مطلب ارسالی کاربران
عصر شکوفایی تراکتور در فوتبال ایران
فصل اول - پایانی بر تکرار
سال ۸۲. قهرمانی سپاهان در لیگ برتر. چه حسی داشتید؟ اگر پرسپولیسی بودید، قطعا ناراحت شدید؛ چرا؟ چون تا هفته های پایانی شانس قهرمانی داشتید، اما اتفاقی افتاد که تصورش را هم نمی کردید. قهرمانی سپاهان. اگر هم استقلالی بودید، مسلما خوشحال شدید که پرسپولیس قهرمان نشد؛ اما اگر طرفدار تیمهای شهرستانی بودید، آن موقع حسی داشتید؟ امید؟ امید به اینکه روزی تیم شما هم قهرمان لیگ شود. سپاهان تاریخ را از نو نوشت و عصر جدیدی در فوتبال ایران رقم زد. به تیمهای شهرستانی ثابت کرد که قرار نیست همیشه پرسپولیس و استقلال قهرمان شوند؛ یا حتی پاس و سایپا. اولین تیمی که ندای سپاهان را شنید، فولاد بود. از یک قوم متفاوت با یک زبان متفاوت. حالا دیگر فوتبال ایران دو قطبی نبود. اصفهان و خوزستان سنت دیرینه فوتبال ایران را شکستند. این بود دست آورد حرفه ای سازی لیگ فوتبال در ایران.
فصل دوم - آغاز ماجرا
سال ۸۸. صعود تراکتور به لیگ برتر. یک تیم با تاریخچه ای پر فراز و نشیب. شبیه ملوان. فجر سپاسی. ابومسلم. شبیه به تیمهایی که دلخوشی شان بازی در لیگ برتر بود. تیم دوم تبریز. بله. تیم دوم تبریز. ماشین سازی یک سال زودتر از تراکتور تأسيس شد. زودتر از تراکتور به لیگ کشوری رسید. ۵ سال متوالی لیگ استانی را فتح کرد. عموم مردم تبریز طرفدار ماشین سازی بودند؛ اما چرا حالا تراکتور تبدیل به نماد فوتبال آذربایجان شد؟ بگذارید از اول مرور کنیم. سال ۸۱ تراکتور به لیگ یک رفت. آذربایجان پس از ۲۷ سال دیگر هیچ نماینده ای در لیگ برتر نداشت. همه یا طرفدار استقلال و پرسپولیس بودند؛ یا در حسرت صعود یک نماینده به لیگ برتر. این اتفاق افتاد. تیم صعود کننده تراکتور بود. حالا تراکتور فقط یک تیم نبود. تراکتور. نماینده یک ملت. تراکتور شد عشق و امید یک سرزمین. مردمانی که مؤفقیت های بی پایان اصفهان و خوزستان را می دیدند و تنها دلخوشی شان تراکتور بود. یک ملت یک آرزو. آرزویی که برای سپاهان و فولاد تبدیل به خاطره شد. تراکتور خوب نتیجه نمی گرفت. باز هم می باخت. باز هم مردم ناراحت بودند. فقط یک چیز تغییر کرده بود، طرفدار. تراکتور دیگر تیم دوم تبریز نبود. تراکتور شد تیم اول آذربایجان. ورزشگاه پر میشد و مردم شعار نمی دادند. حسرت هفت سال دوری را فریاد می زدند. فرهنگ غنی آذربایجان را به ورزشگاه کشاندند. عیبی یوخ. ببازید اما مردانه بجنگید. با تمام وجود بازی کنید؛ ما پشت شما هستیم. به قول طرفداران لیورپول تو هیچ گاه تنها قدم نخواهی زد. این تنها قسمتی از ماجرا بود. مردم در شهرهای مختلف ، با شور و احساسات تمام، نتایج تیم محبوبشان را دنبال می کردند. وقتی مسئولان شور و شوق مردم را دیدند، دست به کار شدند. هزینه کردند. تراکتور به سپاه عاشورا واگذار شد. بزرگان به تراکتور آمدند. کریمی، حاج صفی، حدادی فر، انصاری فرد. آمدند تا آذربایجان را به آرزوی چهل ساله اش برسانند. آرزوی قهرمانی. تراکتور قهرمان شد. قهرمان جام حذفی. دوست داران تراکتور با غرور در سرتاسر ایران به جشن و پایکوبی پرداختند. همه فریاد می زدند. فریادی که چهل سال چیزی جز بغض فرونشانده نبود. آن شب مردم آذربایجان نخوابیدند. همه شاد بودند؛ اما اشک می ریختند. اما این کافی نبود. تراکتور می خواست قهرمان لیگ شود. دوباره اتحاد مردم شکل گرفت. تعصب و غیرت در بازیکنان موج میزد. تراکتور آن قدر برد تا روز موعود فرا رسید.
فصل سوم - فاجعه
تراکتور گل سوم را زد. هیچ کس سر از پا نمی شناخت. از ورزشگاه تا شهرهای مختلف. باورنکردنی اما فراموش نشدنی. جام قهرمانی در انتظار تراکتور بود؛ اما ... . سپاهان باز هم قهرمان شد. شوک بزرگ به آذربایجان. هیچ کس نمی توانست حرفی بزند؛ حتی نمی توانستند گریه کنند. نمی دانستند چه اتفاقی افتاده. مگر ما قهرمان نشدیم؟، پس چرا جام را به سپاهان دادند؟. همه جا در سکوت بود. سکوتی پر از سخن. پر از حسرت. بعضی ها آن قدر ناراحت بودند که تا مرز سکته هم رفتند. چه اتفاقی افتاده بود؟ فاجعه. فصل تمام شد. آرزوها بر باد رفتند. طرفداران دیگر علاقه ای به تماشای فوتبال نداشتند. بازیکنان حوصله بازی نداشتند. مسئولان تیم را فراموش کردند. تراکتور تنها ماند. گاندی می گفت: می بخشم اما فراموش نمی کنم. نه. طرفداران هرگز نمی بخشند؛ اما فراموش می کنند. زمان می گذرد و انسان با امید زنده می ماند. امید به آینده. امید به روزهای بهتر. طرفدار بود. اما بازیکنان سرباز نمی جنگیدند. مسئولی هم پاسخگو نبود. تیم رها شده بود. باز هم فاجعه. محرومیت از خرید بازیکن. دیگر هیچ کس به تراکتور فکر نمی کرد. دیگر تراکتور جز هوادار چیز دیگری نداشت. اگر هوادار نبود، تراکتور با تمام خاطرات تلخ و شیرینش نابود میشد. اما تراکتور هوادار داشت. مسئله همین است.
فصل چهارم - عصر شکوفایی
تراکتور از خرید بازیکن محروم شد. آزادی، طاهران، نادری، اسدزاده و بسیاری از بازیکنان جوان و البته بومی به تیم اضافه شدند. فرزند خلف آذربایجان سرمربی شد. محرومیت تراکتور از نقل و انتقالات اتفاقی تلخ بود؛ اما فوتبال بی برنامه ایران به آن نیاز داشت. تراکتور خوب بازی نمی کند. عیبی یوخ. تراکتور دوباره می بازد؛ عیبی یوخ. با تمام وجود بازی کنید. ما شما را دوست داریم؛ تا آخر پشت شما هستیم. شما نسل آینده تراکتور را خواهید ساخت. به امید آن که روز قهرمانی تراکتور در لیگ برتر زودتر از روز مرگمان باشد. آن وقت چشیدن طعم مرگ هم برای ما لذت بخش تر است.