مطلب ارسالی کاربران
شاهنامه خوانی؛ با صدای استاد جلال الدین کزازی شامل: مقدمه، گفتار اندر ستایش خرد، گفتار اندر ستایش عالم
دانلود و پخش تنها با قطع کردن فیلترشکن امکانپذیر است.
با صدای استاد جلال الدین کزازی شامل: مقدمه، گفتار اندر ستایش خرد، گفتار اندر ستایش عالم
به نام خداوند جان و خرد
کزين برتر انديشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کيوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهيد و مهر
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندهی بر شده پيکرست
به بينندگان آفريننده را
نبينی مرنجان دو بيننده را
نيابد بدو نيز انديشه راه
که او برتر از نام و از جايگاه
سخن هر چه زين گوهران بگذرد
نيابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزيند همی
همان را گزيند که بيند همی
ستودن نداند کس او را چو هست
ميان بندگی را ببايدت بست
خرد را و جان را همی سنجد اوی
در انديشهی سخته کی گنجد اوی
بدين آلت رای و جان و زبان
ستود آفريننده را کی توان
به هستيش بايد که خستو شوی
ز گفتار بیکار يکسو شوی
پرستنده باشی و جوينده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پير برنا بود
از اين پرده برتر سخنگاه نيست
ز هستی مر انديشه را راه نيست
کنون ای خردمند وصف خرد
بدين جايگه گفتن اندرخورد
کنون تا چه داری بيار از خرد
که گوش نيوشنده زو برخورد
خرد بهتر از هر چه ايزد بداد
ستايش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گيرد به هر دو سرای
ازو شادمانی وزويت غميست
وزويت فزونی وزويت کميست
خرد تيره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان يک زمان
چه گفت آن خردمند مرد خرد
که دانا ز گفتار از برخورد
کسی کو خرد را ندارد ز پيش
دلش گردد از کردهی خويش ريش
هشيوار ديوانه خواند ورا
همان خويش بيگانه داند ورا
ازويی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد ببند
خرد چشم جانست چون بنگری
تو بیچشم شادان جهان نسپری
نخست آفرينش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است وگوش و زبان
کزين سه رسد نيک و بد بیگمان
خرد را و جان را که يارد ستود
و گر من ستايم که يارد شنود
حکيما چو کس نيست گفتن چه سود
ازين پس بگو کافرينش چه بود
تويی کردهی کردگار جهان
ببينی همی آشکار و نهان
به گفتار دانندگان راه جوی
به گيتی بپوی و به هر کس بگوی
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
از آموختن يک زمان نغنوی
چو ديدار يابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نيابد به من
گفتار اندر آفرينش عالم
از آغاز بايد که دانی درست
سر مايهی گوهران از نخست
که يزدان ز ناچيز چيز آفريد
بدان تا توانايی آرد پديد
سرمايهی گوهران اين چهار
برآورده بیرنج و بیروزگار
يکی آتشی برشده تابناک
ميان آب و باد از بر تيره خاک
نخستين که آتش به جنبش دميد
ز گرميش پس خشکی آمد پديد
وزان پس ز آرام سردی نمود
ز سردی همان باز تری فزود
چو اين چار گوهر به جای آمدند
ز بهر سپنجی سرای آمدند
گهرها يک اندر دگر ساخته
ز هرگونه گردن برافراخته
پديد آمد اين گنبد تيزرو
شگفتی نمايندهی نوبهنو
ابرده و دو هفت شد کدخدای
گرفتند هر يک سزاوار جای
در بخشش و دادن آمد پديد
ببخشيد دانا چنان چون سزيد
فلکها يک اندر دگر بسته شد
بجنبيد چون کار پيوسته شد
چو دريا و چون کوه و چون دشت و راغ
زمين شد به کردار روشن چراغ
بباليد کوه آبها بر دميد
سر رستنی سوی بالا کشيد
زمين را بلندی نبد جايگاه
يکی مرکزی تيره بود و سياه
ستاره برو بر شگفتی نمود
به خاک اندرون روشنائی فزود
همی بر شد آتش فرود آمد آب
همی گشت گرد زمين آفتاب
گيا رست با چند گونه درخت
به زير اندر آمد سرانشان ز بخت
ببالد ندارد جز اين نيرويی
نپويد چو پيوندگان هر سويی
وزان پس چو جنبنده آمد پديد
همه رستنی زير خويش آوريد
خور و خواب و آرام جويد همی
وزان زندگی کام جويد همی
نه گويا زبان و نه جويا خرد
ز خاک و ز خاشاک تن پرورد
نداند بد و نيک فرجام کار
نخواهد ازو بندگی کردگار
چو دانا توانا بد و دادگر
از ايرا نکرد ايچ پنهان هنر
چنينست فرجام کار جهان
نداند کسی آشکار و نهان