قبلا چند بار اسمشو شنیده بودم؛ اسم نویسنده اتریشی که شهرتش به اندازه برندگان نوبل و خالق شاهکارهای ادبی تاریخ نیست؛ یه حسی چند وقته بهم میگه برم سراغ آثار این نویسنده ها؛ نویسنده ای مثل اشتفان تسوایگ. یه اتریشی-آلمانی که مثل خیلی از نویسنده های دیگه طعم زندان و تبعید رو چشید و بعد، شاید به دلایل کاملا شخصی خودکشی کرد!
شطرنج(باز) یکی از کتاب های تسوایگه که به موضوع جنگ جهانی دوم و رژیم فاشیستی پرداخته. یکی دیگه از شاهکارهای جنگی ادبیات جهان؛ موضوعی که همینگوی با «وداع با اسلحه»، هانریش بل با «قطار به موقع رسید» و کورت ونه گات با «سلاخ خانه شماره پنج» ازش گفتن و به نظر م شهرت شون بیشتر از شطرنج بازه، هر چند اگه شطرنج باز قوی تر از اونا نباشه، ضعیف تر هم نیست. (قوی تر از لحاظ خلاقیت و تا حدودی جذابیت.) نقطه قوت شطرنج باز، داستان جذاب، شخصیت پردازی قوی و پیرنگ بی نقصیه که به همه سوالات ایجاد شده تو ذهن مخاطب جواب میده.
به جز راوی، «چتویک» و «دکتر ب» شخصیت های اصلی و مکمل این رمان(تو سایت های معرفی میگن داستان بلند) هستن. چتویک یه پسر روستاییه که با یه کشیش زندگی میکنه، بسیار بی استعداده و تنها تفریحش شطرنج بازی کردنه که البته همیشه هم بازندس. تا اینکه یه روز نیروی ذهنی عجیبی پیدا میکنه و کشیش و بعد از اون یه شطرنج باز قوی تو شهرشونو شکست میده، بعد توسط همشریها تو دوره های آموزشی شطرنج شرکت میکنه و میشه استاد بزرگ این رشته. راوی تو یه سفر دریایی چتویک رو می بینه و نقشه ای طراحی میکنه تا با اون مسابقه بده و از طریق دوستش با پرداخت مقدار زیادی پول به چتویک، یه مسابقه رفت و برگشت هشت نفر به یک نفر برگزار میکنن. تو بازی برگشت، دکتر ب هم به جمع هشت نفر اضافه میشه و به کمک اون بازی مساوی میشه. دکتر ب کیه؟ دکتر ب شطرنج باز نیست، وکیلیه که از بیست سال پیش، دست به مهره شطرنج نزده. راز آقای «ب» برمیگرده به روزایی که تنها تو یه اتاق زندانی شده بود. اونو تو یه خلأ کامل گذاشته بودن تا اعتراف کنه...
بعد از این قرار میشه به هزینه دوست راوی، چتویک و دکتر ب یه مسابقه یک به یک تو کشتی برگزار کنن، مسابقه ای که میتونه خبر شکست یه استاد بزرگ و معرفی یه نابغه جدید رو به کل دنیا مخابره کنه.
قسمتی از صحبت های دکتر ب با راوی:
«وقتی تصادفا زندانبان درست در لحظه ای که احساس خفگی میکردم برایم غذا آورد، ناگهان فریاد زدم: (من را برای استنطاق ببر، می خواهم همه چیز را به آن ها بگویم! می خواهم اقرار کنم و به آن ها بگویم که وثیقه ها و پول ها کجاست! همه چیز را می گویم!)همیشه باید قبل از بازپرسی انتظار میکشیدی؛ این که تو را در انتظار بگذارند هم جزئی از تکنیک شان بود. اول با احضار کردن نگرانت میکردند، با این که ناگهان در نیمه شب می آمدند و تو را از سلولت می بردند، و بعد، وقتی تو خودت را با تصور بازپرسی وفق می دادی، وقتی که ذهنت را برای مقاومت آماده میکردی، آن وقت تو را چشم انتظار نگه می داشتند. انتظاری کاملا پوچ که تا دو سه ساعت قبل از بازپرسی طول می کشید، تا بدنت را خسته و ذهنت را آشفته کنند...»
برشی دیگه:«پارچه را لمس کردم. جسم چهارگوشی آن طرفش بود که اندکی خش خش میکرد-یک کتاب! یک کتاب! و بعد فکری به سرعت برق در سرم جرقه زد: کتاب را بدزد و در سلولت بخوان. به آرامی به کت نزدیک شدم و و بعد: یک قاپ زنی، یک تقلای خفیف و محتاطانه و بعد ناگهان آن کتاب کوچک و نه چندان قطور در دستانم بود. پشت سرم آن را به داخل شلوارم و در محل بسته شدن کمربند هل دادم. بعد نوبت بازجویی رسید. خوشبختانه این بازجویی کوتاه بود و من کتاب را امن و امان به سلولم بردم. اول میخواستم از مالکیت کتاب لذت ببرم. بعد امیدوار بودم اثری باشد که ذهنم را پرورش می دهد و چیز بی مایه و سبکی نباشد. نگاه اول چیزی جز دلشکستگی برام به ارمغان نیاورد و حتی اندکی خشمگینم کرد: کتابی که با چنان مخاطراتی به چنگ آورده بودم چیزی به جز یک راهنمای شطرنج نبود.مجموعه ای از صد و پنجاه مسابقه قهرمانی...»
باید این نکته رو هم اضافه کنم که زبان داستان اول شخص و همراه با چرخش راویه. خودم این رمانو تو برنامه طاقچه و روی گوشی با اسم شطرنج خوندم؛ حجم داستان زیاد نیست و میشه تو چند ساعت تمومش کرد، همونطور که گفتم تو طبقه داستان بلند قرار میگیره.
در پایان به همه اونایی که به کتاب علاقه مندن توصیه میکنم شطرنج(باز) رو از دست ندن. توضیحاتی هم که بنده ارائه کردم داستان رو لو نمیده، خیالتون راحت، این فقط یه معرفی ساده بود.