همه جای دنیا عزاداری آداب خاص خودشو داره.یارو تو کشورش هواپیما سقوط میکنه و چندین آدم فوت میشن یه روبان سیاه میبندن دستشونو یه دقیقه سکوت و بازی میکنن.این مسخره بازیهارم نداره.
بجای چسبیدن به ظواهر جلو دزدیها و اختلاسها و دین زده شدن جوونها رو بگیرین! یعنی نمیدونین چرا از دین زده میشن چون همش شده ریاکاری واسه خوردن و زور گفتن به مردم.همه چیز اجبار و تحمیل! جواب نمیده دیگه این کارها خودتونم میدونید.
بعد یه مسئله دیگه چرا روزهای عزاداری شما بچه بدنیا میاد.هر تولدی یه شادی هم همراه داره.آیا ازدواج در این روزها گناهه؟ شیرینی دادن واسه تولد و ازدواج گناهه؟
شریعتی یه جمله خوبی داره میگه حسین تشنه آب نبود که شما بزنین سر و کله خودتون.تشنه لبیک بود.چقدر کاراتون درسته که لباس سیاه هم تن میکنید؟وقتی یه غریبه بیاد حال و روزتون رو ببینه باید بفهمه از چه گروهی هستید نه با قیافه هاتون! یکی دیگه گفته در غرب مسلمانی دیدم اسلام ندیدم ولی در اینجا اسلام هست و مسلمانی نیست! یه شاعری هم گفت :
واعظی پرسید از فرزند خویش
هیچ می دانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت هم کلید زندگیست
گفت فرزند:زین معیار در شهر ما
یک مسلمان هست آن هم ارمنی است!
مرجع دینی بجای اینکه به کار دینی خودش برسه میاد در مورد همه چیز نظر میده و همه هم باید گوش بدن!!! این شعر هم از مولوی هست تو گوگل پیدا کردم که خوبه بخونیم و فکر کنیم رفتارتون با عملتون میخونه یا نه:
به نقل از مثنوی معنوی دفتر ششم
روز عاشورا همه اهل حلب ------------ باب انطاکيه اندر تا به شب
گرد آيد مرد و زن جمعي عظيم ---------- ماتم آن خاندان دارد مقيم
ناله و نوحه کنند اندر بکا ------------ شيعه عاشورا براي کربلا
بشمرند آن ظلمها و امتحان --------------- کز يزيد و شمر ديد آن خاندان
نعرههاشان ميرود در ويل و وشت --------------- پر هميگردد همه صحرا و دشت
يک غريبي شاعري از ره رسيد -------------- روز عاشورا و آن افغان شنيد
شهر را بگذاشت و آن سوي راي کرد -------------- قصد جست و جوي آن هيهاي کرد
پرس پرسان ميشد اندر افتقاد --------------- چيست اين غم بر که اين ماتم فتاد
اين رئيس زفت باشد که بمرد ---------------- اين چنين مجمع نباشد کار خرد
نام او و القاب او شرحم دهيد --------------- که غريبم من شما اهل ده ايد
چيست نام و پيشه و اوصاف او -------------- تا بگويم مرثيه ز الطاف او
مرثيه سازم که مرد شاعرم ------------------ تا ازينجا برگ و لالنگي برم
آن يکي گفتش که هي ديوانهاي ------------------ تو نهاي شيعه عدوی خانهاي
روز عاشورا نميداني که هست ---------------- ماتم جاني که از قرني به است
پيش مؤمن کي بود اين غصه خوار ---------------- قدر عشق گوش، عشق گوشوار
پيش مؤمن ماتم آن پاکروح ----------------- شهرهتر باشد ز صد طوفان نوح
نکته گفتن آن شاعر جهت طعن شيعه حلب
گفت آري ليک کو دور يزيد --------------- کِي بُدست اين غم؟ چه دير اينجا رسيد!
چشم کوران آن خسارت را بديد ----------------- گوش کران آن حکايت را شنيد
خفته بودستيد تا اکنون شما ------------------- که کنون جامه دريديت از عزا
پس عزا بر خود کنيد اي خفتگان ---------------- زانک بد مرگيست اين خواب گران
روح سلطاني ز زنداني بجست ---------------------- جامه چه درانيم و چون خاييم دست
چونک ايشان خسرو دين بودهاند ------------------- وقت شادي شد چو بشکستند بند
سوي شادروان دولت تاختند ----------------- کنده و زنجير را انداختند
روز ملکست و گش و شاهنشهي -------------- گر تو يک ذره ازيشان آگهي
ور نهاي آگه برو بر خود گري -------------- زانک در انکار نقل و محشري
بر دل و دين خرابت نوحه کن --------------------- که نميبيند جز اين خاک کهن
ور همي بيند چرا نبود دلير ----------------- پشتدار و جانسپار و چشمسير
در رخت کو از مي دين فرخي ----------------------- گر بديدي بحر کو کف سخي
آنک جو ديد آب را نکند دريغ --------------------- خاصه آن کو ديد آن دريا و ميغ