طرفداری | در اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰، دو ورزشکار لقب "Air" را داشتند: مایکل جردن و کارل-هاینتس ریدله.
"Air" نمادی از قدرت، مهارت در هوا و تسلط بر حرکات روی هوا بود. مایکل جردن این لقب را بهخاطر پرشهای شگفتانگیز و حرکات هواییاش در بسکتبال گرفت (Air Jordan).
اما کارل-هاینتس ریدله با قد ۱۷۸ سانتیمتری بهمراتب کوتاهتر از ستاره بسکتبال انبیای و جهان بود. اما او این لقب را نه بهخاطر پرشهای بلند بسکتبالی، بلکه به دلیل توانایی فوقالعادهاش در بازیهای هوایی به دست آورد.
این مهاجم آلمانی، بخشی از تیمی بود که به دو فینال متوالی در تورنمنتهای بزرگ رسید؛ قهرمانی جام جهانی ۱۹۹۰ و سپس شکست در فینال یورو ۹۲ مقابل دانمارک.
پس از دورهای در لاتزیو، جایی که در دوران اوج سری آ کنار پل گسکوئین بازی کرد، بهترین لحظه دوران حرفهایاش در سال ۱۹۹۷ رقم خورد؛ زمانی که دو گل در فینال لیگ قهرمانان اروپا به یوونتوس زد و به بروسیا دورتموند کمک کرد تا به مقام قهرمانی دست پیدا کند.
امروز، ریدله ۵۹ ساله بهعنوان سفیر جهانی دورتموند فعالیت میکند و در مسابقات و رویدادهای مختلف، نماینده باشگاه است. دورتموند در تلاش است برند خود را در آسیا گسترش دهد، از اینرو اخیراً سفری به سنگاپور برای جشن ۱۰ سالگی حضور باشگاه در آسیا داشته است؛ از طریق سفرهای تیم اصلی، مسابقات اسطورههای قدیمی و سایر فعالیتها سخت مشغول است؛ در حالیکه همچنان میداند لیگ برتر انگلیس محبوبترین لیگ فوتبال در این منطقه جهان است:
من عاشق سفر به جنوب شرق آسیا و بهطور کلی آسیا هستم. همکارانم مثل رومن وایدنفلر و پاتریک اوومویلا هم عاشق این سفرها هستند. ما بازیهای فوقالعادهای در ویتنام و اندونزی داشتیم. من مسنترین فرد گروه هستم، بنابراین کمتر بازی میکنم، و بیشتر در نقش مربی هستم. مردم اینجا علاقه زیادی به باشگاه ما دارند، اما هنوز مسیر طولانی برای رقابت داریم. بوندسلیگا فاصله زیادی با لیگ برتر دارد، اما هدف ما این است که این شکاف را کم کنیم.
ریدله اواخر دوران حرفهای خود در لیگ برتر انگلیس بازی کرد؛ دو سال در لیورپول بود و سپس به فولام پیوست، جایی که حتی مدتی بهعنوان مربی فعالیت داشت.
اما زندگی او میتوانست کاملاً متفاوت باشد. در دوران جوانی، پدر کارل-هاینتس میخواست او قصاب شود! اما رویای پرواز در دلش زبانه میکشید، حصار تقدیر را شکست، روزی بال گشود، سفر رهاییبخش را آغاز کرد و آسمانهای فوتبال را به تسخیر درآورد؛ پروازی بود بر آشیانه فاخته!
بسیاری از ما بهخوبی او را به یاد داریم، از اینرو با سؤالات هواداران، گردشی به گذشتهای نهچندان دور با او خواهیم داشت. بازیگری که کارنامه درخشانی از خود بهجای گذاشته و طی دوران ورزشی خود اوج و فرود و خوب و بدهای زیادی را تجربه کرده است:
بد: ۱۹۸۷
سقوط با بلو-وایس برلین بهرغم زدن بیش از ۱۰ گل
خوب: ۱۹۸۸
قهرمانی در بوندسلیگا در فصل اول حضور با وردربرمن
خوب: ۱۹۹۰
قهرمانی جهان با آلمان غربی در جام جهانی ایتالیا
بد: ۱۹۹۲
بخشی از تیمی که بهطور شگفتانگیزی در فینال یورو ۹۲ مقابل دانمارک شکست خورد
خوب: ۱۹۹۷
زدن دو گل در پیروزی دورتموند مقابل یوونتوس و فتح اروپا
این را به دوست خوب و ناپیدایم «حمید شهریاری» تقدیم میکنم؛ دو بهانه بجا و مناسب برای آن وجود دارد؛ سالروز تولد اوست و از دوستداران فوتبال آلمان است.
امیرحسین صدر
مارس ۲۰۲۵

مصاحبه کارل هاینتس ریدله با فور فور تو؛ آوریل 2025
- از بزرگ شدن در ویلر ایم آلگاو Weiler im Allgäu نزدیک مرز اتریش، لذت بردید؟
این منطقه یکی از زیباترین نقاط جهان است. بسیار نزدیک به دریاچه کنستانس و تنها دو ساعت و نیم با ایتالیا فاصله دارد. برای یک کودک، یکی از بهترین مکانها برای بزرگ شدن است. آنجا همهچیز داشتیم. من تقریباً هر ورزشی را که تصور کنید انجام میدادم. در ابتدا در اسکی خوب بودم و حتی تنیس دومین ورزش من بود، اما بعدها تلاش زیادی کردم تا در فوتبال حرفهای شوم.

- فرصت حضور در آزمون اولیه آگزبورگ چگونه جور شد؟
وقتی ۱۵ سالم بود، برای یک تیم آماتور محلی ۵۰ گل زدم. مربیام پیشنهاد داد در چند تست شرکت کنم و با باشگاههایی مثل بایرن مونیخ، مونیخ ۱۸۶۰ و آگزبورگ تماس گرفت. فقط آگزبورگ به ما پاسخ داد. به آنجا رفتم و روز فوقالعادهای داشتم، و گلهای زیادی زدم. بعد از آن، مربی آگزبورگ گفت مرا میخواهد و اینطور شد به آنجا رفتم.
اما حتی در آن زمان، در ابتدای راه، حرفهای شدن در فوتبال برایم خیلی دور از دسترس به نظر میرسید. بوندسلیگا و سایر لیگها را تماشا میکردم، اما در ۱۶ سالگی اصلاً تصور نمیکردم بتوانم بازیکن حرفهای شوم. با این حال، بعد از مدتی به خودم گفتم: «هی، از بقیه بازیکنان اینجا بدتر نیستی، حتی بهتر هم هستی. شاید واقعاً بتوانی کسی شوی.»
پرواز ریدله در آگزبورگ شروع شد
- درست است پیش از فوتبالیست شدن بهعنوان یک قصاب آموزش دیده بودید، چون پدرتان قصابی داشت؟
این شاید همان دلیلی بود که باعث شد فوتبالیست شوم! پدرم میخواست کسبوکارش را ادامه دهم، اما این بدترین و وحشتناکترین چیزی بود که میتوانستم تصور کنم. هرگز، هرگز نمیتوانستم قصاب بشوم. شاید همین موضوع باعث شد برای رسیدن به یک حرفه در فوتبال، سختتر و بیشتر تلاش کنم. من فقط یک هدف داشتم: نقشه A، چون نقشه B، یعنی قصاب شدن، و دومی برای من اصلاً گزینهای نبود. بعدها پدرم بسیار خوشحال شد که وارد دنیای فوتبال شدهام. در ابتدا این موضوع برایش بسیار سخت بود، چون کسی را نداشت که کسبوکارش را ادامه دهد. البته، در آخر مغازهاش را فروخت. بههرحال پایان خوشی داشت.
- از خاطرات بازی در تیم بلو-وایس برلین بگویید، در حالی که شهر هنوز با دیوار معروف برلین به دو نیم تقسیم شده بود؟
آنها تازه به بوندسلیگا صعود کرده بودند و دو یا سه مهاجم واقعاً خوب داشتند، بنابراین مرا بهعنوان مهاجم سوم یا چهارم تیم خریداری کردند. اما بعد از مدتی، سرمربی متوجه شد فاصله من با آنها چندان زیاد نیست و شاید حتی از مهاجم شماره یک هم بهتر باشم، بنابراین خیلی زود به من فرصت بازی داد.
در اولین بازیام در بوندسلیگا، مقابل کایزرسلاوترن، بلافاصله موفق به گلزنی شدم. از آن لحظه به بعد، مربی من را بهطور متناوب در ترکیب تیم قرار میداد، چون بهتدریج قصد داشت من را در تیم جا بیندازد. فکر میکنم مالک باشگاه قصد فروش من را در پایان فصل نداشت، بنابراین تمایل داشت بیشتر بازی کنم. در طول فصل به تناوب بازی کردم و ۱۴ گل به ثمر رساندم، ولی ما مستقیم سقوط کردیم، چون تیم به اندازه کافی قوی نبود. اما در همان زمان، اتو رههاگل در خانهام را زد و دوران حرفهای من در حال آغاز شدن بود. حضور در برلین تجربه فوقالعادهای بود.

- انتقال شما به وردربرمن در سال ۱۹۸۷ چگونه روی داد؟
در حال حمام کردن بودم، پارتنرم (که حالا همسرم است) درِ حمام را زد. تلفنم زنگ میخورد. پرسیدم کیه؟ او تلفن را به من داد و گفت: «یه نفر به اسم رههاگل یا همچین اسمی، پشت خطه.» او اصلاً نمیدانست این شخص کیست، چون اطلاعات زیادی درباره فوتبال نداشت! (میخندد) من گفتم: «چی؟ اتو رههاگل؟!» سریع گوشی را گرفتم. خیلی استرس داشتم، اما مکالمه خوب پیش رفت و خیلی زود موفق شدم به وردر برمن بپیوندم.

- کار کردن با اتو رههاگل لذتبخش بود؟
کار کردن با او فوقالعاده بود و احتمالاً بیشترین تأثیر را روی دوران حرفهای من داشت. او مثل یک پدر برای من و دیگر بازیکنان جوان بود و چیزهای زیادی از او یاد گرفتم. او روش خاص خودش را داشت. وقتی برای او بازی میکردید، دقیقاً میدانستید که قرار است چگونه بازی کنید: مدافعان، یک لیبرو، و وینگرهایی که دائماً توپ ارسال میکردند. او به دنبال بازیکنی بود که در بازی هوایی قوی باشد، و حالا مرا پیدا کرده بود.او هیچوقت تمریناتش را تغییر نمیداد؛ من سه سال با او کار کردم و در تمام این مدت دقیقاً میدانستیم که هر روز از هفته چه تمریناتی داریم. شاید امروزه این روش قدیمی به نظر برسد، اما در زمان ما فوقالعاده بود و من واقعاً از بازی زیر نظر او لذت میبردم.
او یک انگیزهدهنده و مشوق فوقالعادهای بود و مهارتهای مربیگری بالایی داشت. عاشق فوتبال هجومی بود. وقتی با یونان قهرمان اروپا شد، داستان متفاوتی داشت، چون آن تیم بر اساس دفاع ساخته شده بود، اما در زمان ما، اتو رههاگل نماد فوتبالی جذاب و تهاجمی بود.

- قهرمانی در بوندسلیگا در اولین فصل حضور در وردربرمن چه حس و حالی داشت؟
اتفاق بسیار خاصی بود. در سالهای قبل، چندین بار وِردِربرمن نایبقهرمان شده بودند و در سال ۱۹۸۶، برمن زمانی که میشائیل کوتزوپ در بازی ماقبل آخر فصل مقابل بایرن پنالتی را از دست داد، قهرمانی را از دست داده بودند. به این خاطر زمانیکه ما قهرمان شدیم، تجربهای فوقالعادهای برای همه بود. رودی فولر در آن فصل تیم را ترک کرده بود و پس از جدایی او تغییرات زیادی رخ داده بود. پر کردن جای او کار بزرگی بود. حیف شد رودی موفق نشد با وردربرمن به قهرمانی دست پیدا کند، چون او بازیکنی معرکهای برای برمن و مانشافت بود.

- از خاطرات بازیهایی که مقابل ناپولیِ دیگو مارادونا در جام یوفا ۹۰–۱۹۸۹ انجام دادید، تعریف کنید. شما در آن رقابتها گلهای مهمی به ثمر رساندید.
دیگو مارادونا همیشه قهرمان محبوب من بود، بنابراین بازی مقابل او تجربهای واقعاً متفاوت بهشمار میرود. ما در هر دو بازی ناپولی را شکست دادیم. در خانه، دو گل زدم و ۵–۱ پیروز شدیم. ناپولی برای من به تیمی خاص تبدیل شد، چون وقتی در لاتزیو هم بازی میکردم، چندین بار در مقابلشان گل به ثمر رساندم. رویارویی با بازیکنانی مانند کارکا، آلمائو و مارادونا عالی و لذتبخش بود. مارادونا بهترین بازیکن روی زمین بود، شاید بهترین بازیکن در تمامی دورانها. من دو بار با او پیراهنم را عوض کردم. یکبار هم در جریان تستهای دوپینگ بعد از بازی با هم برخورد کردیم. مدتی آنجا نشسته بودیم و انتظار میکشیدیم، اما من خجالت میکشیدم چیزی از او بپرسم، چون او مثل یک خدا بود! عاقبت شروع به صحبت کردیم و معلوم شد آدم بسیار مهربانی است.
در لاتزیو، ما مائوریتزیو نِری را داشتیم که با مارادونا در ناپولی بازی کرده بود. او داستانهای باورنکردنیای برای ما تعریف میکرد. یکبار، تیم در حال آماده شدن برای یک مسابقه بود، اما هیچکس نمیدانست که آیا مارادونا میآید یا نه، حتی مربی هم خبر نداشت. بعد، زمانیکه تیم مشغول گرم کردن بود، ناگهان صدای یک فراری به گوش رسید. او ۴۵ دقیقه قبل از شروع بازی وارد شد. ماساژور پیراهنش را به او داد و بازوبند کاپیتانی را روی بازویش بست. مارادونا بدون هیچگونه آمادهسازی یا گرم کردن، مستقیم وارد زمین شد، برای اولینبار توپ را درجا در اختیار گرفت، آن را به کارکای برزیلی پاس داد و ناپولی پیش افتاد؛ ۱–۰
از وردربرمن تا تقابل با ناپولی؛ مارادونا، قهرمان من بود
- حضور در المپیک ۱۹۸۸ سئول و کسب مدال برنز با آلمان غربی چه حسی داشت؟
تجربهی خوبی بود، اما واقعاً حس و حال المپیک را نداشتیم، چون در بوسان مستقر بودیم که حدود ۳۰۰ کیلومتر از سئول فاصله دارد. بوسان در کنار ساحل قرار دارد و ما آنجا در کنار موجسواران بودیم؛ فقط در پایان رقابتها برای بازی مقابل برزیل و ایتالیا به سئول رفتیم. با این حال، تجربهی خوبی بود. طبیعتاً همیشه خوشایند است که با مدال به خانه بازگردی. بعد از آن، پیامی از فرانتس بکنباوئر دریافت کردم که به من اطلاع داد برای بازی خارج از خانه مقابل فنلاند به تیم ملی دعوت شدهام. ما ۴-۰ پیروز شدیم و من یکی از گلهای بازی را زدم.

- از سفر به جام جهانی ۱۹۹۰ همراه با تیم ملی آلمان غربی چه خاطراتی دارید؟ مطمئن بودید قهرمان خواهید شد؟
حضور در جام جهانی تجربهای واقعاً ویژه و متفاوتی است و من این افتخار را داشتم که در چهار بازی، از جمله نیمهنهایی مقابل انگلیس که در ضربات پنالتی پیروز شدیم، بازی کنم. ما یک مربی فوقالعاده به نام فرانتس بکنباوئر داشتیم. اگر او میگفت «این سفید است»، سفید بود، حتی اگر سیاه به نظر میرسید! ما کاملاً به او ایمان داشتیم. او بزرگترین بازیکن تاریخ فوتبال آلمان بود و شخصیتی شگفتانگیز داشت، ما او را “ليش گشتايت Lichtgestalt" (در آلمانی به معنای شخصیت نورانی و درخشان، الهامبخش و کاریزماتیک) مینامیدیم. زمانی که فوتبال بازی میکرد، همه چیز بسیار ساده به نظر میرسید.
و بهعنوان مربی، در ایجاد انگیزه و شور عالی بود. اما اگر خوب بازی نمیکردیم، خیلی عصبانی میشد. به یاد دارم در مرحلهی یکچهارم نهایی مقابل چکسلواکی فقط با یک پنالتی و نتیجه ۱-۰ پیروز شدیم، عملکرد خوبی نداشتیم. وقتی به رختکن رفتیم، همه در حال جشن گرفتن بودند، اما او کفشهایش را به این طرف و آن طرف پرتاب میکرد! او میگفت: ما اصلاً خوب بازی نکردیم و این عملکرد کافی نیست. اما انسان فوقالعادهای بود. همیشه میتوانستی برای هر مشکلی پیش او بروی. حتی در سن ۴۴ سالگی، در تمرینات با ما بازی و همراهی میکرد و همچنان هم بسیار خوب بود.
فرانتس بکن باوئر، همیشه الهامبخش
- با گذشت زمان، نگاه، دیدگاه و ارزیابی شما دربارهی نیمهنهایی جام جهانی ۹۰ برابر انگلیس چگونه است؟
بازی بسیار نزدیکی بود و هر دو تیم قدرت برابری داشتند. انگلیس در آن زمان تیم فوقالعادهای داشت – دوران اوج پل گاسکوین، دیوید پلت و کریس وادل بود. ما در ضربات پنالتی خوششانس بودیم. آلمان همیشه در ضربات پنالتی بسیار قدرتمندانه عمل میکند؛ ما هرگز در جام جهانی در این مرحله شکست نخورده بودیم، بنابراین اطمینان داشتیم که اگر بازی به ضربات پنالتی بکشد، برنده خواهیم شد. اما اتفاق جالبی هم رخ داد. زمانی که نوبت به پنالتیها رسید، بکنباوئر به دنبال بازیکنانی بود که پنالتی بزنند. فکر میکنم دو یا سه بازیکن داشتیم که تجربهی زدن پنالتی را داشتند، اما او هنوز به دنبال نفر چهارم و پنجم بود.
او به سمت من آمد، اما من گفتم: «فرانتس، من هرگز در دوران حرفهایام پنالتی نزدهام، پس شاید بهتر باشد که نزنم.» او به دنبال بازیکن دیگری رفت. به سراغ یورگن کولر رفت، و من با خودم گفتم: «نمیتوانی اجازه بدهی یک مدافع در نیمهنهایی جام جهانی پنالتی بزند!» بلافاصله پیش بکنباوئر برگشتم و گفتم: «فرانتس، احساس خیلی خوبی دارم، من میتوانم این کار را انجام دهم.» این اولین پنالتیای بود که در تمام دوران حرفهایام زدم! وقتی از خط میانی به سمت محوطهی پنالتی راه میرفتم، کمی دچار استرس بودم، اما وقتی پشت توپ ایستادم، آرام شدم و کاملاً مطمئن بودم گل خواهم زد. پیتر شیلتون در دروازه بود و در آن زمان سرعت زیادی نداشت، بنابراین گل زدن چندان سخت نبود (میخندد)، پنالتی را به گوشهی بالای سمت راست شلیک کردم، غیرقابل مهار بود.
دیدار تاریخی آلمان و انگلیس در نیمهنهایی جام جهانی 1990
- در تابستان ۱۹۹۰ با یک مبلغ رکوردشکن به لاتزیو رفتید. چرا ایتالیا را انتخاب کردید؟
سال پیش از آن میتوانستم به اتلتیکو مادرید بروم، اما این کار را نکردم. منتظر یک باشگاه ایتالیایی بودم، چون در آن زمان سری آ مقصد اصلی بازیکنان آلمانی بود، مانند لوتار ماتئوس، یورگن کلینزمن و رودی فولر. لاتزیو قبل از جام جهانی هم من را زیر نظر داشت و در نهایت با مبلغ ۱۳ میلیون مارک آلمان من را خرید که یک رکورد محسوب میشد. نکتهی جالب این بود که سه سال قبل، رودی فولر از وردربرمن به رم رفته بود و مبلغ انتقالش حدود ۸ تا ۱۰ میلیون بود. در آن زمان، وردربرمن در حال بازسازی دو جایگاه ورزشگاه خود بود، و همه به شوخی میگفتند؛ یکی را من پرداخت کردهام و دیگری را رودی!

- از بازی در سری آ در اوایل دهه ۹۰، با حضور ستارههای بزرگ، برایمان تعریف کنید.
من دوران فوقالعادهای در آنجا داشتم و زندگی در رم نیز تجربهای باورنکردنی بود. خیلی زود زبان ایتالیایی را یاد گرفتم؛ حتی قبل از امضای قرارداد با لاتزیو، شروع به یادگیری ایتالیایی کرده بودم. شش ماه پس از پیوستن به باشگاه، میتوانستم مصاحبههای تلویزیونی را به ایتالیایی انجام دهم.
- خندهدارترین کار گازا (پل گاسگوین) در لاتزیو؟ (توضیح: شوخیهای عملی، مسخرهبازی و دیوانهبازیهای بیوقفه و دائمی گاسگوین در دوران بازیگری او شهره خاص و عام است)
داستانهای زیادی هست. همیشه به توماس دال و آرون وینتر میگویم: میتوانیم یک کتاب در اینباره بنویسیم، چون در آن یک سالی که با او همبازی بودیم، اتفاقات زیادی افتاد!
یکبار من، توماس و آرون در اتاق هتل بودیم، صدای کوبیدن در آمد. وقتی در را باز کردیم، گازا را دیدیم که کاملاً برهنه، با یک بسته ششتایی آبجو جلوی در ایستاده بود و گفت:
«بچهها، بیایید با هم آبجو بخوریم.» ما گفتیم: «نه، گازا، فردا بازی داریم و روز قبل از بازی چیزی نمینوشیم.»
یک بار دیگر، در اتوبوس تیم بودیم که دینو زوف، سرمربی تیم، خوابش برد. و گازا رفت و کاملاً برهنه کنار او نشست! وقتی دینو بیدار شد، این عمل را صرفاً شوخی تلقی کرد و خودش هم شروع به خندیدن کرد. او میدانست باید گازا را همانطور که هست بپذیرد و واقعاً هم خوب از پس مدیریت او برمیآمد. گازا شخصیت بسیار خاصی داشت. در جمع همیشه بامزه و گاهی البته بیشازحد افراط میکرد، اما وقتی در یک موقعیت دونفره با او بودید، متوجه میشدید که واقعاً آدم خوبی است. متأسفانه بعضیها فقط رفتارهای عجیبش را به یاد دارند، که جای تأسف دارد، او بازیکن فوقالعاده معرکهای بود. حتی بازیکنان ایتالیایی در تمرینات میگفتند: «لعنتی، این دیگه چیه؟» او در زمین تمرین همهجا بود، کسی نمیتوانست او را متوقف کند. بدون شک، گازا یکی از بهترین بازیکنانی بود که در طول دوران فوتبالم در کنارشان بازی کردهام.
گازای فوقالعاده با پیراهن لاتزیو
- در یورو ۹۲ به همراه دنیس برخکمپ، توماس برولین و هنریک لارسن از دانمارک، عنوان آقای گل مشترک را کسب کردید. این دستاوردی افتخارآمیز است؟
در سال ۱۹۹۲ زمانی که برای لاتزیو بازی میکردم در اوج دوران فوتبالم بودم، و بازی در قهرمانی اروپا/ یورو در سوئد نیز بسیار رضایتبخش بود. نیمهنهایی برابر سوئد یکی از بهترین بازیهایم برای تیم ملی آلمان بود. بازی مقابل میزبان همیشه خاص و متفاوت است، آنها حمایت کامل تماشاگران را داشتند اما ما خونسردی خود را حفظ کردیم و من در چنین مسابقهی مهمی دو گل زدم. اما تورنمنت بسیار ناامیدکننده به پایان رسید، زمانیکه در فینال مقابل دانمارک شگفتانگیز شکست خوردیم.
- از شکست آلمان برابر دانمارک در فینال یورو ۹۲ شوکه شدید؟
حتی امروز هم واقعاً نمیدانم چرا آن فینال را باختیم. ما بهوضوح تیم برتری بودیم و ترکیب بسیار خوبی داشتیم، اما مقابل دانمارکی شکست خوردیم که تازه از تعطیلات ساحلی برگشته بود! شاید هیچکدام از بازیکنان ما در بهترین فرم خود نبودند؛ همه کمی پایینتر از سطح معمولشان بازی کردند. نمیدانم آنها را دستکم گرفتیم یا نه، اما همه چیز اشتباه پیش رفت. فوتبال بسیاری اوقات بیرحم است. من آن فینال را باختم، اما در تعدادی از آنها هم برنده بودم. این روزها با برخی از بازیکنان آن تیم دانمارک دوست هستم و گاهی اوقات با هم گلف بازی میکنیم.
شکست غیرقابلباور در فینال یورو 92 مقابل دانمارک
در فینال لیگ قهرمانان ۱۹۹۷، زمانیکه دورتموند یوونتوس را ۳-۱ شکست داد، دو گل به ثمر رساندید. از آن لحظات برایمان حرف بزنید.
حضور در فینال لیگ قهرمانان لحظهای خاصی برای هر بازیکنی است. یوونتوس تیم بسیار قدرتمندی داشت، با بازیکنانی مانند زینالدین زیدان و الساندرو دلپیرو. از دید بنگاههای شرطبندی، ما کاملاً تیمی خارج از معادلات بودیم، هیچکس واقعاً روی ما شرط نمیبست اما این مثل دانمارک در یورو ۹۲ بود؛ فقط یک بازی است و هر اتفاقی ممکن است رخ دهد. ما تیمی در حد مدعی قهرمانی نبودیم، اما با بازیکنان خوبی به آنجا رسیده بودیم، هم در خط حمله و هم در دفاع، فقط از فرصتمان استفاده کردیم. پیروزی لذتبخش و بسیار خاصی بود. از همان ابتدای بازی، حتی در زمان گرمکردن، احساس میکردم: «امروز میتوانیم تاریخسازی کنیم، هم برای باشگاه و هم برای خودمان.» انگیزهای ۲۰۰ درصدی داشتیم و برای من به ثمر رساندن دو گل در فینال، چیزی فراتر از یک رؤیا بود.

به دلیل پرشهای فوقالعاده و تواناییتان در ضربات سر، لقب شما «Air» بود. میتوان گفت گل دوم شما در فینال لیگ قهرمانان ۱۹۹۷ نمونهای عالی از این مهارت و ویژگی بود؟
بله، قطعاً. من در برابر «چیرو فرارا» قرار داشتم، کسی که بارها در لاتزیو مقابلش بازی کرده بودم. او یکی از بهترین مدافعان آن زمان بود، حتی در نبردهای هوایی، اما در تمام دوئلهای هوایی مقابل من در لاتزیو شکست خورده بود، از اینرو مطمئناً میدانست، اگر گل بزنم احتمال دارد با ضربه سر باشد. ارسال کرنر آندریاس مولر فوقالعاده بود، دقیقاً همانجایی بود که میخواستم. ما قبل از بازی و در تمرینات، در مورد ضربات ایستگاهی صحبت کرده بودیم، بنابراین او دقیقاً میدانست که چگونه حرکت خواهم کرد و توپ را دقیقاً به همان نقطه فرستاد. دفاع کردن در برابر چنین حرکتی برای فرارا و اغلب مدافعان واقعاً سخت بود.
- درباره انتقال به لیورپول در سال ۱۹۹۷ بگویید…
بعد از قهرمانی در لیگ قهرمانان، به اردوی پیشفصل رفتیم و شایعاتی وجود داشت که دورتموند از نظر مالی دچار مشکل شده و به دنبال تأمین بودجه است. از دید خودم، زمان خوبی برای انتقال بود، چون ۳۱ ساله شده بودم، و احتمالاً باشگاه هم فکر میکرد اگر بخواهند از فروش من درآمدی کسب کنند، حالا بهترین فرصت است.
مدیربرنامهام با من تماس گرفت و پرسید؛ آیا علاقهای به پیوستن به لیورپول دارم؟ پیشنهاد خاصی بهشمار میرفت و از انتقال به لیورپول هیجانزده بودم.
علاوه بر این، رابطه چندان خوبی با سرمربی جدید وقت دورتموند، نویو اسکالا نداشتم که پس از فینال جایگزین اوتمار هیتسفلد شده بود. اوضاع از همان ابتدا عجیب بود، چون در اردوی پیشفصل در سوئیس شاید در بهترین فرم دوران فوتبالم بودم. واقعاً آماده بودم، اما به طور مداوم در تیم ذخیرهها قرار میگرفتم و مهاجمی که هرگز در تیم بازی نکرده بود، در پست من بازی میکرد. همین باعث شد فکر کنم اتفاقی در حال رخ دادن است. وقتی به گذشته نگاه میکنم، فکر میکنم تصمیم درستی گرفتم: رفتن به لیورپول و بعداً فولام تجربهای فوقالعاده بود. چهار سال پایانی دوران فوتبالم را در انگلیس سپری کردم و اصلاً از این تصمیم پشیمان نشدم.
- برای رسم خوشامدگویی در لیورپول چه کاری انجام دادید؟
این یک رسم بود که هر بازیکن جدید باید در مهمانی کریسمس آواز بخواند. من دقیقاً یادم نمیآید چه آهنگی خواندم (میخندد) فکر میکنم یک آهنگ باواریایی بود اما خیلی طول نکشید، چون بعد از کمتر از ۳۰ ثانیه، تمامی نوشیدنیها روی سرم خالی شد! این تمام ماجرا بود! (میخندد) به هر حال، جشن خیلی شلوغ و پرهیاهو و دیوانهواری بود و اتفاقات عجیب زیادی افتاد. فکر میکنم همان مهمانی کریسمس، آخرین باری بود که لیورپول برای کریسمس برگزار کرد…

- کدامیک از بازیکنان در لیورپول شما را تحت تأثیر قرار دادند؟
جوابش خیلی ساده است. وقتی من به آنجا رفتم، دو بازیکن جوان داشتند، هر دو ۱۷ ساله بودند؛ یکی به نام مایکل اوون و دیگری استیون جرارد. وقتی اولین جلسه تمرین را برگزار کردیم، باورم نمیشد تا چه حد این دو نفر خوب و معرکهاند. به مربیمان، روی ایوانز، گفتم: «این چیه؟ اینا کی هستن؟!» مایکل در سن خودش فوقالعاده بود، و در مورد استیون، بهراحتی میشد دید هیچ محدودیت و مرزی ندارد!
او در اولین جلسه تمرین، پل اینس را زد و اینس که خودش از «جانسختهای»* آن دوران فوتبال بود، بعد از آن تکل دیگر نتوانست به تمرین ادامه بدهد. معمولاً بازیکنان جوان ۱۷ ساله خیلی زود تحت تأثیر قرار میگیرند، ولی استیوی توی بازی پنجبهپنج، همیشه اینس را نابود میکرد. فوراً میشد میل شدید و اشتیاق، استعداد، توانایی، انگیزه را در او ببینی. واقعاً بعد از اولین تمرین به ایجنت خودم زنگ زدم تا در مورد مایکل و استیون با او صحبت کنم، میدانستم که هیچکدام قراردادی ندارند. به او گفتم «گوش کن، باید بیای، دو تا پسر هستن و اگه احمق نباشی باید با آنها قرارداد ببندی.» ولی او نیامد!، حماقت محض، چون براستی درجا میشد استعداد هر دو را دید.
*توضیح: این اصطلاح در فوتبال به بازیکنانی اطلاق میشود که به دلیل قدرت بدنی بالا، سبک بازی خشن، روحیه جنگنده، و مقاومت زیاد در زمین فوتبال شناخته میشوند. این بازیکنان معمولاً ترسی از درگیریهای فیزیکی ندارند، بهراحتی تسلیم نمیشوند و اغلب ستونهای محکم خط دفاعی یا هافبکهای تخریبی تیمهایشان هستند)
در اولین برخورد مشخص بود جرارد و اوون جوانانی خوشآتیه هستند
- چیزی از بازی مقابل وینی جونز (توضیح؛ یکی دیگر از معروفترین هاردمنهای فوتبال انگلستان) و ویمبلدون در اولین بازیتان برای لیورپول به خاطر دارید؟
همه بازیکنان قبل از بازی به من گفتند: «گوش کن کارل، ما داریم مقابل وینی جونز بازی میکنیم. اون کاملاً دیوانه است.» من از رکورد و حتی ویدئویی که به نام «مردان جانسخت فوتبال» منتشر کرده بود، خبر داشتم. جونز بلافاصله روی من خطا کرد تا مثل همیشه حساب دستم بیاد! این بازی به دلیل اتفاق دیگری هم قابل اشاره است. در موقعیتی در حال دریبل زدن در هجده قدم بودم، و به یکی از بازیکنان ویمبلدون برخورد کردم، و زمین خوردم و برای گرفتن پنالتی فریاد زدم. چند ثانیه بعد کسی من را بلند کرد و گفت: «در انگلستان این کار رو نکن.» او همبازیم استیون مکمنمن بود: »تو هیچوقت نباید برای گرفتن پنالتی در انگلستان تظاهر و حقهبازی کنی.» از آن روز به بعد، دیگه هیچوقت این کار رو نکردم! (میخندد)
جانسختهای مبارز؛ وینی جونز و پل اینس
- دیدگاه شما درباره ورود ژرار هولیه بهعنوان مربی مشترک لیورپول در کنار روی ایوانز؟
هیچکس نمیتوانست درک کند چگونه دو نفر در یک پست مشترک قرار گرفتهاند. همه با تعجب فکر میکردند وضعیت چطور پیش خواهد رفت. روی ایوانز کاملاً مربی متفاوتی نسبت به ژرار هولیه بود. احساس میشد این تصمیم در بلندمدت کار نخواهد کرد. اما رابطه بسیار خوبی با هر دوی آنها داشتم، آنها انسانهای فوقالعادهای بودند. بعداً، وقتی به فولام پیوستم و بعد از یک سال بهعنوان سرمربی موقت منصوب شدم، با روی تماس گرفتم و او در جلسات تمرینی به من کمک کرد.
ژرار هولیه و روی ایوانز؛ دو مربی روی یک نیمکت که در نوع خود عجیب است
- وقتی در سال ۱۹۹۹ به فولام پیوستید، شما ۳۴ ساله بودید، اما خیلیها از پیوستن شما به تیمی که تازه از لیگ سه صعود کرده بود، تعجب کردند…
بله، این در پایان دوران بازی من بود و وقتی پیشنهاد از لندن رسید، خیلی مشتاق بودم که به آنجا بروم. فکر کردم خوب است با همسرم به لندن بروم و تجربه جدیدی در پایتخت فوتبال داشته باشم. در همان سال اول، باشگاه پل بریسول، مربی تیم را اخراج کرد و از من درخواست شد بهعنوان سرمربی موقت برای باقیمانده فصل به آنها کمک کنم. در فصل بعدی قرار بود ژان تیگانای فرانسوی مربیگری تیم را برعهده بگیرد.
به آنها گفتم، «هیچ مشکلی نیست، میتوانم این کار را برای چند ماه انجام دهم.» اما میدانستم بهتنهایی قادر به انجام این کار نیستم، به همین دلیل با روی ایوانز تماس گرفتم و به او گفتم: «روی، باید به من کمک کنی، هیچ ایدهای ندارم چطور باید با بازیکنانی که قبل از این با آنها مینوشیدم و دوست بودم، نقش مربی را بازی کنم.» این یک داستان جالب و فراموشنشدنی در دوران پایان فوتبال من بود.
پرواز آخر کارل هاینتس ریدله در لندن و با فولام بود؛ جایی که Air به زمین نشست...