روایت است که سیدمحمد حسین بهجت تبریزی – معروف به شهریار – شاعر بلندآوازه سرزمین ما در اواخر عمر و در مجلسی شعری را فی البداهه سرود و خواند:
امشب از دولت می دفع ملالی کردیم
این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم
ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب
کز گرفتاری ایام مجالی کردیم
تیر از غمزهی ساقی سپر از جام شراب
با کماندار فلک جنگ وجدالی کردیم
غم به روئینتنی جام می انداخت سپر
غم مگو عربده با رستم زالی کردیم
باری از تلخی ایام به شور و مستی
شکوه از شاهد شیرین خط و خالی کردیم
روزهی هجر شکستیم و هلال ابروئی
منظر افروز شب عید وصالی کردیم
بر گل عارض از آن زلف طلایی فامش
یاد پروانهی زرین پر و بالی کردیم
مکتب عشق بماناد و سیه حجرهی غم
که در او بود اگر کسب کمالی کردیم
چشم بودیم چو مه شب همه شب تا چون صبح
سینه آئینهی خورشید جمالی کردیم
عشق اگر عمر نه پیوست به زلف ساقی
غالب آنست که خوابی و خیالی کردیم
دختر جوانی در مجلس حضور داشت و برخاست و به شوخی گفت: استاد شعر بسیار زیبایی بود و من مبهوت شدم ولی در عجبم چگونه فی البداهه همچین شعری سرودید؟ مطمئن هستید این شعر را از قبل آماده نکرده بودید؟استاد فرمود: اسم شما چیست؟ گفت: اسمم غزال است و شیفته شعرهایتان.استاد مکثی کرد و یک بیت به غزل خود افزود :
شهریار غزلم خواند غزالی وحشی
بد نشد با غزلی صید غزالی کردیم!!.