با کتابی که از آن متنفرید، معمولاً چه میکنید؟ میاندازیدش دور یا پرتش میکنید یکگوشهای یا اصلاً به فکر خریدش نمیافتید. اما کتاببازهای حرفهای از این کارها نمیکنند. آنها به استقبال کتابی میروند که از موضوعش متنفرند، طرحجلدی دارد که حالشان را بر هم میزند، و دستزدن به کاغذش برایشان چندشآور است. البته که نمیخواهند خودآزاری کنند. خواندن این کتابها، تا آخرین کلمه، ما را به انتقاد و تیزبینی عادت میدهد و اصلاً به ما میفهماند که چطور باید کتاب بخوانیم.
یک چالش
کتابی انتخاب کن که مطمئنی از آن خوشت نمیآید. قطعش نامناسب است، هیچچیزش به مذاقت خوش نمیآید و پیشینهٔ نویسندهاش هیچ جذابیتی ندارد. میشود حتی فراتر هم بروی. کتابی را برداری که فکر میکنی از آن متنفری، از ژانری که از دوران دبیرستان سراغش نرفتی، از نویسندهای که دوست داری سمتش نروی. نمیخواهیم در مورد خواندن کتابی حرف بزنیم که میدانید بد است. یا مثلاً مانند یک تبهکار شرور، شخصیتی بد ولی در نوع خود جذاب دارد. میخواهیم دربارهٔ کتابی حرف بزنیم که توهین به شعور شماست. حالا بخوانش. تا انتها. تا آخرین صفحه. با همهٔ تلخیاش.
مثل عذابِ جهنم است. نه؟ شروع خیلی خوبی است.
در چنین زمانهای، جای تعجب نیست اگر اکثر ما کتابیهایی را بخوانیم که دلمان میخواهد. زمانهای که همه در حصار منابع اطلاعاتی محدود و اندکش محصورند، منابعی که طبق جهانبینی شخصیشان حاصل شده، ازطریق کسانی که در توییتر دنبال میکنند یا شبکهها و مجاری خبررسانیای که انتخاب کردهاند. یا حتی از جاهایی که برای گذران اوقات و گوشدادن به موسیقی انتخاب میکنند.
مطالعه یک امر لذتبخش است. و درعینحال زمانبر. پس اصلاً چرا باید خودم را با خواندن چیزی که خوشم نمیآید آزار دهم؟
ولی، خواندن آنچه از آن بدتان میآید کمک میکند تا آنچه بدان ارزش مینهید را غربال کنید. بفهمید که آنچه دوست دارید یک نوع نوشتار است یا فرمی داستانی؟ یا صرفاً موضوعی مشخص؟ کتابها در قالبی طولانی هستند. مستلزم ایناند که نویسنده و مخاطب همراهیِ طولانیتری داشته باشند. یک همراهی خیلی طولانیتر تا مثلاً یک لینک فیسبوک یا یک گفتوگوی تلویزیونی. میشود یک فیلم را دوساعته دید و بعد فراموشش کرد. اما یک رمان را نه. اینکه بچسبی به یک کتاب، و سیصد صفحه از آن را بخوانی، یعنی خودت را در دنیای یک انسان دیگر غرق کردهای و مشغول اکتشاف این هستی که دنیای او چه حسی دارد. این فقط قسمتی از آن چیزی است که نمیگذارد بیخیال کتابی شوی که ازش بدت میآید. بهجای اینکه به کناری پرتابش کنی، بازمینشینی و به صفحه بعد میروی و با حرفهایش کلنجار میروی. چیست که این کتابها نمیگذارند راحت باشی؟
در روزهای سادگی و خوشی پیشینم، بهراحتی اجازه میدادم که محتوای کتابها با خوشایندی در سرم جمع شوند و، وقتی خواندنشان تمام شد، پروندهشان را در ذهنم ببندم، چه آن کتاب را دوست داشتم و چه نداشتم. ولی حقیقتاً فقط با پناهبردن به کتابهایی که از آنها متنفر بودم و حس خشم و انزجارم را برمیانگیخت، یاد گرفتم که چگونه بخوانم. حالت تدافعی سبب میشود که خوانندهای بهتر، نکتهسنجتر، و شکاکتر شوید. بله، یک منتقد شوید. اینکه با نویسنده در ذهنتان به جدال بپردازید، مجبورتان میکند که از کتابش علیه او مدرک جمعآوری کنید. بعد از مدتی میبینید که با قاطعیت به دیگر متون ارجاع میدهید و شواهد را در کنار هم قرار میدهید و با کتابی که در دست دارید میجنگید. حتی میبینید که دارید دیدگاهی شخصی برای خودتان رقم میزنید.
اهل جدل میدانند که گاهی تنها در مخالفتکردن است که میشود جایگاه خود را شناخت. اینکه فعالانه با فرضیات خود گلاویز شوید و از نتایج خود دفاع کنید یک حس هدفمندی به شما میدهد. شما میآیید تا ببینید کجا ایستادهاید. حتی اگر به معنای جدا ایستادن از آن متنی باشد که میخوانید.
من بهنوبه خودم از بسیاری کتابها متنفر بودم. فکر میکنم به هر کتابی اینطور میگویم: «هر چه که باشی، من تو را خواهم خواند. مهم نیست که خواندنت چقدر برایم سخت باشد.»
وقتی یک کتابی حس تنفر شما را برمیانگیزد، این هم میتواند بسیار جالب باشد و هم درعینحال بسیار آموزنده. میتواند چیزهای زیادی به شما، بهعنوان یک خواننده، در مورد یک موضوع یا حتی در مورد خودتان بگوید، چیزهایی بسیار بیشتر از آنچه فکر میکنید میدانید. حتی در جایش ممکن است شما را به چالش عوضکردن اندیشههایتان دعوت کند.
در ضمن، خواندن کتابهایی که از آنها متنفرید میتواند حتی خوانندهها را به هم نزدیک کند. یقیناً خیلی مایه خرسندی است وقتی میبینی دیگران هم کتابی را که تو دوست داری میپسندند. اما هیجان چندین برابر آنجایی دست میدهد که کسی را مییابی که او هم از همان کتابی که تو بدت میآید بدش میآید، آن هم دقیقاً همانقدر که تو بدت میآید. برای همین هم هست که منتقدین کتاب اینقدر راغب به همراهیکردن در ابراز انزجار هستند. یکی از هیجانانگیزترین مباحثاتی که با دیگر خوانندگان دارم آنجایی است که درباره کتابی حرف میزنیم که برای همهمان ناامیدکننده و منزجرکننده بوده است.
پس پیش برو!
دور آن کتابهایی که ازشان متنفری چنبره بزن، چیزهایی که گمان میکنی فقط خودت از آنها متنفری. ولی این را بدان که یک کسی، یک جایی، هست که او هم میخواهد این کتاب چرند را بکوبد به دیوار. لطفاً فقط قبلش، تا انتها بخوانش.
منبع : سایت ترجمان
نوشته ی پاملا پل
ترجمه حمید ضرابی