اختصاصی طرفداری- جنگ جهانی حالا 4 سال است که به پایان رسیده است. حالا جهان آرام است. فرانسه از زیر تازیانه چکمههای آلمانها رها شده است، حالا اروپا به صلح میاندیشد. اما صلح نیاز به آموختن دارد. در جایی که میلیونها آدم برای جاه طلبی چند انسان به زیر چرخهای تانکها رفتند و برای دفاع از کاخهای مجنونین کشور گشایی لباس رزم به تن کردند، صلح باید درس داده شود. پس فرانسویها آستینهایشان را برای پرورش آموزگار بالا زدند. چه آموزگاری بهتر از یک مربی، یک شیفته فوتبال. چه کسی بهتر از آقای پروفسور، چه کسی بهتر از آرسن ونگر.
22 اکتبر 4 سال 1949 جایی میان ردهای چکمههای آلمان ها، آرسن ونگر به عنوان کوچک ترین فرزند یک خانواده 5 نفری دیده به این جهان فسرده گشود. وقتی چشم گشود پدر را دید، پدر برایش از خاطرات جنگ گفت. از نبرد در جبهه شرق مقابل ارتش موحش آلمان. آرسن، پدر را نگاه میکرد و چیزی از حرفایش نمی فهمید. 67 سال زمان نیاز بود تا آرسن حرفهای پدر از جنگ برگشته را بفهمد. 67 سال بعد آرسن مقابل هزاران تماشاگر ورزشگاه امارات شهر لندن با افتخار پای بر چمن کوبید و برای آخرین دیدار وارد امارات شد. وقتی حرف میزد و مردمانی برایش با افتخار کف میزدند، تازه میفهمید که وقتی پدر از جهبه شرق نبرد به خانه بازگشت چه حسی داشته است، تازه فهمید اولین حرفهای پدر به او چه معنی داشته اند. سخنان آرسن تمام شد و دور افتخاری زد و برای همیشه امارات را ترک کرد. خودش زمانی که داشت هایبری را به قصد امارات ترک میکرد ناراحت بود، بعدا در مورد آن روز گفت:
روح خاصی در هایبری است. میتوان بوی تمام بازیکنانی که در هایبری بازی کرده اند را حس کرد. هایبری همیشه برای من خاص بوده است.
اما هایبری خاص شد چون پروفسوری از قلب خونین ترین سرزمین جنگ جهانی دوم بلند شد و به جهانی درس جنگیدن در صلح آموخت.
12 ساله بود که به تیم محلی شهر خود دوتلنهایم پیوست. تیمی کاملا محلی که حتی مربی هم نداشت. آرسن 12 ساله اما تصمیم گرفت یک کاپیتان بدون بازوبند باشد. او کاپیتان تیم نبود، حتی مربی تیم هم نبود اما به همه میگفت چه کنند. یکی از همباشگاهیهایش در مورد آن زمان میگوید:
آرسن هیچوقت کاپیتان نبود، هیچوقت هم کاپیتان نشد اما همیشه میگفت این کار را بکنید، آن کار را بکنید، او یک رهبر بود.
مدتی بعد به بهترین تیم آماتوری استان پیوست، به موتزیگ. اما دلش با استوک نبود، دلش با سفت کردن بند های کفشش قبل از هر بازی، نبود. او دلش چیزی خاص میخواست. او دلش گرم کن و کت و شلوار میخواست. سه فصل تقریبا مشابه را در تیم آماتوری سپری کرد هر چند بیشتر به دنبال دیدن سبک های مختلف مربیگری بود. سال 1971 به جایی که دوست داشت برگشت به پشت میز های درس. او به دانشگاه اقتصاد و مدیریت استراسبورگ رفت و سیاست و اقتصاد خواند. در همان اثنا در تیمی نیمه حرفه ای عضو شد تا درسش را نیز بخواند. 4 سال بعد مدرکش را گرفت و با تیم دانشجویان فرانسه در مسابقات جهانی حاضر شد اما به علت مصدومیت در هیچ بازی به میدان نرفت. کاپیتان وقت آن تیم میگفت او کم کم بدل به کمک مربی تیم شد. پس از سه فصل حضور در همان تیم نیمه حرفه ای به تیم وائوبان استراستبورگ پیوست و در طی سه فصل حضور در این تیم تا دسته سوم فوتبال فرانسه هم بالا رفت. سال 1978 سرمربی سابق او به تیم استراسبورگ رفت و نیاز به یک استعدادیاب و کسی که با جوانان کار کند بود، همه ونگر را پیشنهاد دادند. ونگر به استراسبورگ آمد. در سن 28 سالگی فوتبال رنگی دیگر برای او گرفت. 11 بازی در تیم اصلی انجام داد حتی با این تیم قهرمان لیگ فرانسه هم شد اما در جشن قهرمانی حاضر نبود. چرا؟ زیرا مشغول تمرین دادن تیم های رده های سنی باشگاه بود. سال 1979 آخرین بازی اش را برای تیم اصلی انجام داد و دو سال هم بین تیم های جوانان و رزرو باشگاه در رفت و آمد بود و در نهایت برای همیشه استوک هایش به کناری انداخت.
ونگر اهمیت زیادی به زبان انگلیسی می داد. در یکی از تعطیلات تصمیم گرفت کورسی سه هفته ای مربوط به زبان انگلیسی را در دانشگاه کمبریج بگذراند و در کنارش به گذراندن کلاس های مربیگری مشغول شد. در نهایت در سال 1981 مدرک ملی مربیگری را در پاریس دریافت کرد.
سال 1983 به تیم کان رفت و دستیار سرمربی آن تیم شد و وظیفه اش جمع آوری اطلاعات در مورد تیم های حریف بود. در مورد ونگر می گویند در هر ساعتی شبانه روزی مشغول تماشای ویدیو های تیم خودی و تیم های حریف بود. اثری که ونگر در آن تیم گذاشت مشهود بود. فصل بعد پیشنهاد سرمربیگری نانسی را پذیرفت. حالا ونگر به جایی که دوست دارد رسیده است، به کت و شلوار و گرمکن. اما تغییراتی که پس از سال 1984 در هر تیمی که رفت ایجاد کرد نه تنها آن تیم ها را بلکه دنیای فوتبال را پیشرفت داد.
در بدو ورود به نانسی محدودیتی بر خرج های نقل و انتقلاتی اعمال کرد و در قدم بعدی یک کارشناس تغذیه استخدام کرد و جلوی اسنک خوردن بازیکنان قبل از آغاز بازی را گرفت. شم عجیبش تازه راه افتاده بود، یک مهاجم از دسته پایین به کار گرفت و وقتی برای همیشه نانسی را ترک کرد، آن مهاجم بدل به یک دفاع کناری شده بود. پس از سه فصل و پس از سقوط با نانسی با تیم موناکو به توافق رسید و سال 1987 سرمربی شاهزاده نشین فرانسه شد. دیگر دستاورد هایش در موناکو را فراموش کنید چراکه او در همان فصل نخست موناکو بحران زده را قهرمان فرانسه کرد. حال قهرمانی با اختلاف 6 امتیاز و رسیدن به فینال جام حذفی در سال بعد، نکات قابل ذکری نیستند. دو فصل بعد موناکو رتبه سوم را کسب کرد و در جام حذفی قهرمان شد و سپس در سال 1994 به نیمه نهایی لیگ قهرمانان رسید و مقابل میلان زانو زد. سال بعد بایرن مونیخ برای نیمکتش او را خواست اما موناکو جلوی این کار را گرفت و اجازه رفتن نداد. تصمیمی که سبب شد تا تاریخ از ریشه تغییر کند. فصل بعد وقتی موناکو بحران را در آغوش گرفته بود و در رتبه 17 بود، ونگر از موناکو جدا شد. بعدا گفت به خاطر فساد موجود در فوتبال فرانسه این کشور را ترک کرده است. بعدا موضوع تبانی تیم مارسی در سال 1994، همان سال که ونگر گفته بود، اثبات شد.
سال 1994 ونگر عضوی از کمیته فنی فیفا و مسئول آنالیز بازی های جام جهانی 1994 بود. پس برای شرکت در کنفرانس های مربوطه به توکیو سفر کرد. ژاپنی ها که در آن زمان سرمایه گذاری زیادی روی فوتبال خود کرده بودند، تصمیم گرفتند ونگر را جذب کنند. پس از دو ماه رایزنی فشرده در نهایت ونگر هدایت تیم ناگویا گرامپوس ژاپن را پذیرفت.
در همان فصل اول به مقام نایب قهرمانی رسید و عنوان بهترین مربی فصل را کسب کرد اما کاری که او با فوتبال ژاپن کرده بود شاید هنوز هم محسوس حس شود. ونگر تا 28 آگوست 1996 سرمربی ناگویا بود و در همین حین یک پیشنهاد از استراسبورگ را رد کرد و کش و قوس های فراوان برای پیوستن به آرسنال را نیز تجربه کرده بود. در نهایت اما سران آرسنال پس از گشت و گذار فراوان و دیدن رویای نام هایی چون یوهان کرایوف روی نیمکت تیم خود، تصمیم گرفتند، ونگر را به صورت رسمی به عنوان سرمربی انتخاب کنند. این اتفاق دقیقه22 سال پیش یعنی روز 1 اکتبر سال 1996 رخ داد.
ونگر در حالی وارد آرسنال شد که میراث جرج گراهام مقابل درب های ورودی باشگاه به او چشمک می زد و می خندید، در حالی وارد آرسنال شد که باید نشان می داد جرج گراهام دیگر در آرسنال نیست. تونی آدامز کاپیتان وقت آرسنال در این مورد می گفت:
من به ونگر نگاه می کردم و پیش خودم می گفتم این مرد فرانسوی از فوتبال چه می داند. با آن عینک بیشتر شبیه معلم ها بود. آیا او به اندازه جورج گراهام خوب هست؟ او آیا حتی قادر هست انگلیسی را به درستی صحبت کند؟
اما همین مرد عینک به صورت بود که تغذیه جادویی را به لیگ انگلیس اضافه کرد. او نشستن بازیکنان دورهم و نوشیدن مواد الکلی را ممنوع کرد و پاستا را به عنوان پیش غذا قبل از بازی به برنامه تیم اضافه کرد. او همچنین دستور تزریق مکمل های ویتامینی و استفاده از مکمل های پروتئینی را برای بازیکنان صادر کرد. تاثیر این امر در آمادگی بدنی بازیکنان خارق العاده بود. سال های بودن در آرسنال به همان سرعت سال های جنگ به سرعت یا به کندی گذشت و تقویم به تاریخ 20 آوریل 2017 رسید. در روزی با حس های دوگانه ونگر اعلام کرد که در پایان فصل پس از 21 سال حضور در باشگاه آرسنال از این تیم جدا شد.
در آخرین بازی خانگی آرسنال در تاریخ 6 می 2017 پس از پیروزی تیمش با 5 گل، با گام هایی نیمی لرزان، نیمی استوار وارد زمین شد. میکروفن به دست گرفت و شروع کرد. شاید پیش خودش فکر می کرد چگونه می تواند 22 سال را در چند جمله خلاصه کند اما او آقای معلم است. خودش در جمله ای گفته بود: "اگر به چیزی باور ندارید می توانید انجامش دهید، اما هیچ شانسی برای موفقیت ندارید." اما ونگر باور داشت پس شروع کرد.
اول از همه برای سر الکس فرگوسن آرزوی سلامتی می کنم. ورای همه این ها من شما را دوست دارم. من یک هوادار آرسنال هستم. این چیزی فراتر از دیدن فوتبال است، این یک سبک زندگیست. .... لطفا پیش این تیم در فصل آینده نیز باشید چراکه آن ها شایسته آن هستند. می خواهم جملات با یک جمله ساده به پایان ببرم. دلم برایت تنگ می شود.
دل ما نیز برایت تنگ می شود آقای پروفسور