"ایتاچی و کابوتو؛ دو مسیر متفاوت برای یافتن هویت"
لازم به ذکر است که این مقاله به هیچ وجه یک بررسی برای توصیهی تماشای این نمایش نیست. پاراگرافهای بعدی حاوی اسپویلرها خواهد بود و هدف اصلی این نوشته برای افرادی است که این نمایش را دیدهاند یا در حال تماشای آن هستند و شاید نتوانستهاند به درستی آن را درک کنند. همچنین ممکن است طرفداران این نمایش نیز بخواهند موضوعی برای بحث داشته باشند.
در این تحلیل، به بررسی دو دیدگاه متضاد میپردازیم. از تصمیمات و دیالوگهایشان گرفته تا فلسفهی عمیقی که در پسِ اعمال آنها نهفته است. اینجا، تنها یک نبرد فیزیکی در جریان نیست؛ بلکه تقابلی میان دو طرز فکر دربارهی حقیقت، هویت و سرنوشت شکل گرفته است. اگر میخواهید عمیقتر درک کنید که چرا این نبرد فراتر از یک مبارزهی معمولی است، همراه باشید.
![](https://s6.uupload.ir/files/sasuke-finds-edo-tensei-itachi1_dwec.jpg)
باد در میان درختان جنگل پیچوتاب میخورد. در سکوت شب، سایهای آشنا میان شاخهها حرکت میکرد. ساسکه در تاریکی ایستاده بود، چشمانش خیره به مردی که سالها در جستوجوی او بود: ایتاچی اوچیها. این نخستین بار نبود که به او میرسید، اما این بار احساسش فرق میکرد. دیگر در پی انتقام نبود، بلکه به دنبال پاسخهایی بود که سالها ذهنش را درگیر کرده بود.
![](https://s6.uupload.ir/files/1_mif5.jpg)
"این بار نمیذارم از دستم فرار کنی، ایتاچی!"
"This time, I won’t let you run away, Itachi"
چرا ایتاچی برگشته بود؟ چرا حتی پس از مرگ هم حقیقتی را پنهان میکرد؟ در سکوت، او برادرش را دنبال کرد، همانطور که در تمام این سالها در مسیر سرنوشتش قدم به قدم پشت سر او حرکت کرده بود. اما این سفر بهسوی حقیقت قرار نبود ساده باشد، زیرا در انتهای این راه، کسی ایستاده بود که فلسفهای کاملاً متفاوت از ایتاچی داشت؛ کابوتو یاکوشی، مردی که هویت خود را از طریق تقلید ساخته بود و اکنون ادعا میکرد که به کاملترین نسخهی خود تبدیل شده است.
![](https://s6.uupload.ir/files/picsart_25-02-09_16-42-13-618_cqw9.jpg)
"من از هر کسی که ملاقات کردم چیزی گرفتهام. آنچه اکنون هستم، ترکیبی از تمام آنهاست"
I’ve taken something from everyone I’ve met. What I am now is a combination of all of them
اینجا، در نقطهی اوج داستان، دو مسیر جستوجوی هویت برابر یکدیگر قرار گرفته بود. یکی، مردی که پذیرش محدودیتها و سرنوشت را راه رشد میدانست، و دیگری، مردی که تلاش میکرد با انکار گذشته و جذب قدرتهای دیگران، خودی جدید بسازد. این تقابل، چیزی فراتر از یک نبرد ساده بود. این جنگی میان دو طرز فکر متفاوت دربارهی حقیقت، هویت و سرنوشت بود.
این تفاوتها را میتوان با استفاده از نظریات فیلسوفان و روانشناسان معروف بررسی کرد.
هر انسانی محصول محیط و جامعهای است که در آن رشد کرده است، و این مسئله برای ایتاچی اوچیها و کابوتو یاکوشی هم تفاوتی ندارد. ایتاچی درون قبیلهای بزرگ شد که از او انتظار میرفت یک نابغه باشد، کسی که افتخار اوچیها را حفظ کند و در نهایت، بار مسئولیت تصمیمهای بزرگ را بر دوش بکشد. او از کودکی یاد گرفت که "وظیفه" بر "خود" ارجحیت دارد، و این طرز فکر به شکلگیری شخصیت او کمک کرد. او نمونهای از چیزی بود که نظریهی "هویت اجتماعی" هنری تاجفل به آن اشاره میکند، کسی که هویتش را نه بهعنوان یک فرد مستقل، بلکه بهعنوان عضوی از یک گروه بزرگتر تعریف میکند. در مقابل، کابوتو در یتیمخانهای رشد کرد که چارچوب مشخصی برای هویت نداشت. او نه نامی برای خودش داشت، نه خانوادهای که ارزشهایش را در او نهادینه کند. این همان وضعیتی است که امیل دورکیم در نظریهی "آنومی" به آن اشاره میکند. زمانی که فرد در یک جامعهی بیثبات و بدون ارزشهای مشخص قرار میگیرد، دچار بحران هویت میشود. بنابراین، کابوتو ناچار شد هویتش را از دیگران بگیرد، خودش را تغییر دهد و به چیزی که نبود تبدیل شود.
![](https://s6.uupload.ir/files/picsart_25-02-09_03-19-17-523_r1w9.jpg)
من خودم را قربانی می کنم تا دنیا جای بهتری شود / من هر چیزی که لازم باشد جذب می کنم تا خودم را بسازم
از همین نقطه، تفاوت بنیادی میان این دو آغاز شد. ایتاچی یاد گرفت که هویت چیزی است که باید آن را پذیرفت، اما کابوتو باور داشت که هویت چیزی است که باید ساخته شود. این تفاوت نگرش در تصمیمهای مهم زندگیشان کاملاً آشکار است. ایتاچی قدرت را بهعنوان ابزاری برای محافظت میدید، وسیلهای برای جلوگیری از تکرار تاریخ، اما کابوتو قدرت را راهی برای اثبات وجود خودش میدانست، روشی برای رسیدن به کمالی که هرگز به آن نمیرسید. گذشته برای ایتاچی درسی بود که باید آن را پذیرفت و با آن زندگی کرد، اما برای کابوتو، زنجیری بود که باید آن را شکست و پشت سر گذاشت. روش رشد شخصی این دو هم کاملاً متفاوت بود؛ ایتاچی از طریق فداکاری و پذیرش محدودیتها رشد کرد، اما کابوتو با جذب ویژگیهای دیگران و تقلید از آنها به دنبال ساختن خودش بود. همین مسئله، نقطه ضعف اساسی هر دو را هم شکل داد. ایتاچی بیش از حد احساسات خود را سرکوب کرد و خود را فدای دیگران کرد، اما کابوتو بیش از حد در تقلید از دیگران غرق شد و هویت مستقلش را از دست داد.
![](https://s6.uupload.ir/files/picsart_25-02-09_15-39-48-012_cp2g.jpg)
"من دیگر هیچکس نیستم، اما در عین حال، همه هستم! من به کاملترین نسخهی خودم تبدیل شدهام!"
"I am no one, yet I am everyone! I have become the perfect version of myself!"
کمالی که از تقلید دیگران به دست بیاید، توهمی بیش نیست. وقتی نتوانی خود واقعیات را بشناسی، هیچوقت کامل نخواهی شد
Perfection gained through imitating others is nothing but an illusion. Until you truly know yourself, you will never be complete
با وجود این تفاوتها، شباهتهای عمیقی هم بین آنها وجود داشت. هر دو درگیر بحران هویت بودند. ایتاچی میان وظیفه و احساساتش گیر افتاده بود، اما تصمیم گرفت که وظیفه را بپذیرد، درحالیکه کابوتو تمام تلاشش را کرد تا به چیزی فراتر از خودش تبدیل شود. هر دو به دنبال معنا بودند، اما مسیرهای متفاوتی را انتخاب کردند. ایتاچی در پذیرش محدودیتهایش به آرامش رسید، اما کابوتو با فرار از گذشته، خودش را بیشتر در تاریکی فرو برد.
این دو مسیر متضاد در نهایت آنها را به یک نقطه رساند، جایی که ایتاچی از طریق ایزانامی، کابوتو را مجبور کرد که با حقیقت خودش روبهرو شود. چرخهی بیپایان تلاش برای تغییر، تنها زمانی متوقف میشود که فرد هویت واقعی خودش را بپذیرد. اینجاست که تفاوت مسیرهای آنها به اوج خود میرسد؛ ایتاچی برای هدفی بزرگتر فداکاری کرد، اما کابوتو برای ساختن خودش به تقلید از دیگران پرداخت. ایتاچی مسئولیت گذشتهاش را پذیرفت و برای جبران آن تلاش کرد، درحالیکه کابوتو از گذشتهی خود فرار کرد و تلاش داشت که آن را پاک کند. در نهایت، ایتاچی با عمل و تصمیماتش هدایتگر شد، اما کابوتو سعی کرد با قدرت مطلق، بر دیگران تسلط پیدا کند.
![](https://s6.uupload.ir/files/eaa19738959b2d890d0d8bc91096120c_wfys.jpg)
"ایزانامی تکنیکی است که برای مجبور کردن فرد به مواجهه با واقعیت و سرنوشتش ایجاد شده است. این تکنیک قربانی را در یک حلقهی بیپایان به دام میاندازد، جایی که مجبور میشود شکستهایش را بپذیرد"
Izanami is a technique created to force a person to face their reality and their fate. It traps the victim in an infinite loop, where they are forced to acknowledge their failures
در پایان، تنها یک جمله از ایتاچی کافی بود تا تفاوت عمیق میان آنها را آشکار کند: "من میدانم که چه کسی هستم. اما تو هنوز نمیدانی، کابوتو."
این نوشته همونطور که فکر میکردم طولانی شد بنابراین اون رو به چندین بخش تقسیم میکنم، شاید ۴ بخش شاید هم بیشتر یا کمتر. شاید اگه خونده نشه، ادامه ندم. اگه هم ادامه دادم، باید بیشتر دربارهی شخصیت ها و ارجاعات خارج از انیمه باشه. به هر حال، نوشتن این متن بقدر کافی برای من لذتبخش بود. اگه فرصتی باشه در بخش بعد، به تحلیل عمیقتر دیدگاههای ایتاچی و فلسفهی او در پذیرش سرنوشت و مسئولیت میپردازم.