طرفداری- برخورد های تندی پیش از شروع بازی و پس از آن بین هواداران وجود داشت اما خبری از درگیری فیزیکی نبود. همان گفت و گو های تند و کلاسیک همیشگی بودند که از 99 سال پیش از آن (زمان تاسیس لیورپول) آغاز شده بود.
بازی تکراری دوم در دور پنجم جام حذفی بود. بازی نخست در آنفیلد 0-0 شده بود. در زمین بازی؛ آن دیدار خود یکی از جذاب ترین مسابقات تاریخ جام حذفی انگلستان بود. دیداری که به طور مداوم جای برنده و بازنده با گل های دیدنی و کامبک های باورنکردنی جابجا می شد. و هوادارانی که روی سکوهای استادیوم کوچک گودیسون، دیوانه وار تیم خود را به جلو می خواندند.
تیم دالگلیش فصل پیش از آن (برای آخرین بار) قهرمان انگلستان لقب گرفته بود اما در جام حذفی در مرحله نیمه نهایی در وقت های اضافه با نتیجه 4-3 مغلوب کریستال پالاسی شد که در فینال و در دیدار تکراری مغلوب من یونایتد الکس فرگوسن شد.
متن استعفای دالگلیش به این شکل بود: شاید درک تصمیم من برای مردم دشوار باشد اما من کسی هستم که باید این تصمیم را بگیرم. این گمراه کردن مردم است که بگوییم کنی دالگلیش اشتباهی مرتکب نشده است. همسرش مارینا و بازیکنان در جلسه ای که همه در آن اشک می ریختند، فردای بازی از این موضوع باخبر شده بودند. آنگاه بود که تمام بخش های خبری دنیا، نگاهشان را به سمت اتاق کنفرانس آنفیلد معکوس کردند. جایی که مرد بزرگی که به هنرمندی، گل ها و دانش مربیگری معروف بود؛ خسته و خالی از احساس از رفتن می گفت. سه قهرمانی اروپا، 172 گل و سه قهرمانی در انگلستان به عنوان مربی؛ این ها موضوعاتی بود که به نظر مربوط به گذشته می رسید. حال، داستان رفتن بود. وقتی که رفت لیورپول با وجود تنها 10 امتیاز در 7 دیدار اخیر، با سه امتیاز اختلاف در صدر جدول لیگ دسته اول انگلستان حاضر بود و حتی هنوز از جام حذفی کنار نرفته بود. هیچ توضیحی در خصوص دلیل استعفا داده نشد. بسیاری باور داشتند که این موضوع، بسیار فراتر از ناتوانی در کسب پیروزی در بازی جام حذفی بود.
شهر شوکه شده بود. مردم دیوانه شده بودند، به پلیس زنگ می زدند و درخواست راهکار می کردند. اما وقتی که دیوانگی فروکش کرد، شایعات آغاز شدند. برخی می گفتند که او با پیتر بردزلی درگیر شده که این موضوع برای هرکسی که پیتر را می شناخت و می دانست چه آدم بی آزاری است، قابل باور نبود. برخی می گفتند که دالگلیش با هیئت مدیره درگیر شده است.
اسکاتلندی چهل ساله، چهارده سال از زندگی خود را به آرمانی ترین شکل ممکن وقف باشگاه لیورپول کرده بود اما تجربه هیسل و هیلزبرو و تمام درد هایی که همدرد های زیادی برای آن وجود نداشت، به نظر فراتر از توان یک انسان به نظر می آمد. دالگلیش دوره ای را با چشم دید که به عنوان مربی باشگاه لیورپول، روزانه در چهار مراسم تدفین شرکت می کرد. تدفین هوادارنی که به عشق او و تیمش، راه شفیلد را در سال 1989 در پیش گرفته بودند. او چشم در چشم خانواده هایی نگاه می کرد که او را مسئول نمی دانستند اما خود را ملزم به حمایت آن ها می دانست. ساده بود؛ از مردی که در ویمبلی در دهم می 1978 آنطور پس از باز کردن دروازه بروژ در فینال لیگ قهرمانان با چشم هایی از حدقه در آمده فریاد می کشید، هیچ نمانده بود. زبان بدن در گودیسون همین را می گفت. او که همیشه در کنار خط انرژی ای برای حرف برای زدن و فریادی برای کشیدن داشت؛ این بار تحت تاثیر بازی ساکت تنها نگاه می کرد. بعدها گفت می دیدم که چه کاری را باید انجام دهم و متوجه بودم اگر آن کار را انجام ندهم چه می شود اما واکنشی نشان ندادم. به " آن لحظه" رسیدم. احساس خرد شدن می کردم. نیاز داشتم که از آن همه فشار، دور شوم. وقتی برای آخرین بار جلو افتادیم متوجه بودم که باید تغییراتی به وجود بیاورم. می دانستم که چه اتفاقی ممکن است رخ دهد اما واکنشی نشان ندادم. بعد فهمیدم که زمانش رسیده است. خالی شده بودم. نیاز داشتم از فشار دور شوم. اما بعد از دو هفته، پشیمان بودم. آماده بودم که برگردم، اما تلفن هرگز زنگ نخورد.
ری هاتن می گفت ایده ای نداشتیم چرا رفته و چه اتفاقی قرار است رخ دهد. حتی آن ها که او را بهتر می شناختند ایده ای نداشتند. آلن هانسن بهترین دوست او بود اما او هم اظهار بی اطلاعی می کرد. به اتاق هرکدام از بازیکنان که می رفتید، می دید که حال و روز آشفته ای دارند. بعد از بازی در رختکن ساکت بود، همیشه ساکت بود. همیشه مسئولیت همه چیز را می پذیرفت. حتی به طور دقیق کارگران حاضر در باشگاه را ، از مسئول چای تا حوله های تمیز را می شناخت. پسرش پل در آمریکا زندگی می کرد. اما اگر زنگ می زد و می گفت تصادف کرده، کنی مستقیما به آریزونا می رفت و اوضاع را سر و سامان می داد. اما این کاری نبود که تنها برای خانواده اش انجام دهد. او این کار را برای تمام خانواده های قربانیان هیلزبرو انجام می داد. جوان بودیم و با آن حادثه شکسته بودیم اما کنی طوری نشان می داد که این موضوع رویش تاثیر زیادی نگذاشته است. هواداران سراسر درد، اوضاع را دنبال می کردند. رونی موران بعد از دهه ها دستیار بودن، برای مدتی کوتاه هدایت تیم را در اختیار گرفت. خودش می گفت که این شغل را به طور دائمی نمی خواهد و بر خلاف باب پیزلی اصراری به او نشد. در 27 فوریه بازی تکراری سوم مقابل اورتون با شکست 1-0 و حذف از جام حذفی همراه شد. باشگاه به دنبال یک اسکاتلندی بزرگ دیگر بود. گراهام سونس کسی بود که برای جانشینی دالگلیش انخاب شد. طی شش سال پیش از آن، دوره بسیار خوبی در گلاسکو رنجرز به عنوان مربی داشت. چهار بار لیگ و سه بار جام حذفی را به دست آورده بود. اما در لیورپول سونس، کاردینال گناه کار بود. در همان روزهای نخست پس از کینگ کنی دو کار مثبت انجام داد. خرید جیمی ردنپ 17 ساله و بعد شانس بازی دادن به استیو مک منمن جوان. تیم جدال برای قهرمانی را به آرسنال باخت. کمی بعد قرارداد حرفه ای به رابی فاولر پیشنهاد داده شد و دین ساندرز، مارک رایت، راب جونز و مارک والترز (که با گل خود قهرمانی را از لیورپول گرفته بود) به خدمت گرفته شدند. در ابتدای فصل بعد لیورپول کاندیدی جدی برای قهرمانی به نظر می آمد اما به سرعت لیدز و من یونایتد به دو رقیب اصلی قهرمانی تبدیل شدند و لیدز با هاوارد ویلکینسون و اریک کانتونا به قهرمانی رسید. لیورپول ششم شد و پس از شش سال به مسابقات اروپایی بازگشت اما در مرحله یک چهارم نهایی مغلوب جنوا شد. در فصل بعد تیم به قهرمانی در جام حذفی رسید که این موضوع هم با حاشیه هایی همراه بود. رفتار عجیب و سراسر عصبی او در کنار زمین، با مصاحبه با روزنامه سان در سومین سالگرد کشته شده های هیلزبرو باعث عصبانیت هواداران شد. سان که با دروغ پردازی در خصوص اصل واقعه برای مبرا کردن دولت و پلیس، هواداران لیورپول را مقصر جلوه داده بود؛ هنوز در لیورپول تحریم است. بعد ها گفت که باید پس از همان مصاحبه استعفا می دادم. درگیری های بسیاری با بازیکنان سابق داشت. از آن جمله پس از یادداشت انتقادی تامی اسمیت در لیورپول اکو بود که گفته بود سونس فکر می کند مسیح است اما دارد جان باشگاه را می گیرد. در نتیجه سونس او را از ورود به باشگاه محروم کرد. یک بار هم روی فیل تامپسون مربی تیم جوانان تف انداخت! در سال 94 روزهای سونس با آمار تنها 41.40؛ یک سقوط آزاد تمام عیار به پایان رسید. سال ها بعد از جیمی کرگر سوال شد که وقتی در یک مهمانی در سال 2010 با الکس فرگوسن روبرو شد، به او چه گفت. کرگر گفت حرفی را زدم که باید می زدم. گفتم تو هرگز ما را از جایگاه بلند لعنتیمان پایین نیاوردی. گراهام سونس این کار را کرد. یونایتد در نخستین فصلی که قهرمان شد، با نوریچ و استون ویلا رقابت می کرد.