برمیگردم گم میشم از نو
قسمت 1
صبح زود آفتاب درومد از پشت کوه
دیدم تیکه تیکه افتاده رو زمین گوشت خوک
فضاسازی نشون میده که در یک روزی زمان صبح زود که آفتاب هم داشته از پشت کوه در میومده مثل اینکه سایه از خواب بیدار میشه و میبینه که روی زمین تیکه تیکههای گوشت خوک ریخته.
قسمت 2
بوی باروت آسمون مه آلود
پوکه پوکه گلولهها رو زمین رو آینهها قطره های خون
در ادامه متوجه این میشیم که در اون فضا آسمون مه آلود بوده ولی به جای بوی بارون بوی باروت میومده. روی زمین هم به جای قطرات باران پوکه پوکههای گلوله ریخته بودن.
میبینم که انگار بهرام داره اون تحلیلهای قبلی ما مبنی بر اینکه یک جنگی این وسط رخ داده رو بیشتر اثبات میکنه و بعد از اون قراره اتفاقات جدیدی رخ بده. قسمت (رو آینهها قطرههای خون) منظور از آینه، آینههای خود سایه هست که بر روی اونها خون پاشیده شده.
قسمت 3
خس و خاشاک خاک و خل
عنکبوتا در حال خوردنِ زنبورا رو گل
هرچی نور رخنه کرد این سیاهی تاب آورد
کلمه خس و خاشاک که تکه کلام معروف رئیس جمهور محترم بود که بهرام بهش نامه نوشته بود :) ولی خب این مهم نیست در واقع بهرام هنور داره فضا سازی میکنه. به عنکبوتهایی اشاره میکنه که دارن زنبورها رو از روی گلها میخورن و اوضاع اصلا مساعد نیست. به قدری وضعیت اسفناک شده که هرچقدر نور سعی کرد خودش رو نشون بده سیاهی فضا بر او غالب شد و روشنایی شکست خورد.
قسمت 4
هر چی گور شد بِکن
هر چقدر شد توش جا بُکن
هر چقدر شد توش جا بُکن
خب از اینجا داستان یکم دارک تر میشه و سایهها همگی داشتن گور میکندن تا همنوعان خودشون که الان جونی در بدن ندارن رو خاک کنن.
قسمت 5
من داشتم گورو میکندم دیدم یه چیزی زیر زمینه
جسد خوک اعظم پاره شده از وسط سینه
اینجا اون سایهای که در تصویر هم میتونید مشاهده بکنید شروع به حرف زدن میکنه و تعریف میکنه همینطور که داشتم گور میکندم یهو دیدم جسد یک خوک زیر خاک دفن شده و از وسط سینه هم پاره شده.
قسمت 6
منم دنبال تن میگشتم رفتم توش کسی نبینه
از این رو سیاهی خسته ام
میپوشم هر چی توو تنم میره
اگر تحلیلهای قبل از این رو یکم با دقت مطالعه کرده باشید حتما متوجه شدید که سایهها بی بدن هستند و در عین حال بی چهره و بی صورت هم هستند. همین امر موجب میشه از این سیاهی رنجیده و خسته بشن و خب به دنبال لباسی میگردن که بر تن کنند یا صورت که بر روی سر قرار بدن.
در اینجا هم همون سایه که داشت داستان تعریف میکرد میگه من به سرعت و به طوری که کسی متوجه نشه لباس خوک رو پوشیدم و چیزی که زیر خاک پیدا کردم رو بر تن کردم.
قسمت 7
دیدم تنم جا میشه جفت دستام داره پا میشه
کله شو پوشیدم و دیدم چشمام داره بینا میشه
و این سایه خوشحال ترم میشه چون میبینه که لباس خوک در کمال ناباوری خیلی اندازه شه و مناسب بدنش هست. کله خوک رو وقتی روی سرش گذاشته چشمانش بینا میشدن و جهان بیرون رو میدیدن.
اینجا لازم میدونم یه کوچولو بیشتر توضیح بدم و سوال اینه که منظور از (دیدم داره چشمام بینا میشه) چیه؟ ما همونطور که قبلا اشاره کرده بودیم سایهها میتونن نمادهایی برای نشان دادن روح و روان ما باشند. روح ما دید مستقیم و قابل درکی از جهان بیرون نداره و این روح به چشمی مجهز هست که کاملا با چشم جسمی ما متفاوت هست. ولی اگر این سایه با عینک سرمایه داری و مصرف گرایی دنیوی به جهان نگاه کنه دنیا برای او خیلی دارای معنی و اتفاقا لذت بخش میشه.
پاسخ سوال بعدی که کاملا به خود شما و ذهنیت خودتون برمیگرده اینه که آیا کار درستی هست اگر ما از خود به خوک تبدیل بشیم و با معیار پول و ثروت اطراف یا حتی افراد رو ارزش گذاری کنیم؟
قسمت 8
توش پنهان کردم هستیم رو
فراموش کردم همه چیم رو
رو یه پا می چرخم
می رقصم میخونم بلند اینو
در این قسمت مشاهده میکنید که خود بهرام هم تحلیل قسمت قبل رو تایید میکنه و مشخصه که دنبالهای از نتیجه گیریهای قبلی ماست. اگر ما با چشم خوک به جهان نگاه کنیم هستی خودمون رو زیر سوال بردیم و ارزش خود را دست کم گرفتیم. به علاوه تمام هر آنچه مهم و اصل زندگی هست رو فراموش میکنیم.
چشم خوک یعنی همان نگاهی که همه چیز رو از زاویه ثروت و مال اندوزی نگاه کنیم و حتی معیار اصلی ما برای ارزیابی اشخاص هم همین مسئله باشه. در جملات بعدی هم تصویر سازی از یک رقص و سرخوشی بی حد و مرز رو تداعی میکنه چون وقتی کسی هستی خودش رو فراموش کنه در واقع همه چیز رو از یاد برده...
قسمت 9 (کورس)
کمک کنین، کمک کنین من کشتم همه رو
از نظرها پنهان شدیم همه تو این بدنا پیدام کنین
هم برمیگردم گم میشم از نو
من برمیگردم برمیگردم گم میشم از نو
قسمت کورس تکرار شونده هم یکم مهمه و باید راجبش صحبت کنیم. اینجا در حقیقت سایه بعد از اینکه لباس خوک رو بر تن میکنه به یاد میاره که خوک پیش از این چه اعمالی انجام داده. شروع میکنه به حرف زدن که (کمک کنین کمک کنین من کشتم همه رو) پس همین تفکر خوک گرایانه بوده که باعث درگیری آدما و ریخته شدن خون بیگناهان شده.
و خب خوک الان دیگه خودش هم اطلاع داره که خود واقعیش رو از دیدهها پنهان کرده (از نظرها پنهان شدیم همه تو این بدنا). این خوک اگر توسط دیگران تذکر داده بشه و تحت فشار قرار بگیره (پیدام کنین هم برمیگردم گم میشم از نو) باز هم تاثیری در او نداره و او بازهم به روال سابق برمیگرده البته تا قبل از اینکه خودش این تصمیم رو بگیره و اراده کنه برای پیدا کردن خودش.
قسمت 10
من بی نیاز از افشای پشت پرده هام
چون حقیقت تو سکوت عمیق دره هاست
از اینجا به بعد دیگه خوک این حرفا حالیش نیست و شروع میکنه به حکم صادر کردن و خط و نشون کشیدن. اول از همه میگه (من بی نیاز از افشای پشت پرده هام) در واقع خوک با بیان این جمله اذعان میکنه که براش مهم نیست پشت پرده اتفاقات این عالم چه چیزی در جریانه و فقط میخواد یه پولی در بیاره بخوره و زنده بمونه.
البته یک توجیه هم برای خودش میاره که (حقیقت تو سکوت عمیق دره هاست) برداشت بنده از این جمله اینه که اگر ما به دنبال حقیقت بریم اون رو ته دره پیدا میکنیم. پس هم پیدا کردنش سخته و هم خطرناک و طاقت فرساست.
قسمت 11
من میگم از این به بعد مرز من و شما کجاست
نعره تنها راه گفتگو با درنده هاست
خوک در ادامه بیشتر قدرت میگیره و با قوت بیشتری صحبت میکنه. اول به بقیه سایهها میگه (من از این به بعد میگم مرز بین من و شما کجاست) و بعد هم به گرگهای درنده میگه که (نعره تنها راه گفتگو با درندههاست) اما خوک هیچ وقت نعره نمیکشه و این جمله از یک توهم بیشتر نیست.
قسمت 12
خسته ام از این لعنتی، از دنیای صنعتی
خسته ام از فرو شدن لای چرخ دنده هاش از خودی و اجنبی
از زمان و از زمین
خسته ام از این که باشم جز شرمنده هاش
خسته شدن خوک از یه سری مسائل که خیلی ام منطقی به نظر میرسه میشن ادامه توجیه کردن خوک از فراموش کردن خودش و همه چیز. اعتقاد داره که از دنیای صنعتی و سیستم سرمایه داری خسته شده ولی برای جبران این کمبودها خودش هم میپذیره که جزوی از این سیستم باشه. اینجوری شاید از شرمندگی خودش دربیاد و به این فکر میکنه که لوازم مورد نیازش رو به دست بیاره.
قسمت 13
از راه کردنم به در
از در کردنم برون
فریاد هی زدن بلند نرفت در سرم فرو
در ادامه حرفای خوک یک اظهار مظلومیت مشاهده میکنیم که اعتقاد داره به وسیله زور و اجبار میخواستن او رو متقاعد کنند. اما مسئلهای که هست این حرفها مارو به یاد ترک دوم یعنی -نادیده- میاندازه که در اون صدای فریادهایی رو میشنویم که بر سر سایهها ویران میشه و اونهارو شکنجه میده. اینها خاطراتی بود از شهر صدا که سایهها در آنجا حبس شده ان و یا سکونت دارند.
قسمت 14
خورشید مونده پشت ابر، تا تهش، تا دم غروب
سایه های رو سیاهو جمع کردم زود تو یک گروه
گفتم که ما بی بدن کلا نداریم وجود
به ازای هر سایه یک جسد هست اگه کنیم این خاک و زیر و رو
منظور خوک از جمله اول اینه که خورشید نمایانگر حقیقت هیچ وقت قرار نیس طلوع کنه، خب معلومه که اون دیگه نا امید شده و این نا امیدی رو قراره به بقیه سایه ها هم منتقل کنه.
(سایههای رو سیاهو جمع کردم تو یک گروه، گفتم که ما بی بدن کلا نداریم وجود) پس سایهها رو هم متقاعد کرد که باید به دنبال یک بدن بگردن. و بعد راهکار پیدا کردن رو هم بهشون میگه که (به ازای هر سایه یک جسد هست اگه کنیم این خاک و زیر و رو) مثل خودش که در حال کندن گور بود و ناگهان با یک بدن خوک مواجه شد.
قسمت 15
با لبه تیز آینه هاتون بشکافید دونه دونه خوک
تنها بدن مشروع، تنها بدن موجود
جمله (با لبه تیز آینه هاتون بشکافید دونه دونه خوک) خیلی قابل بحث هست و نباید ساده ازش بگذریم. در این جمله مقصود از آینه که همون عقل و خرد و اندیشه است؛ ولی مسئله مهم اینه که "لبه تیز آینه" چه معنی میتونه داشته باشه.
تحلیل خودم این است که لبه تیز در واقع همون اندیشه سیاسی و اقتصادی آدمهاس که بهشون کمک میکنه سیاست به خرج بدن و برنده بازی خوکها بشن! توی این بازی به یک بینش اقتصادی نیاز داری که در اون حتی همنوعان خودتم اهمیت ندارن، باید هرطور که شده پول در بیاری و بیشتر خرج کنی و باز بیشتر دربیاری. این همون دیدگاه به اصطلاح بیزینسی هست که این روزها هم خیلی باب شده در بین جامعه. با لبه تیز آینه حتی آدمها میتونن هم دیگه رو بکشن تا به پول بیشتری برسن و بیشتر خوک باشن!
تحلیل قطعه قبلی -خون- تحلیل قطعه بعدی -بالا افتادن-