آي اي آزادي
اگر روزي به سرزمين ما رسيدي
در قالب پيرمردي سياه پوش با ريش سپيد و عباي سياه
با لهجه اي غريب و فرهنگي عرب و چشماني سرد ، نيا
برايمان از مرگ نگو ، به گورستان نرو
گورستان پايان است
نبايد آغاز باشد
اين بار توي دهان هيچكس نزن
وعده ي توخالي نده
نفت را بر سر سفره ها نيار
نانمان را بر سر سفره هايمان باقي بگذار
از آب و برق مجاني نگو
از تلاش انساني بگو
از سازندگي و آباداني بگو
از تعهّد كور نگو
از تخصص و دانش و شور بگو
آي اي آزادي!
اگر روزي به سرزمين ما رسيدي
با شادي بيا ،
با چادر سياه و تحجر و ريش نيا
با آواز و موسيقي و رنگ بيا
با تفنگ هاي بزرگ در دست كودكان كوچك نيا
با گل و بوسه و كتاب بيا
از تقوي و جنگ و شهادت نگو
از انسانيت و صلح و شهامت بگو
برايمان ، برايمان از زندگي بگو
از پنجره هاي باز بگو
دلهاي ما را با نسيمآشتي بده
با دوستي و عشق آشنايمان كن
به ما شأن انسان بودن را بياموز
با ما بياموز كه چگونه زندگي كنيم
چگونه مردن را به وقت خود ، خواهيم آموخت
اي آزادي !
اگر به سرزمين ما رسيدي ، بر قلب هاي عاشق ما قدم بگذار
مهرت را در دلهاي ما بيفكن ، تا آزادگي در درون ما بجوشد
و تو را با هيچ چيز ديگري تاخت نزنيم
با هر نفس يادمان بماند كه تو از نفس عزيزتري
تا بدانيم كه آزادي يك نعمت نيست ، يك مسئوليت است
به ما بياموز كه داشتن و نگاه داشتن تو آسان نيست
ما را با خودت آشنا كن ، ما از تو چيز زيادي نمي دانيم
ما فقط نامت را زمزمه كرده ایم اي ناديده ترين !
ما به وسعت يك تاريخ ، از تو محروم مانده ايم
هان اي آزادي !
اگر به سرزمين ما آمدي با آگاهي بيا
تا بر دروازه هاي اين شهر تو را با شمشير گردن نزنيم
تا در حافظه كند تاريخ ، نگذاريم تو را از ما بدزدند
آخر مي داني !
آخر مي داني ! بهاي قدم هاي تو بر اين خاك ، خون هاي خوبترين فرزندان اين سرزمين بوده است
بهاي تو سنگين ترين بهاي دنياست
پس اين بار !
پس اين بار با آگاهي بيا !
با آگاهي بيا !
آخرین حضور 14 دقیقه 28 ثانیه قبل
عضویت از 4 سال 7 ماه قبل