خانمی با همسرش گفت این چنین:
کِ ای وجودت مایه ی فخر زمین!
ای که هستی همسری بس ایده آل!
خواهشی دارم ... مکن هِی قیل و قال!
هفت سین تازه ای خواهم ز تو !!
کم توقع گشته ام در سال نو!!!
سینِ یک ، سیاره ای ، نامش سمند!
تا که در دل هِی کنم من آب ، قند!!!
سینِ دوم ، سینه ریزی پُر نگین
تا بَرَد هوش از سر اهل زمین!
سین سوم ، یک سفر سوی فرنگ
دیدن نادیده های رنگ رنگ...
سین چارم ، ساعتی شیک و قشنگ
تا که گویم هست سوغات فرنگ !
سین پنجم ، سمع دستورات من !
تا ببالم من به خود ، در انجمن...
چون دو سین دیگرش آمد کم او
رفت اندر فکر و اندیشه فرو...
گفت با ناز و کرشمه ، که ای عیال !
من کم آوردم دو سین ای خوش خصال !
گفت شویش : من کنون یاری کنم
با شما البته همکاری کنم !
سین شش ، سنگی برای قبر من !
تا ز من عبرت بگیرد مرد و زن !
سین هفتم ، سوره الحمد بخوان...
تا مگر از آن شود شاد این روان !