MJ Mیادش بخیر من اون سال سرباز بودم پسرعمم دانشجو بود ظهر که باهم تو مینی بوس داشتیم میرفتیم سمت استادیوم یه نفر زنگید به دوستش که اونجا بود گفته بود جا نیست بمون خونه بازیو ببین
اونم به بقیه جریان و گفت
گفتم من که سربازم اینجام خونه ای ندارم که برم بازی و ببینم پس میرم هرچه باداباد
رفتیم اونجا جمعیت مثل سیل داشت برمیگشت همم میگفتن برگردین جا نیست ولی باز ما رفتیم درهای استادیوم بسته بود از یه قسمتی که انگار واسه تمرین صخره نوردی بود و شیب زیادیم نداشت بالا رفتیم اونجا یه دیوار ۲ متری جلومون بود که هرکه میرفت دست نفر بعدی و میگرفت میکشید بالا
هرجور بود اونجارم رفتیم بالا خودمون ورسوندیم با اون راهروی طبقه دوم لباس نظامی خیلی کمکم کرد
خودمو رسوندم لب نرده ولی کسایی که پایین بودن راه نمیدادن بریم تو سکوها میگفتن بزنیم کنار جامون و میگیرن قسم خوردیم براشون که فقط میخوایم ردشیم
یه خورده رفتیم پایین دیدم چندنفر نشستن پاهاشون و باز کردن که کسی نیاد پیششون و جاشون و تنگ کنه منم الکی گفتم داداش دمت گرم ما از شیراز اومدیم ب عشق اس اس راه بده بشینیم اونم گفت دمت گرم بیا داداش عجب روزی بود یادش بخیر
ببخشید انشام قوی نیست اینم خاطره ما از اون روز فوق شیرین