مطلب ارسالی کاربران
تحلیل کامل فیلم تمساح خوني - یک اثر آتش به اختیاری
جمعه 24 اسفند 1403 - 22:21
بسم الله الرحمن الرحيم
همان طور که مي دانيد آن قدر سينما رفتن گران است که ما ترجيح مي دهيم به حساب ديگران برويم. براي همين زياد در سينما فيلم نمي بينيم. فيلم ها اين روزها کمي بعد از اکران از خجالت ما درمي آيند و عرضه اينترنتي مي شوند. البته ما دوران خريدن سي دي را هم از ياد نبرده ايم براي همين اين مرحله امروزي کمي برايمان غريب است. روزي روزگاري دخترخاله به خانه آمد و تصميم گرفتيم با هم فيلم ببينيم. لحظه انتخاب فيلم من فايل تمساح خوني را ديدم. نسخه اي بود کپي شده و حرام خر. از آن جا که فرصت نداشتيم اکران دانشگاه را ببينيم و دلمان براي ديدنش غنج مي رفت کلي ننه من غريبم بازي درآورديم تا قبول کرد اين فيلم را ببينيم.
اما چه دليلي باعث شد که سراغ تحليل اين فيلم برويم:
اين فيلم سال 1402 برنده سيمرغ بهترين کارگرداني اول شد يعني فيلم اولي هايي که اولين تجربه کارگرداني شان بود. سيمرغ غريبي که رسمش همان سال شروع شد و کسي که براي اولين بار اين جايزه را مي برد قطعا الگويي مي شد براي ديگر افراد. آن لحظه اي که اين جايزه به جواد عزتي رسيد دهانمان مدت ها باز ماند به طوري که نزديک بود به زمين هم برسد. کسي که اين همه سال براي بازيگري جايزه نبرد يک کاره به او سيمرغ کارگرداني داده بودند! آخه چه جوري؟
بعد از اينکه فيلم را براي خودمان مرور کرديم به يک تحليل پر و پيمان و چندلايه اي رسيديم که جا دارد آن را با دوستان سينما دوستمان درميان بگذاريم. با ما همراه باشيد:
لايه اول: فرم
در وهله اول چيزي که فيلم را براي بنده جذاب کرد فرم ساخت فيلم بود. اول فيلم حتما از نريشن بد جواد عزتي يکه خواهيد خورد اما پا پس نکشيد. با کمي صبر به چيزهاي بهتري خواهيد رسيد.
ظاهرا کارگردان از روي دست استنلي کوبريک و کريستوفر نولان يک چيزهايي نوشته و با همين سليقه اساس فيلم خود را مي چيند. نمونه اي از اين سليقه غيرمعمول نورپردازي هماهنگ با فضاي فيلمنامه است. بيشتر صحنه هاي داخلي با کنتراست قرمز فيلمبرداري شده اند و صحنه هاي خارجي با اين که در شب فيلمبرداري شده اما آسمان سياه سياه مي شود. اين رنگ سياه و قرمز ما را ياد کارت هاي پوکر مي اندازد. تدوين قوي و بي نقص است اما فيلمبرداري کار احمقانه و جو زده است. کلوزآپ هاي بدموقع به خصوص در صحنه هاي تعقيب و گريز. حتي تگزاس و قانون مورفي در اين حيطه موفق تر عمل کرده اند. در کل بهتر است در اين شرايط زياد روي افراد زوم نشود و به همان اصل گريز ماشين ها بيشتر پرداخت. از آن جايي که خيلي سينماي اروپا را دوست داريد پيشنهاد خود بنده در اين زمينه سري فيلم هاي تاکسي محصول فرانسه است که هم کمدي اند و هم خوب تعقيب و گريز مي سازند.
يکي از ويژگي هاي مثبت فيلم جلوه هاي ويژه جسورانه اي است که نظير آن را در يک فيلم کمدي ايراني نديده بودم و همين مي شود عامل شک که چرا براي چنين فيلمنامه اي اين همه امکانات بايد خرج شود؟ اصلا اين همه مدت کجا بوديد و چرا بقيه فيلم ها بويي از اين همه موقعيت نبرده اند؟ فعلا جواب دادن به اين سوالها زود است.
يکي از مسائلي که عزتي خيلي روي آن حساب کرده بهره بردن از حس نوستالژي است و توقع دارد که يادمان باشد قبلا اين افراد را کجا با او ديده ايم. آن هم براي دهه هفتادي ها و دهه هشتادي ها که عمري را با کارهاي او زندگي کرده اند. اين موضوع بيش از هر چيز در بازيگرداني يا کستينگ نمود مي کند. تقريبا همه به جز شبنم قرباني و بهزاد خلج قبلا با جواد عزتي همکاري داشته اند و قطعا ما يادمان نيست!
بازيگر نقش پيمان يعني عباس جمشيدي فر که در اين فيلم همراه اوست را قبلا با سه دونگ سه دونگ و زخم کاري شناخته ايم، الناز حبيبي و امير غفارمنش در دردسرهاي عظيم، کامبيز ديرباز و مهران غفوريان در زخم کاري، پژمان جمشيدي در جهان با من برقص، مهدي حسيني نيا در شناي پروانه و رامين پورايمان در قهوه تلخ. البته حضور سعيد آقاخاني را فراموش نکنيم که بيشتر جنبه احترام دارد به خصوص اين که اين سعيد آقاخاني بود که عامل ورود جواد عزتي به تلويزيون مي شود. با اين همه آدم مي توان گفت که اين فيلم فقط فک و فاميل هاي خود کارگردان را کم داشت!
اين فيلم روي هم رفته دوتا شوخي جنسي دارد که يکي شان دستي است. اما مديونيد اگر فکر کنيد عزتي دستش را با اين چيزها کثيف کند براي همين همه اين چيزها را به رفيق شفيق خود يعني عباس جمشيدي سپرده است. همان شوخي دستي هم توسط سعيد آقاخاني با او انجام مي شود در حالي که خود کارگردان در نقش هومن حتي يک رقص خشک و خالي حتي در موقعيت مناسب ندارد و عملا فيلمبازها ياد جان باپتيستاي فيلم پرفيوم مي افتند. آيا اين کمي شبيه سيستم ارباب رعيتي نيست؟ البته مي توان اين موضوع را به مثابه يک ديس بک به امين فردين درباره ماجراي خانه مجردي هم فرض کرد و اين يعني اين وصله ها به ما نمي چسبد؟! حداقل اين گروکشي ها جايش در فيلم نبايد باشد. البته مي توان تقريبا علاقه کارگردان و عوامل را به سينماي اروپا به خصوص فرانسه را حدس زد و تا حدي سبک کار از آن ها تقليد شده است.
در طراحي صحنه لباس هم سبک کاستوم و آوانگارد حرف اول را مي زند. به حدي که توي ذوق مخاطب منطقي مي زند. شرکتي که شبيه سفارت خانه است و هومن و پيمان با لباس هاي توي خانه شان وارد آن جا شده اند. آدم دلش مي خواهد عق بزند ولي اين صحنه ها را نبيند. شواهدي در دست است که عده اي بعد از اينکه مي فهمند اين دو کارمند رسمي اين شرکت هستند کارشان به بيمارستان هاي مختلف کشيده شده. البته صحنه قماربازي حرفه اي کار شده و سکانس هاي تالار به برادران ليلا طعنه مي زنند و بعدش به قول ما اهوازي ها يزله مي روند. اما وقتي اين سکانس گوسفندي اول فيلم قرار مي گيرد قطعا کسي کار را جدي نخواهد گرفت.
فرم فيلمنامه هم مانند موتور يک ماشين قديمي است که کلي طول مي کشد تا استارت بخورد اما دقيقا همان لحظه اي که هومن و پيمان کتاب قورباغه ات را قورت بده را بالا مي آورند فيلم استارت مي خورد و تخته گاز مي رود تا محتواي بهتري ارائه دهد
لايه دوم: محتواي فيلمنامه
معمولا وقتي فيلمي را مي بينم مدت ها به اين فکر مي کنم که فيلمنامه چه چيزي را مي خواست به مخاطب نشان دهد. شايد شما هم چنين مخاطباني باشيد و با کمي فکر و دقت متوجه شويد که فيلمنامه يک جورهايي کپي است!
مضمون و پايه فيلمنامه براي مخاطباني که فيلم هاي ايراني را دنبال مي کنند (و متاسفانه شما جز آن ها نيستيد) يک نسخه کمدي از فيلم سال پيش آن يعني فيلم مصلحت محصول 1400 است. فيلمي بر اساس يک داستان واقعي که کارگردان آن را به خاطر ندارم اما قدم خوبي در ساخت فيلم هاي جنايي بود. داستان فيلم مصلحت درباره پسر جوان يک دادستان مطرح بود که فردي را در تظاهرات به قتل مي رساند. عده اي مي خواهند صورت مسئله را پاک کنند و طرف مقابل آن ها به دنبال افشا و مجازات قاتل بودند. اين کشمکش آن چنان جذاب است که هيجان مخاطب را درگير مي کند. در حالي که همه چيز بيخ پيدا مي کند دادستان همه چيز را مي فهمد و با راي به اعدام و انداختن طناب دار بر گردن پسرش همه چيز را تمام مي کند. فيلم تمام مي شود اما يک جمله ذهن مان را مشغول مي کند:
اگر آن دادستان به موقع دخالت نمي کرد چه بلايي به سر آن همه آدم ميامد؟
فيلمنامه هم خيلي اتفاقي چنين داستاني دارد. هومن و پيمان با پولي که مال خودشان نيست و متعلق به رئيس شرکت است برنده پوکر مي شوند و براي پول برنامه دارند. فريد که رازشان را مي داند از اين پول سهم مي خوواهد اما آن ها چون پول را حق خود مي دانند وارد کشمکش با فريد و افرادش مي شوند. آخر فيلم مانند فيلم مصلحت سر و کله رئيس شان پيدا مي شود و وقتي از فساد مالي قبلي فريد خبردار مي شود فريد را اخراج مي کند و همان پول غصبي را به هومن و پيمان مي بخشد البته با کتک خوري که مزه پول مفت به دهانشان ننشيند. انتقال حس کمي ضعيف است اما کار خودش را مي کند و باعث مي شود باز به وجود تئوري سفارشي سازي ايمان بياوريم. دليلش را خودتان خواهيد فهميد. البته بماند که رنگ لباس هومن در قمارخانه ما را ياد چه کساني خواهد انداخت.
چيزي که فيلمنامه از آن ضربه مي خورد عدم توجه به جزئيات است. يک سري کليات مطرح مي شوند و انگار نه انگار که بايد کمي دقت روي آن انجام شود تا اينطور سوتي ندهد. براي مثال هومن درباره شخصيت خاطره مي گويد:«من عاشق او بودم. او عاشق پول.» در حالي که اين خاطره است که با کوتاه آمدن و پس دادن پول به فريد غائله را تمام مي کند. البته اين تنها اظهارات زن ستيزانه کارگردان نيست. اين فيلم دو زن بيشتر ندارد اما بازنمايي آن ها به شدت توهين آميز است. از نظر فيلمنامه تمام زن ها هرزه و پول دوستند و عامل شر و بدبختي اند. از آناهيتايي که عامل ورود هومن و پيمان به قمارخانه مي شود و ديگر آن ها را گردن نمي گيرد تا خاطره اي که به خاطر پول و موقعيت خوب با پيرمردي شصت ساله که پسر بزرگ دارد در رابطه است. اين بازنمايي بيشتر در جهت هجو ماجراي «زن زندگي آزادي» است. اين فيلم به اين ماجرا نگاهي مغضوبانه دارد و جامعه را بابت جنگيدن و اعتراض براي چنين زن هايي سرزنش مي کند. هومن براي زني مي جنگد که هر جايي و منفعت طلب است و پيمان عاشق زني است که با دشمن آنها يعني فريد سر و سر دارد اما آن چنان بچه مثبت خود را نشان مي دهد که حال مخاطب به هم مي خورد. جمله آخر جواد عزتي هم نوعي دلداري است به جامعه اي که درگير اين فتنه شده اند ولي در عوض قوي تر و پوست کلفت تر شده اند. مانند تمساح خوني...
نگاه اين فيلم به دوقطبي پولدار و فقير نيز جالب توجه است. از نظر اين فيلم پولدارها همه چيز دارند اما تفرقه بين آن ها بيداد مي کند. يادتان هست که اين سلبريتي هاي متمول و متشخص و معروف فقط سر يک حرف هماهنگ کردن چطور با هم به بحث و جدل پرداختند؟ خلاف آن را در بين فقيرها در رينگ مشت زني مي بينيم و اتحاد ميان آن ها مثال زدني است. دو نفر وارد رينگ شده اند، ظاهرا کسي دنبالشان است و پول خوبي برايشان مي دهد اما هيچ کس سوال نمي کند. همه با پيروي از رهبرشان متحد مي شوند و اين دو نفر را فراري مي دهند. اما متاسفانه رفتار قانون در مورد آن ها متفاوت است. در حالي که پولدارها در محيط امن کثافت کاري مي کنند، پليس سراغ فقيرها مي آيد و آن ها را اعمال قانون مي کند.
در کل علي رغم يک سري نکات خوب با يک فيلمنامه سراسر توهين و دهن کج رو به رو هستيم که نمي فهميم آخرش چه چيزي را مي خواهد ثابت کند. اينکه همه مردم قماربازند؟ تمام زن ها هرزه اند؟ يا کارگردان طرفدار شادمهر است؟ اصلا تمام شخصيت ها را بگرديد يک نفر از آن ها قانوني و درست و حسابي پول در نمي آورد. شرکتي که غيرقانوني شکل گرفته، هومن و پيمان و پولدارهاي اين مملکت که قماربازند، خاطره که کارش در تالار معلوم نيست. يک رينگ کتک خوري هم هست که مردم جانشان را گرو مي گذارند تا پول بگيرند. اين ديگر چه شهري است؟
شايد مي توان گفت که اين فيلم جايزه گرفته تا همين حرف ها را بزند و خدارا شکر بعضي ها فهميده اند که اگر مي خواهند فيلم بسازند بايد حرفي براي گفتن داشته باشند. جاي اميد است که فيلم هاي امروز حداقل ياد گرفته اند صحبت کنند و ما جا دارد از اصغر فرهادي بابت مد کردن اين فضاي فرهنگي حتي به غلط و از پدر معنوي کارگردان يعني محمدحسين لطيفي بابت اهداي اين سيمرغ قدرداني کنيم. با تشکر...