متن ترانه 🎶
قصه های تازه توی این فصل از سرما
تو مرزهای آلوده به وهم
اتوبان های دود توی رحم پلهای زور
شهری در حال ریزش توی یخبندان
قصه مردان زنان بدون امکان
هویت های پاره گم سر گر دان
سرخ به رنگ خونه جرم به رنگ زندان
قصه سرد یه انسان توی شهر نا شهروندان
قصه تنها ترین قامت
کنار اتوبان تو ژرفا ترین ساعت
تلخ اما از جنس فردا ترین باور
که بلند پروازان سقوط می کنن با دردناک ترین حالت
نگاه کرد با درد به خونه های دود اندود
عبور کرد از بین کوچه های تو در تو
رسید به ایستگاه با قطار های مجروح
بعد جسد یخ زده یه پیرمرد رو سکو
از اون طرف ریلها که به زیر یخ مردن
از سکوی رو به رو بهش زل زده بود سرگرد
بست چشمو به رویا با نبض بی نیازان
که تنگی خونه های سرخه خیال رویا سازان
می افتاد نقاب
می رقصید عصیان
می شورید انسان
بی روزگارم
به زخم تو دچارم
من از تو بیزارم
از پا به سر آوارم
به سرزمین بیمار با بیمار های شیفته
به دست های زور که تو ابرها آویخته بود
صورت های استخونی خیره به یه پنجره قفل
ولی معلق با دیوار های ریخته
مرز های وهمی زیر اخطار و زور یعنی
طناب های هم عصری واسه اعدام هر تغییر
می رسید خورشید وسط خاک این دخمه
اما داس تحجر داد زد که امکان رشد هرگز
بنویس از توی صحنه
از دستور قتل گلها
توی این مخروبه نفت و گلوله های پوچ پره که دنیاتون
یه آسمون کوتاه شد
اخراجی از تقویم واسه افق فردا
باید کوچ کنه به رویا
ما عمل کردیم توی زندگی با اشباح
شما رفتار می کردید طبق قانوننتون تو هنجار
جمع شما بودید با دفاعیه خدایان
وای به ما اگه خود بسازیم از آینه شما ها
من فکر می کردم بعد هر سفر گناه است
اینه تلقین به ماجراجوها تو زمان ترک این مرداب
ما شکافیم انسان
پر جای دندون گرگ ها
این جا الکل یه مرهم شد
شاید چسب زخم رویا ..
می افتاد نقاب
می رقصید عصیان
می شورید انسان
بی روزگارم
به زخم تو دچارم
من از تو بیزارم
از پا به سر آوارم