خلاصه فیلم از این قرار است، ادوارد نورتون در اینجا شخصیت کارمند بدبین ولی در ظاهر عادی و مبادی آدابی را با نام جک در یک کارخانه اتومبیل سازی بازی میکند که مدتی است از بیخوابی رنج میبرد. او در روزی که تنها به عنوان بدترین روز زندگی یک نفر قابل توضیح است (چمدانش را در فرودگاه گم میشود و آپارتمانش منفجر میشود تا تمام داراییش از بین برود)، با فردی با لباسهای عجیب و غریب بنام تیلور (برد پیت) آشنا میشود که شغلش بازاریابی صابون است و عقایدی نو و جالبی دارد. از آنجایی جک دنبال محلی برای زندگی است، تیلور او را به خانه خودش که “مکانی درب و داغوق در محله ای که زباله های سمی شهر آنجا انبار میکنند” میبرد. تیلور که جک را شیفته خود کرده با او در مورد آزادی و راه های کسب قدرت صحبت میکند و هر دو برای اینکه از غده های درونی خالی شوند و به اصطلاح تولدی دوباره داشته باشند، آگاهانه شروع به کتک کاری میکنند…
مطمئنا خیلی از شما ها فیلم فایت کلاب رو دیدید و از اون لذت نبردید و احتمالا به خاطر اینکه انگ سینما نفهم بودن نخورید آنرا تایید و از آن تمجید کردید، مثل داستان لباس جدید پادشاه که هرکسی فکر میکرد که اگر بگوید بد بوده، بقیه میگن خله. من هم معتقد هستم فیلم مستقل از تحلیل هم باید جذاب باشد. شخصا علاقه ای به فیلمهای مفهوم زده(منظورم فایت کلوب نیست) ندارم، فیلمهایی که باید فلان کتاب رو خونده باشی یا با فلان مکتب فکری آشنا باشی تا از اون سر در بیاری و تهش برگردی بگی خب که چی؟ پیام فیلم نه خیلی باید سطحی باشد، نه از اونور بوم بیفتد و اصلا معلوم نباشد سر و تهش چی هست و هر کی یه برداشت بکنه. بدبختی سینما از جایی شروع شد که عده ای به فیلم های کسل کننده و خواب آور خودشون برچسب "هنری"بودن زدند. فیلم هایی که در واقع به مخاطب عام میگویند تو شعورت، فرهنگت، کلاست و کلا هیچ چیت به این فیلم من نمی خوره و به قشر روشنفکر هم میگویند شما که استادی، فهیمی، دانایی، همه چی هستی بیا وقتت رو بذار فیلم مزخرف مارو ببین. بعد هم از فرط محتوازدگی برو بگو عجب فیلمی بود و فلسفی بود و این حرفا. فیلم در درجه اول و دوم و سوم برای سرگرمیه و هنر اینه که یه محتوای ملموس(حالا انتقادی یا هر جور دیگه) رو در یه ساختار سرگرم کننده و عامه پسند روی پرده ببری و بذاری تا خود مخاطب از ساختار به محتوا برسه.
فایت کلوب فیلمی فوق العاده پیچیده همراه با پیامهای اجتماعی بود. میتوان گفت گونه اکشن، درونگرایانه و داستان گیرا و پیام اجتماعی قوی، باشگاه مشت زنی را به نسخه دیگری از فیلم موفق پرتقال کوکی کوبریک در دهه 90 مبدل کرده است. فیلمی که در ابتدا به پیتر جکسون و برایان سینگر پیشنهاد شده بود. استودیو از ترس عدم فروش فیلم در خلال مسابقات ufc و wwe برای فیلم تبلیغ کرد و به شدت روی حضور برد پیت مانور داد.
فیلمنامه Jim Uhls بر اساس رمانی تاثیرگذار به همین نام از Chuck Palahniuk نوشته شده است. این رمان در سال 1997 برنده جایزه اورگان برای بهترین اثر داستانی شد. باشگاه مشت زنی را رمانی تلخ، سیاه، هراس آور، غریب، جسورانه و خرابكارانه و در عین حال سرگرم كننده می دانند كه جامعه امریكا را به تصویر كشید است. فیلم بر اساس کتاب پالانیک بوده، پالانیک ۱۰ سال پس از انتشار کتاب باشگاه مبارزه، قسمت دوم آن را در قالب رمانی گرافیکی با عنوان Fight Club 2: The Tranquility Gambit به چاپ رساند. در قسمت دوم کتاب، راوی همچنان به رابطهاش با مارلا ادامه میدهد و پس از مدتی، دوباره سر و کلهی تایلر داردن نیز پیدا شده تا راوی را متقاعد کند که دوباره به باشگاه مبارزه بازگردد. دیوید فینچر که با ساخت فیلم “بیگانه ۳” شروع بسیار بدی برای کارگردانی فیلمهای بلند داشت، با ساخت فیلم “هفت” در سال ۱۹۹۵ ره صد ساله را یک شبه رفت. بعد با ساخت فیلم “بازی” و بعد از آن با ساخت “باشگاه مشت زنی” خود را بعنوان کارگردانی صاحب سبک تثبیت کرد. این فیلم یکی از زیباترین فیلمهای فینچر است.
![](http://blog.namava.ir/wp-content/uploads/2018/09/1_jEuin1LmfGAMnYPwplzQZg.png)
باشگاه مشت زنی نه تنها بخاطر صحنه های جذابش فیلمی پرمخاطب است بلکه سبک جسورانه فینچر آن را تبدیل به شاهکاری تصویری کرده است. فیلم در کل همانند پرتقال کوکی مخاطب را به فضای سورئال میبرد. داستانی که گویی در شهری ترسناک و خیالی اتفاق می افتد که تمامی مناسبات اجتماعی رایج در آن به شکلی متفاوت وجود دارد. نقطه ی قوت فیلم حفظ تناسب بین لحن واقع گرا و دنیای تمثیلی یاد شده است. فیلم با نشانه های بسیاری این جهان تمثیلی را که مبتنی بر پیچیدگی روانی راوی است، تبیین می کند. “باشگاه مشت زنی” ساخته ی بحث برانگیز دیوید فینچر، به مسئله ی آزادی ابعاد شخصیتی-اجتماعی (ابعاد و نیازهایی از شخصیت انسان که بسته به جامعه ای که در آن زندگی می کند، شکل می گیرد) انسان پرداخته است. نگاه دقیق، صادقانه و در عین حال شوکه کننده فینچر به اجتماعی که حرکت آن در مسیر سرکوب کردن نیازهای انسانی و ایجاد عقده های روانی پیش می رود، تصویری دهشتناک از حال و روز خیلی عظیمی از انسان های تمام جوامع را به نمایش می گذارد. احتمالا همه این را میدانند که تایلر همان راوی (نورتون) بود، شخصیت اصلی فیلم نیازمند وجود دوستی ست که او را در معنا بخشی زندگی یاری کند. و ذهن آزردهی او خود این دوست را خلق می کند. روابط او با دیگران نیز حاکی از دوگانگیست که او در خود سراغ دارد. فقط وجه خشن وی که سرکوب شده بود. به خاطر قوانین حاکم را زندگی بیخود ما و تکراری بودنش میخواست پایه های این قوانین از بین ببرد. این فیلم از آن دست فیلم هایی است که برای افرادی میتواند دیدگاه جدیدی به زندگی باشد. دیوید فینچر همیشه با سبک تاریکش مخاطب را به بعد دیگری میبرد. فیلم اساسا در نقد مصرف گرایی هست، در معروف ترین دیالوگ فیلم تایرل میگه:تو شغلت نیستی. تو مقدار پولی که تو بانک داری نیستی. تو ماشینی که میرونی نیستی. تو محتویات کیف توجیبیات نیستی. تو لباس نظامی لعنتیات نیستی. تو تاپالۀ جهانی هستی که همیشه میرقصی و میخونی. یا به طور مثال در صحنه ای، نحوه چیدن وسایل آپارتمان یکی از شخصیتها مانند کاتالوک های مجله های دکوراسین نوشته هایی دارد که مشخصات هر وسیله را توضیح داده است.
فایت کلاب در نقد مصرف گرایی است. ما در عصر حاضر به جایی رسیدیم که بجای اینکه ما مالک ابزار و دارایی های خود باشیم، آنها مالک ما شدند. به عنوان مثال فردی چندمیلیون پول گوشی میدهد ولی برای استفاده ترس دارد که مبادا باتریش ایراد پیدا کند، مبادا خراب شود، بیشتر از جان خود از یک گوشی مراقبت میکند، حرف فیلم اینه که از قید و بند همه ی اینا باید کند. خونه خوشگل، وسایل مجلل، حتی چهره زیبا!
شما دفعه اول که فیلم را میبینید نمیتوانید ۱۰۰% تحلیلش کنید. این فیلم به نحوی زندگی ما انسانهای قرن ۲۱ را به تصویر میکشد. آدمهایی که کارهایی انجام میدهند که از آن ِلذتی نمیبرند، ادمهایی که برده ی تبلیغات هستند، ادمهایی که آنقدر ترسو هستند که جرئت این را ندارند که خودشان افسار زندگی خود را بدست بگیرند، همانطور که ادوار نورتون تو این فیلم این نقش را اجرا میکند. وقتی برد پیت(تایلر) به زندگی ادوار نورتن وارد میشود وی را عوض میکند. اون دیگر یک ترسو نیست. با کمک این دوست خودش را از شر کاری که دوست نداشت خلاص میکند. آخر فیلم هم که مشخص شد برد پیت دوست ادوار نورتن نبود. بلکه ادوارد نورتن و برد پیت هردو یک نفربودند . دو شخصیت متفاوت درون یک نفر، دو روی یک سکه، که البته برد پیت روی پنهان اون نفر بود. فهمید آدم برای اینکه بخواهد زندگیش را تغییر دهد نیاز به کسی ندارد. تنها و تنها به خودش بستگی دارد. فقط باید تایلر درون خودش را بیدار کند نه اینکه به جنگیدن با او بپردازیم و بخواهیم سرکوبش کنیم؛ چون سرکوب بیشتر، به منزله بیشتر فرو رفتن در باتلاق است.
![](http://blog.namava.ir/wp-content/uploads/2018/09/image-1.jpg)
کارل گوستاو یونگ در یکی از نظریات خود از مفهومی تحت عنوان کهنالگوی سایه یاد کرده است. به جرأت میتوان گفت مفهوم سایه، یکی از عمیق ترین مفاهیم بیان شده در دنیای روانشناسی است. در واقع سایه همان کسی است که ما نمیخواهیم باشیم. از همین رو به سایه، نیمه تاریک وجود یا حتی نیمه پنهان ماه هم میگویند.سایه در واقع شامل ویژگیهای پنهان، منفی و حتی اهریمنی ما میشه که میتواند از همان انسانهای بدوی و وحشی اولیه به یادگار مانده باشه و به نوعی تبدیل به کهن الگو در ما شدهباشد.سایهها در ضمیر ناخودآگاه ما دفن شدهاند. چون ما تمام مدت در حال سرکوب آن ها هستیم. بعضا هم از همان ضمیر ناخودآگاه پیامهایی را از قبیل «من خوب نیستم»، «من دوست داشتنی نیستم »و «من بیارزش هستم» را به ضمیر خودآگاه مخابره میکنند و ما به دلیل ترسی که از این سایهها داریم، مدام سرکوبشان میکنیم. اگر سرکوبشان کنیم، بر ما چیره میشوند. درست همان گونه که بر راوی چیره شدند.Fight Club به ما یک درس بزرگ میدهد؛ در درون همهی ما یا به عبارت دقیقتر در ضمیر ناخودآگاه همهی ما یک تایلر دردن وجود دارد که پر است از صفات منفی؛ بهتر است مراقب بروز این بخش وجودمان باشیم.
شواهدی در فیلم وجود دارد که با رابطه ی دو کاراکتر منصوب به هم نظریه ای از فروید را مطرح میکند که ذهن انسان رو به " ایگو و سوپرایگو " تقسیم میکند. ایگو که همان خود انسان است با سوپر ایگو (فرا خود) در گیر میشود که همان شخصیت تایلر رو میسازند. در تمام جای گزینی های فیلم کارکتر جک (ایگو) و کارکتر تایلر (اید و سوپر ایگو) به صورت دو قسمت یه پازل نشان داده شدند که همدیگر رر تکمیل میکنند
برطبق آموزه های یونگ، مارلا در حکم آنیما (طبیعت زنانه ی ناخود آگاه مرد ) و تایلر داردن هم در حکم نفس ( self ) راوی هستند. نفس آمیزه ای از خودآگاه و ناخود آگاه است. حال آنکه من ( ego ) فقط به روان خودآگاه اطلاق می شود. در فیلم راوی نقش خود آگاه را دارد که درگیر روان زنانه و ناخود آگاه و کشمکشهای بین آنها است. به خاطر دوری کردن و ترس ازمارلاست که راوی تایلر را از اعماق ذهنش به صورت عینی تصور می کند. حاصل این کشمکش باعث ایجاد باشگاه مشتزنی می شود. باشگاهی که در آن آدمها همدیگر را می زنند تا تخلیه شوند وبه پالایش روحی برسند. دو گانگی شخصیت های سرخورده مهاجم نخستین بازتابی است که از ساخته استادانه دوید فینچر بر ذهن ما مینشیند. تقابل روحیه خشونت طلب یک کارمند خاکستری نا موفق و درمانده، در برابر نرم ها و آداب جامعه و کار، از او یک انسان قانون ستیز و بیرحم میسازد. او که در تنهایی کامل بسر میبرد و نقل کننده داستان است، با نماد خیالی عصیانگر خویش همرای شده و از سلول تابو ها و واهمه های اخلاقی و اجتماعی به بیرون می گریزد. باشگاه مشتزنی به خاطر وجود این مفاهیم وسبک خاص کارگردانی فینچر به فیلمی مهم در دو دهه ی اخیر تبدیل شده است.
بسیاری عقیده دارند این فیلم حاوی پیام های خطرناکی است، پس از نمایش این فیلم، چندین باشگاه مبارزه مختلف در نقاط مختلف آمریکا تأسیس شد، در یکی از سینماهای برزیل، یک دانشجوی پزشکی به نام متئوس دا کاستا میرا با یک مسلسل دستی تماشاگران دیگر را مورد هدف قرار داد که طی آن، سه نفر جان خود را از دست دادند و عدهی زیادی نیز مجروح شدند. پس از این اتفاق، رسانههای برزیلی شدیداً به انتقاد از محتوای این فیلم پرداختند. یا مثلا راوی با راه اندازه اون باشگاه مشت زنی هم افراد رو تشویق به ولگردی و شب بیداری میکرد و فقط افراد اسکیزوفرنیک(روان گسیخته) ازش خوششون میاد که مثالش هم بالا گفتیم تو برزیل چه پیامدی داشت. حتی میتوان گفت شخصیت اصلی داستان از اختلال هویت تجزیه ای ( Dissociactive Identity Disorder ) رنج میبرد. یکی از بحث برانگیز ترین ویژگی های باشگاه مشت زنی نحوه به تصویر کشیدن خشونت در آن است، بطوریکه قبل از اکران آن یکی از ایرادات این بود که خشونت به شلکی مثبت به بیننده القا میشود و این درست همان ایرادی است که در مورد پرتقال کوکی نیز گرفته میشود که که در کمتر از سه دهه تبدیل به اثری کلاسیک شده است. نمیتوان این را کتمان کرد که باشگاه مشت زنی فیلمی خشن است. اما هدف از نشان داده این صحنه ها تاکید بر خوی حیوانی انسان و تاثیر کار سخت و بیگاری کشیدن هر روزه از وی است که باعث میشود در مواقعی دست به رفتارهای بیمارگونه زند. افرادی از به عضویت باشگاه در میآیند قربانیان همین خشونت و رفتار های غیر انسانی جامعه مدرن هستند که برای بدست آوردن دوباره شخصیت خود، سعی دارند خشونت غریزی نهفته در وجودشان دوباره زنده کنند.
![](http://www.ibna.ir/images/docs/000268/n00268837-t.jpg)
اعضای باشگاه مشت زنی، بر وضع دنیای مصرف گرای مدرن می شورند اما شورش آنها، شورشی احمقانه به نظر می رسد. از زمانی که باشگاه تاسیس می شود، و هر چه زمان می گذرد و داستان جلو می رود، این نبود عقلانیت در رفتار اعضای باشگاه بیشتر دیده می شود. و نیز اعضای باشگاه مشت زنی، عمل و کنشی علیه جامعه و جهان پیرامونی شان انجام نمی دهند، بلکه رفتار آنها در واقع عکس العمل و واکنشی بر جامعه و وضع موجود دنیای پسامدرن مصرف گراست. واکنش آنها و عصیان آنها هر چه زمان می گذرد، از تفکر تهی تر می شود. و نیز خشونتش بیشتر. خشونتی ابلهانه و بی حد و مرز. ما در دنیایی نیستیم که مردانش آن شوالیه ها و جنگاوران بزرگی هستند که زندگیشان در مبارزه و تقلّی سپری می شد. در دنیایی کم هیجان و یکنواخت هستیم که تمام دغدغه های مردم پرداخت اقساط مختلف و تامین مایحتاج زندگی تا آخر ماه است. دنیایی با رسوخ فرهنگ مصرف گرایی و احساس نیاز کاذب که مردم برای خرید وسایلی که نیازی به آنها ندارند(مانند نسخه جدید یک مارک موبایل خاص) خود را به زحمت میاندازند،اعضای باشگاه مشت زنی بر علیه این یکنواختی و این ریتم زندگی مدرن خیزش کردند. “برای تمام کسانی که قانون را نمیدانند، قانون اول: از باشگاه مشت زنی به کسی چیزی نگید، قانون دوم از باشگاه مشت زنی به کسی چیزی نگید.” این یکی از دیالوگ های اساسی فیلم است که کل فیلم به نظرم از این دیالوگ شروع میشود. به نوعی این دیالوگ به منتقد هم هشدار میدهد که از این فیلم چیزی نگید و حرفی نزنیم چرا که وجود باشگاه مشت زنی یعنی آغاز یک اغتشاش بزرگ و دگرگونی در مقابل دنیای امروز، از این جهت فکر کنم همه بزرگان و سردم داران سیستم دنیای امروز از این فیلم ترس دارند.
پیام کلی این فیلم این است:
اینکه فیلم چه هدفی دارد یا چه جهانی را نشان می دهد چندان پیچیده نیست. صدای فریاد اعتراضی که جان به زندگی در وضعیت پست-مدرن و دچارشدگی به روزمرگی و مصرفگرایی احمقانهی آمریکایی دارد در سراسر فیلم بلند است. بحران هویت انسانی متاثر از پیشرفت های تکنولوژیک و سیستم کاپیتالیسم و فرهنگ مصرف گرایی و تلاش برای بازیابی این هویت، چون مصرف گرائی هیچ پایانی ندارد و پس از مصرف یک کالا هویت کسب شده از این طریق نیز از دست میرود. به این ترتیب باید در یک دور باطل قرار گرفت که مصرف را برای بقا و داشتن هویت تضمین میکند و یک نوع مسخ اجتماعی رخ میدهد.
باشگاه مبارزه مانند دیگر فیلم های فینچر تضادی را در برخورد با موجودی خشن و قاتلی بالفعل شکل می دهد، چیزی مانند خود ناخودآگاه در مقابل خودآگاه. فایت کلاب نمادی از جنگ درونی انسانهاست که همیشه وجود داشته است. در یک طرف این جنگ، انسان به مفهوم عام و در طرف دیگر نیروی عصیانگر درونی انسان قرار دارد. اما پرداختن به این جنگ در زمان حاضر گیرایی خاص خودش را دارد چون نمود عینی پیدا کرده است. این فیلم در حقیقت به چگونگی تبدیل عقده های روانی یک جمع به گروهک تروریستی اشاره دارد. فیلم در نگاه کلی مانند خیلی از فیلمهایی که در دوره پست مدرن درباره بیماران روانی ساخته می شود، ابتدا با روایت خودروانی از مسائل آغاز میگردد و سپس به تدریج حقیقت را به مخاطب نشان می دهد.
شاید به خاطر همین باشد که این فیلم ساخته شد در جشنواره اسکار حتی نامزد هم نشد! بی توجهی اسکار و منتقدانی مثل راجر ایبرت به این فیلم شاید به همین دلیل است، به این دلیل که این فیلم به شدت مخالف امپریالیسم آمریکا است (نقطه اوج این مخالفت سکانس آخر فیلم که برج های نماد امپریالیسم خراب میشوند) و هالیوود و همین منتقدین از دل همین امپریالیسم بیرون آمده اند و انتظار نمیرود که به این فیلم اسکار بدهند.
فیلم های زندگی بی ارزش (CHEAP THRILLS, ۲۰۱۳) و شبگرد (NIGHTCRAWLER, ۲۰۱۴) و ماشین کار (THE MACHINIST, ۲۰۰۴) شباهت های زیادی به باشگاه مشت زنی دارن و شاید حتی با الهام از فایت کلوب ساخته شده باشن.