در افسانه های قدیمی اسپانیا پیرمردی در کوه لامادریدا حضور دارد که برای خوشبختی رئال مادرید دعا می کند. احتمالا دعایی که او سال 94 برای رئال مادرید رو به روی زاراگوزا کرد، تاثیری بیشتر از همیشه داشت. چون پسربچه ای که آن روز به جای بوتراگوئوی بزرگ به زمین رفت، وارد کتاب اسطوره های رئال مادرید شد و نامش را در صفحه بهترین گلزنان تاریخ رئال رو به روی دی استفانو ثبت کرد. شماره 7 دوست داشتنی برنابئو که واژه «لاب» را وارد فوتبال کرد. ضربه ای که به آرامی و از بالای سر دروازه بان وارد گل می شد و بهترین متخصص آن در دنیا، رائول بود.
زندگی پسری که حتی با وجود عشق 20 ساله به همسرش بعد از گل هایی که باری مادریدی ها می زد، فقط حلقه ازدواجش را می بوسید و بعد در جایش آرام می شد. شادی گلی که به اندازه تک تک سکانس هایی که در سانتیاگو برنابئو ساخته بود، دوست داشتنی به نظر می رسید. وقتی کاپلوی مغرور سر و کله اش در مادرید پیدا شد، رائول را سکونشین کرد. شبیه همان کاری که دو سال قبل با دل پیرو در یوونتوس کرده بود.
مربی کاریزماتیکی که حوصله سر و کله زدن با محبوبیت ستاره هایش را نداشت و آن قدر بداخلاقی می کرد تا از دست ستاره ها راحت شود. رائول اما کوتاه نیامد تا فصل که مورینیو به تیم آمد و بالاخره برخوردهای سرد و غرور آقای خاص کار خودش را کرد. یک شب تابستانی مدیران مادرید اعلام کردند رائول با توافقی دوطرفه با باشگاه از این تیم جدا شده و به شالکه رفته است. پرز برنامه ریزی کرده بود که رائول یک سال دیگر هم در باشگاه بماند و بعد در یکی از همان دیدارهای تشریفاتی که غم از سر و رویش می بارد، پسر نیک با معبد مقدس (سانتیاگو برنابئو) وداع کند. اما تا امروز هم کسی نفهمید چطور رائول و مادرید به پایان راه رسیدند. بدون هیچ خداحافظی ای که لااقل تسکین درد نبودن رائول روی سکوهای سانتیاگو برنابئو باشد.
تمام برنامه های خبری مادرید در سرفصل این خبر مشترک بودند «رائول اسطوره باشگاه بدون خداحافظی خانه اش را ترک کرد.» توافق دو طرفه ای هم که باشگاه در بیانیه اش اعلام کرده بود، یک دروغ بزرگ بود. پرز خیلی خوب می دانست اگر هواداران مادرید بفهمند رائول مجبور به ترک مادرید و سانتیاگو برنابئو شده است، باشگاه را به آتش می کشند. اما انگار دعاهای پیرمرد کوه لامادریدا خاصیتش را در آلمان هم از دست نداده بود. برای رائول فقط دو سال زمان برد تا در شالکه (تیم مورد علاقه هیتلر) تبدیل به محبوب ترین بازیکن آلمان ها شود. آنقدر که آنها، کاری را که مادریدی ها به رائول بدهکار بودند، انجام دادند و پیراهن رائول در شالکه را بازنشسته کردند.
بعد از آلمان هم هرچه بود خانه به دوشی بود و باشگاه هایی که بیشتر از اعتبار و لذت فوتبال، پول داشتند. حتی نسخه ضعیف شده رائول هم برای لذت بردن قطری ها و خلیج فارس از پسر مادرید کافی بود و کاسموس آمریکا هم بیشتر از یک باشگاه برای دوران بازی، شبیه ایستگاه پایانی بود.
این روزها دل مادریدی ها بیشتر از تمام ستاره هایشان برای رائول تنگ می شود، نه به خاطر آن گل های اعجاب آوری که البته حالا کمتر زده می شود، به خاطر رائول بودن رائول! فرق بازیکنی مثل رائول با ستاره های امروز دنیای فوتبال، به اندازه تفاوت فیلم های کلاسیک و اکشن های بی ارزش این روزهای هالیوود است. دومی با اینکه مورد نیاز است، اما تاریخ مصرف دارد و فقط یک موج به حساب می آید، اما اگر دنبال اصالت هستید، اگر می خواهید سراغ حال خوب بروید، قطعا باید اولی را ببینید.
اگر دنبال فوتبالیست هایی شبیه ابرانسان های فیلم های آخرالزمانی هستید، بنشینید پای تماشای فوتبال مسی و رونالدو، اما اگر دنبال کسی هستید که به اندازه فوتبالش زیباست و به اندازه گل هایش، قشنگ زندگی می کند، نامی بهتر از دومین بازیکن محبوب تاریخ رئال مادرید پیدا نمی کنید؛ رائول گونزالس بلانکو؛ بازیکنی که بکام یکبار درباره اش گفته بود: «رونالدو و زیدان و فیگو فوق العاده بودند، اما رائول برای من خدا بود.